eitaa logo
ولایت مداران فاطمی 💚
84 دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
18.3هزار ویدیو
115 فایل
سلام😊 به کانال 🌷 ولایت مداران فاطمی 🌷خوش آمدید. إنشاءالله که بتوانیم در کنار هم شرایط ظهور امام زمان 🌼مهدی صاحب الزمان عج🌼را فراهم کنیم. هدف ما دفاع از ولایت ومهیا ساختن شرایط ظهور هست إنشاءالله💚 🌸شما دعوت شده ی مادرمون زهـرایی🌸 sadeghi31312
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروردگارا ! در این روز که نوید بخش رحمت توست هر آنکه چشم گشود قلبش سرشار از امید و زندگیش سرشار از رحمت و برکت تو باد درود بر شما خوبان روز شنبه تون نیک الهی به حرمت ایام سوگواری حضرت زهرا (س) همگی حاجت روا باشید 🤲 🌱‌⃟🌸๛ =====🍃🌺🍃===== ♥️🌸🌸🌸 🌸♥️ =====🍃🌺🍃=====
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆👆👆👆👆👆 ام البنین دخیلم✨✨✨ درمانده وذلیلم✨✨✨ تاندهی مرادم✨✨✨ دست از تو برندارم✨✨✨ تو را به جان عباس✨✨✨ نکن تو ناامیدم💫💫✨✨ ✨✨✨✨✨🙏✨✨✨✨✨✨💫🙏💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫🙏💫💫💫💫💫🙏💫💫✨✨✨✨✨✨✨✨
6.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤سلام به رحمت وبه جود تو 🥀سلام به چهره کبود تو 🖤سلام به قلب داغ ديده ات 🥀سلام به قامت خميده ات 🖤سلام به طفل نااميد تو 🥀سلام به محسن شهيد تو 🖤سلام به چهره خجسته ات 🥀سلام به پهلوي شکسته ات 🖤سلام به آه وناله شبت 🥀سلام به اشک چشم زينب 🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀
🕊🩸فیلم مصاحبه ای از شهید اسلامی نسب که برای چند روز قبل از شهادتش بود، پخش شد. ایشان با ذکـر عملیات فتح المبین به یاد حضرت زهـرا (س) افتاد و گفت: «آن پاره تن حضرت رسول (ص) همیشه ما را در مصائب یاری کرده و هیچ گاه تنها یمان نگذاشته است.» سپس با بغض و مکث طولانی ادامه داد: «هرگـاه نام مبارک بی بی حضرت فاطـمه (س) را به زبان می آورم، ناخودآگـاه از خود بی خود می شوم.» و بعد به زمین خیره می‌شود و سکوتی طولانی ..! یکی از علمای بزرگ فرمودند «ایشان کتمان میکند که حضرت را دیده است. بنده مطمئنم که این شهید عزیز، در عالم بیداری با حضرت زهرا (س) مراوده داشته است.» 🌷«برای شادی روح شهدا صلوات» 🕊اللهم عجل لولیک الفرج به حق عمه جان حضرت زینب س (سه مرتبه)🕊 با عرض سلام خدمت شما عزیزان بزرگوار در روز سی و پنجم از چله صلوات به نیابت از روح با عظمت سردارشهید هدیه به صاحب الزمان عج(( صد شاخه گل محمدی صلوات)) 🍃 ☘الّلهُمَّ       🍃🍀صلّ           🍃 ☘علْی               🍃 🍀محَمَّد                  🍃 ☘وآلَ              🍃 🍀محَمَّدٍ        🍃 ☘وعَجِّل 🍃🍀فرَجَهُم شادی روح شهدا صلوات سردارشهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
داستان واقعی به نقل از یکی از تفحص کنندگان گروه شهدا: آن طور که خودش تعریف می کرد از سادات و اهل تهران بود و پدرش از تجار بازار تهران. علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقش به شهدا، حجره ی پدر را ترک کرد و به همراه بچه های تفحص لشکر27 محمد رسول الله راهی مناطق عملیاتی جنوب شد. یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان. بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کرد و همسرش را هم با خود همراه کرد. یکی دو سالی گذشته بود و او و همسرش این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص می گذراندند. سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلشان، از یاد خدا شاد بود و زندگیشان، با عطر شهدا عطرآگین. تا اینکه... تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دوپسرعمویش که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان آنان خواهند شد. آشوبی در دلش پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و او این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بود... نمی خواست شرمنده ی اقوامش شود. با همان حال به محل کارش رفت و با بچه ها عازم شلمچه شد. بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردند و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری...گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما او... استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادند و کارت شناسایی شهید به او سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید،به بنیاد شهید تحویل دهد. قبل از حرکت با منزلش تماس گرفت و جویای آمدن مهمان ها شد و جواب شنید که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرش وقتی برای خرید به بازار رفته مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرده اند به علت بدهی زیاد، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرش هم رویش نشده اصرار کند... با ناراحتی به معراج شهدا برگشت و در حسینیه با شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداخت... "این رسمش نیست با معرفت ها. ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم. راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم...". گفت و گریست. دو ساعت راه شلمچه تا اهواز را مدام با خودش زمزمه کرد: «شهدا! ببخشید. بی ادبی و جسارتم را ببخشید...» وارد خانه که شد همسرش با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس او کسی در خانه را زده و خود را پسرعموی همسرش معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسر او بدهکار بوده و حالا آمده که بدهی اش را بدهد. هر چه فکرکرد، یادش نیامد که به کدام پسرعمویش پول قرض داده است...با خود گفت هر که بوده به موقع پول را پس آورده. لباسش را عوض کرد و با پول ها راهی بازار شد. به قصابی رفت. خواست بدهی اش را بپردازد که در جواب شنید:بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است. به میوه فروشی رفت...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بود سر زد. جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... گیج گیج بود. مات مات. خرید کرد و به خانه بر گشت و در راه مدام به این فکر می کرد که چه کسی خبر بدهی هایش را به پسرعمویش داده است؟ آیا همسرش؟ وارد خانه شد و پیش از اینکه با دلخوری از همسرش بپرسد که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته ... با چشمان سرخ و گریان همسرش مواجه شد که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار می گریست... جلو رفت و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودند در دستان همسرش دید. اعتراض کرد که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ همسرش هق هق کنان پاسخ داد: خودش بود. خودش بود.کسی که امروز خودش راپسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود. به خدا خودش بود.... گیج گیج بود.مات مات... کارت شناسایی را برداشت و راهی بازار شد. مثل دیوانه ها شده بود. عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می داد. می پرسید: آیا این عکس،عکس همان فردی است که امروز...؟ نمی دانست در مقابل جواب های مثبتی که شنیده چه بگوید...مثل دیوانه هاشده بود. به کارت شناسایی نگاه می کرد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری...وسط بازار ازحال رفت... پی نوشت۱. این خاطره در مراسم تشییع این شهید بزرگوار، توسط این برادر برای حضار بیان شد. پی نوشت۲. قبر مطهر این شهید، طبق وصیت خودش در دل جنگلهای اطراف شهر ساری، در کنار بقعه ی کوچک و ساده ی امامزاده جبار، قرار دارد. پی نوشت۳. دوستانی که مایلند از نزدیک این شهید بزرگوار را زیارت کنند، آدرس مزار این شهید: کیلومتر۵ جاده ساری نکا، بعد از بیمارستان سوانح و سوختگی، قبل از روستای خارکش
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 سلام صبح روز جمعه شما عزیزان بخیر السلام علیک یا ابا صالح المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ⏬⏬⏬⏬⏬⏬⏬⏬⏬⏬⏬⏬⏬⏬⏬⏬⏬⏬⏬⏬ چرا کسانی که در آخرالزمان زندگی می کنند رزق و روزیشان تنگ است؟ ➕مردی به خدمت امام صادق(ع) آمد و عرضه داشت: من مرتکب گناهی شده ام. ➖امام صادق(ع) فرمود: خدا می بخشه ➕ آن شخص عرضه داشت: گناهی که مرتکب شده ام خیلی بزرگ است. ➖امام فرمود: اگر به اندازه ی کوه باشد خدا می بخشد. ➕آن شخص عرضه داشت: گناهی که مرتکب شده ام خیلی بزرگتر است ➖امام فرمود: مگر چه گناهی مرتکب شده ای؟ و آن شخص به شرح ماجرا پرداخت. ➖پس از اتمام سخن امام صادق(ع) رو به آن مرد کرد و فرمود: خدا می بخشد، من ترسیدم که نماز صبح را قضا کرده باشی ➕ از امام صادق(ع) پرسیدند که چرا کسانی که در آخر زمان زندگی می کنند رزق و روزیشان تنگ است؟ ➖فرمودند: به این دلیل که غالبا نمازهایشان قضا است... 📚  کتاب رزق و روزی از دیدگاه قرآن و حدیث  اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥صحبتهای این خانم را درباره نگاه غرب به زن ببینید،غرب خدایان هم دقیقا همین تفکر را دارند.
✍️ شغل و حقوق، کیفیت زندگی را تغییر نخواهند داد 🔹چند دوست دوران دانشجویی که پس از فارغ‌التحصیلی، هر یک شغل‌های مختلفی داشتند و در کار و زندگی خود نیز موفق بودند، پس از مدت‌ها باهم به دانشگاه سابقشان رفتند تا با استادشان دیداری تازه کنند. 🔸آن‌ها مشغول صحبت شده بودند و طبق معمول بیشتر حرف‌هایشان هم شکایت از زندگی بود! 🔹استادشان حین صحبت آن‌ها قهوه آماده می‌کرد. او قهوه‌جوش را روی میز گذاشت و از دانشجو‌ها خواست که برای خود قهوه بریزند. 🔸روی میز لیوان‌های متفاوتی قرار داشت؛ شیشه‌ای، پلاستیکی، چینی، بلور و لیوان‌های دیگر. 🔹وقتی همه دانشجو‌ها قهوه‌هایشان را ریخته بودند و هریک لیوانی در دست داشت، استاد مثل همیشه آرام و بامهربانی گفت: بچه‌ها، ببینید؛ همه شما لیوان‌های ظریف و زیبا را انتخاب کردید و الان فقط لیوان‌های زمخت و ارزان‌قیمت روی میز مانده‌اند! 🔸دانشجو‌ها که از حرف‌های استاد شگفت‌زده شده بودند، ساکت ماندند و استاد حرف‌هایش را ادامه داد: در حقیقت چیزی که شما واقعاً می‌خواستید قهوه بود و نه لیوان، اما لیوان‌های زیبا را انتخاب کردید و در عین حال نگاهتان به لیوان‌های دیگران هم بود. 🔹زندگی هم مانند قهوه است و شغل، حقوق و جایگاه اجتماعی ظرف آن است. این ظرف‌ها زندگی را تزیین می‌کنند، اما کیفیت آن را تغییر نخواهند داد. 🔸البته لیوان‌های متفاوت در علاقه شما به نوشیدن قهوه تأثیر خواهند گذاشت، اما اگر بیشتر توجهتان به لیوان باشد و چیز‌های باارزشی مانند کیفیت قهوه را فراموش کنید و از بوی آن لذت نبرید، معنی واقعی نوشیدن قهوه را هم از دست خواهید داد. 🔹پس از حالا به بعد تلاش کنید نگاهتان را از لیوان بردارید و در حالی که چشم‌هایتان را بسته‌اید، از نوشیدن قهوه لذت ببرید. 🆔
🔰ماجرای اسارت تا گواهینامه و آرم جمهوری اسلامی را دیدند با تعجب گفتند: ایرانی؟! بعد به عربی پرسیدند: از کجا آمدی؟ گفتم: (هذا القریه از این روستا) می خواستم به عربی صحبت کنم اما تصمیم گرفتم به فارسی حرف بزنم! آنها دیگر فهمیده بودند من ایرانی هستم. هر چه می پرسیدند یا به فارسی میگفتم یا با عربی مخلوط می کردم که چیزی نفهمند. هر چه پرسیدند درست جواب ندادم تا اینکه چند نفری مرا به بیرون نفربر آوردند و به جان من افتادند و حسابی مرا کتک زدند. آنگاه لباس های مرا در آوردند و با یک شورت مرا به داخل نفربر بردند و با چشمان بسته حرکت کردیم. وارد مقر شدیم با چشمان بسته مرا به جایی بردند که بازجویی کنند. به فارسی حرف میزدم آنها به دنبال مترجم زبان فارسی بودند که پیدا نکردند میخواستند مرا سریع تر تخلیه اطلاعاتی کنند که موفق نشدند. لذا چند نفری دوباره به سراغ من آمدند و حسابی مرا زدند. به زمین افتادم ضربه ای به دهانم خورد و دهان و دندانهایم پر از خون شد. ضربه محکمی هم به چشمم خورد که تا مدت ها کبود بود. بعد دستبند پلاستیکی خاصی را به دستان و پاهایم بستند که با تکان خوردن های من محکم تر میشد و خیلی اذیتم می کرد. بعد از یک کتک خوردن مفصل مرا داخل یک ماشین جیپ نظامی انداختند و سه نفر به عنوان حفاظت از من سوار شدند. 📙برگرفته از کتاب اسرائیل اسیر 💠شهید داوود حنیفه
به لحظات ملکوتی ونورانی اذان ظهر نزدیک شدیم التماس دعا برای ظهور آقا
ظهرتون گلباران آرزو میکنم در این ظهر قشنگ پروانہ دلتون شـاد عـاقبتتون بخیرو زیبا زندگَیتون بدون حسرت عشقتون آسمانے و حال دلتون خوبه خوب باشه ظهرتون بخیرو دلپذیر 🙋🌹🌹🍃🌹🌹🍃🌹🌹🍃