فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مسائل_حقوقی
ایا در توهین فقط کسی که شروع کننده بوده مجازات میشه!؟!
.
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
🍃پنج گیاه قدرتمند برای تقویت استخوان:
اسفناج: ضد پوکی
کنجد: ضد درد و التهاب
بادام: استحکام استخوان
تخم کتان: ضد تحلیل بافت ها
کلم بروکلی: تامین کلسیم
@vlog_ir
6.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خانه_داری #ترفند
سطل زبالت بوی بد میده؟🤢
با این ترفندی که بهت گفتم دیگه سطلت بوی بد نمیده🤗
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
- قلبت، سازندهٔ دنیای اطرافته!
فرقی نداره چی باشه؛
آدماش، اتفاقاش، قشنگیاش...
هرچی قلبت قشنگتر،
زندگیتم قشنگتر.
حواست به قلبت باشه،
همهچی به اون برمیگرده!
@vlog_ir
نمیدونی مریم چه کلاسی میذاشت راه میرفت و برای همه پشت چشم نازک میکرد.....
چیزی نگفتم و یه کم باهم دیگه از این در و اون در صحبت کردیم و تموم کردیم و خداحافظی کردیم و قطع کردیم اما یه چیزی ذهن منو مشغول کرده بود اینکه چرا نسترن میخواست بچه اش رو سقط کنه ؟؟!!!
شاید اونم مثل ماها احتمال نمیداد که بچه از شوهر خودش باشه شاید فکر میکرد بچه اش از مشتری های خودش هستند.......
وقتی خواهرم فهمید سری از تاسف تکون داد و گفت :
نمیدونم چرا اینجوری میشه......
گفتم : چی ؟!!!!
گفت : نمیدونم چرا خدا آنقدر صبر داره و داره فرصت میده تا حسابی این دختر بچرخه و عشق و حالش رو بکنه نمیدونم کی میخواد به زمین بکوبتش اما مطمینم بالاخره یه روزی این داغون میشه چه جوری رو نمیدونم......
گفتم : مطمین باش اینجور آدما خودشون داغون نمیشن بلکه بقیه رو داغون میکنند باباش رو یادت رفته ؟؟؟؟؟ این خودش آسیب نمیبینه بقیه رو له میکنه و میره خودش خش هم بر نمی داره....
واللهراست میگفتم دیگه حالا اگه ما بودی ماز وسط ده تا تیکه شده بودیم و هر تیکه یه ور افتاده بود اما این خانوم بی حیایی که میکرد هیچ اون به کنار روز به روز هم احترامش بیشتر و بیشتر میشد...
من و سام تصمیم گرفتیم که کاری به زندگیشون نداشته باشیم یعنی نه من نه سام هیچ کدوم نگیم که چی دیدیم از نسترن به ما چه اینجوری شده بود اگه قرار بود آبروش بره خدا بهتر از هر کس دیگه ای بلد بود که ابروش رو ببره برای همین من و سام دیگه دخالت نکردیم....
ما خونه اونا رفت و آمد نداشتیم فقط برای احترام که برای بچه های من چشم روشنی آورده بود رفتیم خونشون و برای بچه به دنیا اومد شون هدیه گرفتیم و بردیم اما ندیدی چه جور این مرد مثل پروانه به دور نسترن میچرخید و سام هم سری از تاسف و افسوس تکون میداد...
خواستم با نسترن صحبت کنم و یه کم راهنمایی کنمش که بیخیال این کاراش بشه و دست برداره از این کارا میخواستم حالا که بچه دار شده آدم بشه میگن جلوی ضرر و از هر جایی بگیری منفعت هست دیگه نیست؟!!!!!
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
یادآوری!
مبادا به سبب یک غم
هزاران نعمتت را فراموش کنی...
@vlog_ir
#به_وقت_عاشقی
اگر چه راه برای من تاریکه
تو چراغ روشن کنندهی زندگی منی..♥️
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
-خدا چقدر قشنگ توی قرآن میگه:
-اِذ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُم
فَاستَجَابَ لَكُم أَنِّی مُمِدُّكُم بِأَلفٍ مِنَ
الْمَلَائِكَةِ مُردِفِينَ..
+زمانی که از خدا کمک خواستید پس
دعایِ شما را اجابت کرد
که من سپاهی منظم از هزار فرشته به
مدد شما میفرستم..🌱
@vlog_ir
12.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃برای پاک کردن ریملهایی که بسختی پاک میشوند روی یک پنبه توپی یا دستمال کاغذی، کمی شامپوی بچه بریزید و با آن ریمل را پاک کنید.
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"زندگی تلخ فریبا"
عاشقانه ای برای زندگی
"زندگی تلخ فریبا"
با صدای مرغ و خروسایی که تو حیاط پرسه میزدن از خواب بیدار شدم امروز میشدم ۱۵ سال خوشحال از این که دارم بزرگ میشم و به هدف هایی که تو سرمه نزدیک میشم اما همیشه به ترس بزرگ تو وجودم داشتم اونم ازدواج بود ، تمام همسنای من و حتی کوچیک تر از من رفته بودن خونه ی بخت ولی من اصلا به ازدواج فکر نمیکردم ، میترسیدم ... میترسیدم از اینکه مثل مابقی دخترای روستا بهم خیانت بشه یا شوهرم كتكم بزنه آخه مرد سالاری تو روستاهای کوچیک بیداد میکرد . من و خواهرام به گفته ی همه زیبا و بی عیب بودیم اما بازم من ازشون سر تر بودم قد بلند و خوش اندام ، پوست سفید و چشمهای عسلی که به قول نردم روستا چشمام سگ داشت و فریبنده بودم، همیشه میگن از هر چیزی که بترسی سرت میاد واقعاً درسته ...
خوابالو از جام بلند شدم لباسای تمیز مو برداشتم و رفتم سمت سرویس بهداشتی که تو حیاط بود شیر آب رو باز کردم و رفتم زیرش، از سردی آب جیغ خفه ای زدم و سریع رفتم کنار هر چی شیر آب رو به سمت آب گرم بردم ذره ای آب گرم نشد و مجبور شدم با همون آب سرد خودمو بشورم ، بدون معطلی حوله رو دور خودم پیچیدم بدنمو خشک کردم و غرغر کنان از حمام اومدم بیرون ، یه آب سرد نمیتونست حال امروز منو بد کنه ...
سعید و بابا هر روز میرفتن سر کار فرحناز و مامان هم مشغول بافتنی بودن تا عصر ببرن بفروشن اما خیلی عجیب بود که امروز فرحناز و مامان كاموا نمیبافتن ! عوضش با خوشحالی داشتن خونه رو تمیز میکردن فرحناز زیر چشمی نگام کرد و گفت : اومدی فریبا !؟
و بعد رو به مامان گفت: مامان فریبا اومد ! مامان سریع به سمتم اومد و گفت : عافیت باشه دختر خوب شد رفتی حمام مادر، زود بیا برو بقالی چند تا چیز لازم دارم بگیر و بیا امشب مهمون داریم با خودم گفتم : حتماً میخوان برای اولین بار برام تولد بگیرن ؟ ولی چرا هیچکس بهم تبریک نگفت ؟ باشه ای زیر لب گفتم چادرمو سر کردم و از خونه زدم بیرون...
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff