🌹 امام وارتفاع 2519🌹
باسردارهمدانی به قرارگاه رفتیم.🚶🚶
وارد اتاق اقای محسن رضایی شدیم.او داشت باتلفن☎️📞 صحبت میکرد خواستیم برگردیم که بادست اشاره کرد بایستید🤔
بعدازتمام شدن مکالمه اش گفت حاج احمداقابود.
میگه امام فرموده پیگیری کن ببین سرنوشت ارتفاع 2519⛰ چی شد.
😳😳😳😳
مسوول به این میگن
مسوولین مثل امام باشید
با آن همه مشغله نام ارتفاع رافراموش نکرده بود
لحظه لحظهِ جنگ را پیگیری می کرد
👌👌👌👌👆👆👆👌👌👌
درود بر روحش🙏🙏🙏
#طنز_جبهه 🖋
▫سلامتی راننده...😁
صدا به صدا نمیرسید. همه مهیای رفتن و پیوستن به برادران مستقر در خط بودند. راه طولانی، تعداد نیروها زیاد و هوا بسیار گرم بود. راننده خوش انصاف هم در کمال خونسردی آینه را میزان کرده و به سر و وضعش میرسید. بچهها پشت سر هم صلوات میفرستادند، برای سلامتی امام، بعضی مسئولین و فرمانده لشگر و ... اما باز هم ماشین راه نیفتاد.
بالاخره سر و صدای بعضی درآمد: «چرا معطلی برادر؟ لابد صلوات میخواهی. اینکه خجالت نداره. چیزی که زیاد است صلوات.»
سپس رو به جمع ادامه داد: «برای سلامتی بنده! گیر نکردن دنده، کمتر شدن خنده یک صلوات راننده پسند! بفرستید.😁😁
#شهیدانه 🌹
💠پيام من به ملت ايران اين است كه با گروهك هاي منافق بجنگيد و نابودشان كنند و راه شهيدان را ادامه دهند.
پيام من به دولت اين است كه امام و شخصيت هاي مملكتي را از هر نقطه حفظ كنند تا ريشه آمريكا كنده شود . تمام ملت بايد گوش به فرمان امام باشد زيرا كه نائب امام زمان است 💠
🔸شهيد حسين حدادی🔸
#طنز_جبهه 🖊
🔹به پسر پیغمبر ندیدم!...😂😂😂
گاهی حسودیمان میشد از اینکه بعضی اینقدر خوشخواب بودند. سرشان را نگذاشته روی زمین انگار هفتاد سال بود که خوابیدهاند و تا دلت بخواهد خواب سنگین بودند، توپ بغل گوششان شلیک میکردی، پلک نمیزدند. ما هم اذیتشان میکردیم. دست خودمان نبود. کافی بود مثلاً لنگه دمپایی یا پوتینهایمان سر جایش نباشد، دیگر معطل نمیکردیم صاف میرفتیم بالا سر این جوانان خوش خواب: «برادر برادر!» دیگر خودشان از حفظ بودند، هنوز نپرسیدهایم: «پوتین ما را ندیدی؟» با عصبانیت میگفتند: «به پسر پیغمبر ندیدم.» و دوباره خُر و پُفشان بلند میشد، اما این همه ماجرا نبود. چند دقیقه بعد دوباره: «برادر برادر!» بلند میشد این دفعه مینشست: «برادر و زهرمار دیگر چه شده؟» جواب میشنید: «هیچی بخواب خواستم بگویم پوتینم پیدا شد!»😂😂😂
#طنز_جبهه 🖊
🔸اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً...😂
استاد سرکار گذاشتن بچهها بود. روزی از یکی از برادران پرسید: «شما وقتی با دشمن روبهرو میشوید برای آنکه کشته نشوید و توپ و تانک آنها در شما اثر نکند چه میگویید؟»
آن برادر خیلی جدی جواب داد: «البته بیشتر به اخلاص برمیگردد والا خود عبادت به تنهایی دردی را دوا نمیکند. اولاً باید وضو داشته باشی، ثانیاً رو به قبله و آهسته به نحوی که کسی نفهمد بگویی: اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحمالراحمین»😂😂😂
طوری این کلمات را به عربی ادا کرد که او باورش شد و با خود گفت: «این اگر آیه نباشد حتماً حدیث است» اما در آخر که کلمات عربی را به فارسی ترجمه کرد، شک کرد و گفت:«اخوی غریب گیر آوردهای؟»
خاطرات:
تهیه کننده دلاور افسر جنگ نرم ✨
اسمش ؟؟؟ گفتن نگیم 😳😳
👇👇
خاطراتی از رزمندگان استان همدان 🌹🌹🌹
👇👇
وضوي خونين ❣❣❣❣❣
سردار شهيد «محمّد دلاوري» فرماندهي گردان عملياتي فتح، تحت امر لشكر ثارالله بود و اهل تويسركان. گردانش مأموريت پيدا كرد تا دژ مستحكم عراق در منطقهي كوشك را فتح كند. ⏱
ساعت چهار صبح روز بيست و دوم تيرماه شصت و يك بود. نبردي جانانه توسط گردان فتح براي تصرف دژ محكم عراق در گرفت. مواضع دشمن پر از موانع مين و🖇🖇🖇 سيمخاردار بود. سردار دلاوري همچون فرماندهان صدر اسلام جلودار گردان بود در آخرين لحظات كه داشت دژ به تصرف نيروهاي اسلام در ميآمد، سردار دلاوري روي مين رفت. يكي از پاهايش👢 قطع شد و تركش تمام بدنش را به خون كشيد. برانكارد آوردند تا او را به عقب ببرند. صورت غرق به خونش عجيب🌟🌟 نوراني شده بود. با آن همه جراحت آخ هم نميگفت. به ما نگاه 😋 ميکرد و آرام لبخند ميزد. يكي از بچهها به او گفت: «حاجي! حاجي! نزديك اذان🙏 است. با خونات وضو بگير زود باش. وضو بگير. تو در بهترين وضعيت قرار گرفتهاي.»
او به سختي دستش🖐 را بالا آورد به خون تنش آغشته كرد و با آن وضو گرفت. موقع اذان صبح بود. سردار زير لب گفت: «الله اكبر ... الله اكبر ...»
نماز و لحظاتي بعد شهادت را با وضوي خون اقامه كرد.🌹🌹🌹
♨️خاطره شهدا:
👈سرقفلی!
📢با اصرار میخواست از طبقهی دومِ آسایشگاه به طبقهی اول منتقل شود.
با تعجب گفتم: «به خاطر همین من رو از دزفول کشوندی تهران!» گفت: «طبقهی دوم مشرف به خوابگاه دخترانه است. دوست ندارم در معرض گناه باشم».
وقتی خواستهاش را با مسئول آسایشگاه در میان گذاشتم نیش خندی زد و با لحن خاصی گفت: «آسایشگاه بالا کُلی سرقفلی داره، ولی به روی چشم منتقلش میکنم پایین».
شهید عباس بابایی
کتــاب پرواز تا بینهایت، ص35
🌺🌺🌺🌹🌺🌺🌺
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
همه چشمها روز قیامت گریانند جز سه چشم: چشمی که از ترس خدا بگرید، چشمی که از نامحرم فرو نهاده شود، چشمی که در راه خدا شب زنده دار باشد.
بحـــــــــــــــارالانـــــــوار، ج101، ص35
#خاطرات_شهدا 🌹
🔸زیر قرآن🔸
🔹همسر شهید صدرزاده🔹
💠همیشه به من ميگفت از زیر قرآن ردش کنم تصمیم گرفتم که برای آخرین بار از زیر قرآن ردش کنم وقتی تربت امام حسین ع را در قبر گذاشتن پرچم گنبد حضرت را روی مصطفی انداختن قرآن را درآوردم و به عموی مصطفی که داخل قبر بود دادم...
گفتم اين قرآن را روی صورت مصطفی بگذارد و بردارند به محض اینکه قرآن را روی صورت مصطفی گذاشتن شاید به اندازه دو یا سه دقیقه نشده که دهان و چشم مصطفی بسته شد
همانجا گفتم ميخواستی در آخرین لحظه عند ربهم یرزقون بودنت را نشانم دهی و بگویی شهدا زنده هستن؟
همه اینها را میدانم من با تو زندگی میکنم مصطفی💠
#طنز_جبهه ✒
حاج صادق...😁
بعد از عملیات بود. حاج صادق آهنگران آمده بود پیش رزمندگان برای مراسم دعا و نوحه خوانی. برنامه که تمام شد مثل همیشه بچهها هجوم بردند که او را ببوسند و حرفی با او بزنند.
حاج صادق که ظاهراً عجله داشت و می خواست جای دیگری برود، حیله ای زد و گفت: «صبر کنید صبر کنید من یک ذکر را فراموش کردم بگویم، همه رو به قبله بنشینند، سر به خاک بگذارید و این دعا را پنج مرتبه با اخلاص بخوانید».
همین کار را کردیم. پنج بار شده ده بار، پانزده بار، خبری نشد که نشد. یکی یکی سر از سجده برداشتیم، دیدیم مرغ از قفس پریده!😂😂😂
#طنز_جبهه 🖋
🔸نماز تن هایی...
نه اینکه اهل نماز جماعت و مسجد نباشد، بلکه گاهی همینطوری به قول خودش برای خنده، بعضی از بچههای ناآشنا را دست به سر میکرد، ظاهراً یک بار همین کار را با یکی از دوستان طلبه کرد، وقتی صدای اذان بلند شد آن طلبه به او گفت: «نمیآیی برویم نماز؟»
پاسخ میدهد: «نه، همینجا میخوانم»
آن بنده خدا هم کمی از فضایل نماز جماعت و مسجد برایش گفت. اما او هم جواب داد: «خود خدا هم در قرآن گفته:«انالصلوه تنهاء...» تنها، حتی نگفته دوتایی، سهتایی.😂😂
و او که فکر نمیکرد قضیه شوخی باشد یک مکثی کرد به جای اینکه ترجمه صحیح را به او بگوید، گفت:«گفته، تنها» یعنی چند نفری، نه تنها و یک نفری ... و بعد هردو با خنده برای اقامه نماز به حسینیه رفتند.
8 مرداد ماه سالروز شهادت شهید حسین خبری
شهید گرانقدر «عبدالحسین خبری» یکی از نوجوانان دیار مقاومت دزفول است که بر اساس طی طریق در مسیر پروردگار و انتخاب سبکی اسلامی و اهل بیتی برای زندگی خویش در سن شانزده سالگی و در عملیات رمضان به شهادت می رسد.
او هنرمندی تمام عیار است و صفحه ی زندگی اش همچون پازلی است که هر قطعه اش، بعدی متفاوت از توانایی هایش را به نمایش می گذارد.
نوجوانی که علاوه بر دارا بودن هنرهایی همچون نمایشنامه نویسی، کارگردانی و بازیگری تئاتر ، ورزشکاری است که فوتبال و شنا و تکواندو را دنبال می کند و رزمی کاری قابل است. از طرف دیگر در قرائت قرآن صوت زیبایی دارد و با مطالعات فراوانی که دارد بر معنا و مفهوم آیات قرآن و ادعیه مسلط است.
و البته گاه تبدیل می شود به مداحی که از اهل بیت(ع) می سراید و روضه خوانی می شود که نَفَسش تأثیر گذار است. و از طرفی شوخ طبعی ها و شیطنت هایی که انجام می دهد و به تناسب سن و سالش از خود یک شخصیت شلوغ و پر انرژی و پر جنب و جوش را به نمایش
می گذارد.
مجموعه ی هنرمندی های حسین به همین جا ختم نمی شود.
قرار گرفتن حسین در مسیر سیر و سلوک الهی و قدم زدن در وادی عرفان و انجام اعمالی در طریق خودسازی، از حسین نوجوانی عارف میسازد که روایت زندگی اش را خواندنی تر می کند.
شهید #حسین_خبری🕊🌹
#طنز_جبهه ✒
سنگر یا سنگک؟😁
همیشه بنده خدا توی تدارکات خدمت میکرد. کمی هم گوش هایش سنگین بود. منتظر بود تا کسی درخواستی داشته باشد، فورا برایش تهیه میکرد.
یک روز عصر، که از سنگر تدارکات میآمدیم، عراقیها شروع کردن به ریختن آتش روی سر ما. من خودم را سریع انداختم روی زمین و به هر جان کندنی بود خودم را رساندم به گودال یک خمپاره. در همین لحظه دیدم که که حاجی هنوز سیخ سیخ راه میرفت. فریاد زدم: «حاجی سنگر بگیر!» اما او دست چپش را پشت گوشش گرفته بود و میگفت: «چی؟ سنگک؟»😂😂
من دوباره فریاد زدم: «سنگک چیه بابا، سنگر، سنگر بگیر...!!»
سوت خمپارهای حرفم را قطع کرد، سرم را دزدیدم. ولی وقتی باز نگاه کردم دیدم هنوز دارد میگوید: «سنگک؟»
زدم زیر خنده. حاجی همیشه همینطور بود از همه کلمات فقط خوردنیهایش را میفهمید😁