از وقتی #پویش شروع شد، دلم میخواست حس خوبمو بیارم تو یه متن و به دیگران انتقال بدم، ولی از اونجایی که از بچگی ادبیاتم ضعیف بود😅🤦♀، فقط به خوندن مطالب دوستان اکتفا میکردم تا اینکه...
تا اینکه دیروز دختر کوچیکم اومدو بهم گفت، مامان منم میخوام #طلبه بشم. خیلی تعجب کردم. چون اصلا تو این عالَم نبود و منم بیشتر تمرکزم روی دختر نوجوونم بود...
چون دختر اولم که الان سن انتخاب رشته و انتخاب راهشه، دلش میخواست پلیس بشه، پا به پاش دو سال اومدم و گذاشتم خوب تحقیقاتشو انجام بده و منم کنارش بودم...😍
دو سال با هم تو حلقه صالحینمون با دوستاش، در مورد فمینیسم و جایگاه زن در اسلامو اینا حرف زدیم، کم کم انگار علاقش به حوزه بیشتر شد و تقریبا میشه گفت راهشو پیدا کرد؛ ولی دختر کوچیکم که الان کلاس چهارمه، چیزی نمیگفت و مثل بقیهی بچهها فقط دوست داشت معلم بشه...
دیروز که اومد بهم گفت میخوام طلبه بشم، تعجب کردم؛ گفتمش چرا؟
گفت آخه وقتی طلبه بشی جواب همه چیو میدونی، دوست ندارم وقتی بزرگ شدم مجبور باشم برای جواب سوالام هی به اینو اون مراجعه کنم؛ دوست دارم خودم جواب سوالامو بدونم و بدونم کدوم جواب درسته و کدوم غلط و...
خلاصه دیروز بیشتر از همیشه به اینکه یه معصومیهای بودم افتخار کردم و سجدهی شکر به جا آوردم...
البته نمیخوام بگم خیلی بلدما، ولی همینکه دخترام دوست دارن راه منو برن در پوست خودم نمیگنجم💞
همهی اینا رو مدیون این میدونم که #من_معصومیه_ای_ام😍
و اینم بگم که...
خیلی دلم برای #معصومیه و قدم زدن تو محیطش برای کسب علم، تنگ شده؛ از این راه دور، یعنی از کنار سواحل نیلگون خلیج فارس، دست تک تک اساتیدمو میبوسمو از همهی دوستانم التماس دعا دارم😢
✍️ ز.م