eitaa logo
شـهــود♡
36 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
592 ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
. . . 💔✋
♥ آقا سلام از شما سپاسگزارم که هر صبح رخصت می‌دهید سلامتان کنم، یادتان کنم... من با این سلام ها تازه می‌شوم جان می‌گیرم و یادم می‌آید جان پناه دارم راه بلد دارم... 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 🌹
شـهــود♡
ای کــاش عـــــ♥️ـــــــشق ســـر بــه ســـر مــــــا نمـــــــــی‌گـذاشـــــــــــتـــــــــــ.. 💔 دلــــ💔ــــتنگ راهیــــــــان نـــــور
امّا قُلوبُ المُنکسِره، العَبّاس کفیلها.. "اما قلب های شکسته، عباس ضامن و سرپرست آنهاست.."
سال اول دبيرستان بود صبح كه میشد، هم كلاسے هايش می آمدند دنبالش و با هم میرفتند دبيرستان . 👬 چند روز گذشتــ صبح زنگ دربــ خانہ را زدند . گفتم : (( پاشو ! دوستانت آمدند دنبالتــ . )) گوشے آيفون را داد دستم و آهسته گفتــ : (( بگوييد نيستم . ))😶 متعجبــ نگاهش ڪردم . - ولی تو ڪه هستی !؟ چشم به زمين دوختــ .😓 ديگر نمےخواهم با آنها بروم ، آنها توی خيابان چشمشان دنبال دخترهای مردم استــ . 😔 خاطره اے از زندگے شهيد سيد محمدتقے مجتهد زاده🌹 🍃💞
🌹خاطرات ناب شهدا🌹 🌤ماجرای عصر جمعه 🌹مصطفی در یکی از سخنرانی هایش برای رزمندگان لشکر می گوید: به سختی مجروح شدم. به بیمارستان منتقل شدم. حالم رو به بهبودی رفت. 🌈 روز جمعه بود که برای برگشت آماده شدم. اما هیچ پولی نداشتم. گفتم از کسی قرض می گیرم. اما هیچ کس در بیمارستان آشنا نبود. خانواده هم از من خبر نداشتند. نمی خواستم آنها نگران شوند. 😔 🌄عصر جمعه بود. تنها راه چاره را پیدا کردم! در تهران و آن عصر جمعه هیچ آشنایی نداشتم الا یک نفر! 🕋 رو به قبله نشستم و شروع کردم: الهی عَظُمَ البلاء ...(دعای فرج) 🌷گفتم: آقا همه چیز دست شماست. و ادامه دادم: من می خواهم برگردم منطقه. اما هیچ کس را جز شما نمی شناسم. من چاره ای ندارم جز توسل به شما. 😔 🍀دعای فرج که تمام شد از بیرون صدایی آمد! جمعیتی وارد بیمارستان شدند. 🌹از نماز جمعه آمده بودند. برای دیدار با مجروحان و جانبازان جنگ تحمیلی. 🔰 درب اتاق باز بود و به جمعیت نگاه می کردم. یک دفعه یک روحانی جوان با عمامه مشکی از جمع مردم خارج شد و به سمت من آمد! ✋ سلام کرد و یه مفاتیح به من داد و گفت: این شما را تا جبهه می رساند!! 🌹بعد هم برگشت و به سمت جمعیت رفت. با تعجب به مفاتیح نگاه کردم.😳 مفاتیح را باز کردم. 📖 💵چند اسکناس تا نخورده در میان صفحاتش بود! نگاهی به سمت جمعیت انداختم. بلند شدم و سرک کشیدم. 🚶 رفتم سمت جمعیت هر چه گشتم او را نیافتم! هیچ شخص روحانی درجمعیت نبود.😔 💼 ساک لباس ها را برداشتم و راه افتادم. از همان پول کرایه تا ترمینال و بعد هم پول بلیت اهواز را دادم و حرکت کردم.✈️ 💰 در راه با همان پول شام خوردم. 🍳🍞 🍀از اهواز به سمت دارخوئین آمدم. وقتی کرایه را دادم پول ها تمام شد!! 🌷آقا مصطفی این ماجرا را برای بچه ها تعریف کرد و گفت:« شما در همه ی گرفتاری ها توسل داشته باشید به خود آقا، همه گره ها به دست ایشان باز می شود. 😊 🌹خدا برای ما امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را قرار داده. 👋 دست نیازتان را به سوی ایشان بگیرید،مطمئن باشید شما را دست خالی رها نمی کنند.» 😍 🌤خود امام عصر فرمودند:« ما شما را رها نکرده ایم(و در رعایت حال شما کوتاهی نمی کنیم) و یاد شما را از خاطر نمی بریم. اگر چنین بود بلاها بر شما هجوم آورده و دشمنان شما را پایمال می کردند.»🍁 📚 کتاب مصطفی، صفحه 90 الی 92 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷