عاشقانه ای برای زندگی
قلبم تند تند میزد حس میکردم انگار تو گلوم نبض داره ایقدر شدت تپش قلبم زیاد بود که گفتم الانه که
برگشتم خونه سریع تلویزیون روشن کردم گفتم بهار مامانی اینجا بمون زود برمیگردم بچم نشست جلو تلویزیون چیزی نگفت
با عجله رفتم تو خونه نور امید داشتم مطمعن بودم محسن نمیزاره من برم حتی اگه بفهمه حامله ام خوشحال هم میشه ...با هر قدم که برمیداشتم امیدم بیشتر میشد حتی لبخند میزدم حتی با خودم فکر میکردم محسن چجوری میگه من زنشم چحوری میگه اون شب باهم بودیم
به در عمارت که رسیدم صدای جیغ گندم که میگفت دیدی گفتم آدم درستی نیست دیدی چجوری بی آبرو شد همش کار خداست!
جمیله دیده !!میخاد بچه حرومشه ببنده به ریش ما .بدبخت محمد رو طعمه قرار داده!
رفتم نزدیکتر با خودم گفتم الان که محسن غیرتی میشه داد میزنه میگه به زنم تهمت نزن
مرمرسلطان گفت محسن سرگرم اسما و بیماریش و مراسم بودی خدا خواست زودتر آشکار بشه رفتم نزدیکتر گفتم محسن همین الان داد میزنه ولی محسن ساکت بود یهو گفت زد جمیله !!!! رفتم نزدیکتر محسن منو دید با چشمای خشمگین نگاهم کرد زبونم قفل شد انتظار این برخورد رو نداشتم جمیله اومد همون حرفهارو زد محسن گفت اگه دروغ بگه؟؟!! گندم گفت امشب معلوم میشه اگه هرشب میاومده پس امشب هم میاد ....چی میگفتن اینا چرا محسن ازم دفاع نمیکرد نمیگفت سهیلا زن منه......حس حقارت و غربت داشتم محسن انگشتش تهدید وار سمتم گرفت گفت فقط دعا کن دروغ باشه سهیلا .... همه اومدن خونه ما بهار ذوق زده پرید بغل محسن محسن به اجبار بغلش کرد مرمرسلطان بهش چشم غره رفت من از خودم مطمعن بودم محمد محسن گندم و مرمرسلطان همه ساکت نشسته بودن یهو گندم گفت گوشیتو بده تا بهش خبر ندادی گوشیم دادم یه چکی کرد گفت تو خیلی زرنگی اون یکی گوشیتو هم بده نگاهش کردم سرمو انداختم پایین گفتم همین هم اسما جون هدیه داده من گوشی دیگه ندارم (اون زمون گوشیتو های کشویی سامسونگ مد بود برای اون موقع هم خیلی گرون بودن هر کسی نداشت ) گندم یه پوزخندی زد برق پیروزی تو نگاهش بود تا ساعت ۱ شب همه منتظر بودن و منم از خودم مطمعن بودم خبری نمیشه با خیال راحت نشسته بودم ساعت دو و نیم شب بود مرمرسلطان به جمیله نگاهی انداخت جمیله دروغ که نگفتی ؟؟؟همه نگاها سمت جمیله بود یهو ....
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
#به_وقت_عاشقی
یک خواسته دارم از خدایِ تو حسین
در هردو جهان از تو جدایم نکند♥️
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
"قَبره في قلب مَن والاه"
قبر امام حسین علیهالسلام در دل
محبّان اوست؛
جسد پیامبر و ائمه علیهمالسلام بیش از سه
روز در قبر نمیماند؛
قبر حقیقی آنها دل مؤمنان است؛
جسد آنها روح ماست؛
در زیارت جامعهی کبیره است که
"اجسادُكُم فِى الاجسادِ"🌱
@vlog_ir
12.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃برای پاک کردن ریملهایی که بسختی پاک میشوند روی یک پنبه توپی یا دستمال کاغذی، کمی شامپوی بچه بریزید و با آن ریمل را پاک کنید.
@vlog_ir
9.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اونجا که قیصر امین پور میگه:
پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو ؟
@vlog_ir
9.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زمانی که از محمود درویش درمورد رنگ چشمانِ محبوبش پرسیدند گفت:
"من نمیدانم!
هر بار که به چشمانش نگاه میکنم؛
حافظهام را از دست میدهم."
@vlog_ir
#سیاست_زنانه
هیچوقت در شان خودم نمیبینم به خاطر
رضایت خاطر کسی خودم رو آزار بدم!
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
یه جا نوشته:
"اعتماد کردن مثل یه برچسب میمونه
وقتی که از جاش کنده شد،
ممکنه دوباره بچسبه...
اما هرگز به محکمی اولین بار که
ازش استفاده کردی نمیشه..!"
دقیق تر از این نمیشد گفت...
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستان #حکمت
ادامه 👈دانشمندی در بیابان به چوپانی رسید و به او گفت چرا به جای تحصیل علم چوپانی میکنی؟ چوپان در جواب گفت آنچه خلاصه دانشهاست یاد گرفتهام. دانشمند گفت خلاصهْ دانشها چیست؟
چویان گفت پنج چیز است:
تا راست تمام نشده دروغ نگویم.
تا مال حلال تمام نشده حرام نخورم.
تا از عیب و گناه خود پاک نگردم عیب مردم نگویم.
تا روزی خدا تمام نشده به در خانة دیگری نروم.
تا قدم به بهشت نگذاشته ام از هوای نفس و شیطان غافل نباشم.
دانشمند گفت حقیقتا که تمام علم را دریافتهای. هرکس این پنج خصلت را داشته باشد، از آب حقیقت علم و حکمت سیراب شده است.
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir