#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#سبک_زندگی_اسلامی
🌺 جلوه های رفتاری حضرت زهرا سلام اللّه علیها «رفتار با همسر» 3️⃣
❣️رازداری
روزی فاطمه(سلام الله علیها) به حضور پدرش رسید، در حالی که آثار ضعف و گرسنگی از چهره زهرا(سلام الله علیها) نمایان بود.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی این حالت را مشاهده کرد، دستهایش را به سوی آسمان، بلند نموده و گفت: خدایا گرسنگی فرزندم را به سیری تبدیل کن و وضع او را سامان بده.
📚 بحارالانوار، ج43، ص77.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بدون اینکه زهرا(سلام الله علیها) سخنی به او بگوید، از ضعف و گرسنگی او باخبر می شود که این خود، یکی دیگر از نمونه های پای بندی به اساس و اسرار خانواده است.
#موقوفه_مجازی_زن_خانواده_و_سبک_زندگی
.•°°•.🌺.•°°•.
💌 💌
https://eitaa.com/joinchat/2018574369C2399355813
°•¸.•°
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#سبک_زندگی_اسلامی
🌺 جلوه های رفتاری حضرت زهرا سلام اللّه علیها «رفتار با همسر» 4️⃣
❣️فداکاری
صبح یکی از روزهایی که علی(علیه السلام) و فاطمه(سلام الله علیها) در کنار هم بودند، علی(علیه السلام) برای رفع گرسنگی شدید خود غذایی را از همسرش طلب کرد.
زهرا(سلام الله علیها) گفت: خود دو روز است که چیزی نخورده ام و هر چه در خانه بود برای شما و فرزندان آوردم.
علی(علیه السلام) فرمود:
چرا مرا از این امر آگاه نساختی تا برای تهیه غذا اندیشه ای کنم؟
زهرا پاسخ داد: از خدای خود شرم کردم که چیزی از تو بخواهم که انجام آن برایت دشوار باشد.
علی(علیه السلام) از خانه بیرون آمد و یک دینار قرض کرد.
خواست با آن غذایی تهیه کند که بین راه مقداد را دید. مقداد در هوای گرم مدینه، در کوچه نشسته بود.
حضرت از او پرسید: چرا در این هوای گرم این چنین پریشان در کوچه نشسته ای؟
مقداد عرض کرد:
جواب این سؤال را از من نخواه و بگذار نگویم که بر من و خانواده ام چه می گذرد.
علی(علیه السلام) فرمود:
من از اینجا نمی روم تا اینکه علت پریشانی تو را بدانم.
مقداد که چاره ای جز بیان وضعیت خود ندید، گفت: همسر و فرزندانم از شدت گرسنگی، دندانهای خود را به هم می فشارند و چون این وضع رقت بار برایم قابل تحمل نبود، از خانه بیرون آمدم، تا شاهد چنین وضعیتی نباشم.
دیدگان علی(علیه السلام) از اشک پر شد و دانه های اشک بر محاسن مبارکش جاری گشت و رو به مقداد کرد و فرمود:
احتیاج تو به این دینار بیش از من است.
پول را به او داد و برای اقامه نماز، راهی مسجد شد. نماز را با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به جا آورد. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از نماز رو به علی(علیه السلام) کرد و فرمود:
آیا دوست داری من مهمان شما باشم؟
علی(علیه السلام) از شرم، پاسخی نداد.
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
چرا پاسخ نمی دهی؟
علی(علیه السلام) گفت:
بله تشریف بیاورید. پس از آن به اتفاق یکدیگر وارد خانه شدند.
فاطمه، مشغول عبادت بود پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پس از سلام و احوالپرسی فرمود:
دخترم! زندگی را چگونه می گذرانی؟
فاطمه(سلام الله علیها) از زندگی خود اظهار رضایت کرد.
در همین حال، علی(علیه السلام) متوجه ظرف غذایی شد که بوی معطر آن، فضای اتاق را پر کرده بود، ظرفی مملوّ از طعامی مطبوع و معطر.
علی(علیه السلام) پرسید:
این غذا از کجا آمده است؟ من تا به حال، غذایی به این مطبوعی و خوش رنگی ندیده ام.
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دست خود را بر دوش علی گذاشت و فرمود:
این، در مقابل آن #ایثاری است که برای رضای خدا کردی و دیناری را که خود بدان نیازمند بودی، در راه خدا انفاق نمودی و در همان حال گریست.
📚 بحارالانوار، ج43، ص60، فاطمه من المهد الی اللحد، ص254.
#موقوفه_مجازی_زن_خانواده_و_سبک_زندگی
.•°°•.🌺.•°°•.
💌 💌
https://eitaa.com/joinchat/2018574369C2399355813
°•¸.•°
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#سبک_زندگی_اسلامی
🌺 جلوه های رفتاری حضرت زهرا سلام اللّه علیها «رفتار با همسر» 5️⃣
❣️محیط آرام
امیرالمؤمنین علی(علیه السلام):
هیچ گاه، فاطمه از من نرنجید و او نیز هرگز مرا نرنجاند؛
او را به هیچ کاری مجبور نکردم و او نیز مرا آزرده نساخت؛
در هیچ امری، قدمی برخلاف میل باطنی من برنداشت و هر گاه که به رخسارش نظاره می کردم، تمام غصه هایم برطرف می شد و دردهایم را فراموش می کردم.
📚 بحارالانوار، ج43، ص123، کشف الغّمه، ج1، ص363.
در جایی دیگر می فرمایند:
به خدا قسم! هرگز کاری نکردم که فاطمه خشمگین شود، او نیز هیچ گاه مرا خشمگین نکرد.
📚 کشف الغّمه، ج1، ص363.
#موقوفه_مجازی_زن_خانواده_و_سبک_زندگی
.•°°•.🌺.•°°•.
💌 💌
https://eitaa.com/joinchat/2018574369C2399355813
°•¸.•°
گاه علی"علیه السلام"
فاطـمه"سلام الله علیها" را
اینگونه خطاب می کرد؛
#ای_همهٔ_آرزوی_من♥️
#موقوفه_مجازی_زن_خانواده_و_سبک_زندگی
.•°°•.🌺.•°°•.
💌 💌
https://eitaa.com/joinchat/2018574369C2399355813
°•¸.•°
بخوان عشق...
#موقوفه_مجازی_زن_خانواده_و_سبک_زندگی
.•°°•.🌹.•°°•.
🌺 🌺
https://eitaa.com/joinchat/2018574369C2399355813
°•¸.•°
♥️ امام علی علیه السلام:
"انا کنا کزوج حمامه فی ایکه"
من و فاطمه همچون دو کبوتر عاشق در لانه ای بودیم ♥️
📚 دیوان اشعار امیرالمؤمنین ، ص 15 .
#موقوفه_مجازی_زن_خانواده_و_سبک_زندگی
.•°°•.🌺.•°°•.
💌 💌
https://eitaa.com/joinchat/2018574369C2399355813
°•¸.•°
7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻اولین باره که کسی منو مادر صدا میکنه و روز مادر رو بهم تبریک میگه❗️
@manzendehhastam
#موقوفه_مجازی_زن_خانواده_و_سبک_زندگی
.•°°•.🌹.•°°•.
🌺 🌺
https://eitaa.com/joinchat/2018574369C2399355813
°•¸.•°
#زن_مسلمان
#الگوی_سوم_زن
#مادر
#فرزندآوری
‼️ این مطلب (مطالبی که با #وهب نشر میدهم) را فقط با ذکر نام کانال موقوفه مجازی زن، خانواده و سبک زندگی، انتشار دهید❗️
سراسیمه به سمت آینه رفت، چشم در چشم نرگس روبرویش مشغول تنظیم کش چادر شد.
دل در دلش نبود، نمیدانست این آشوب را به فال نیک بگیرد یا به پای یک انرژی منفی بگذارد؛ بند کیفش را روی دوشش انداخت و به سمت در رفت. همان لحظه که دستش را دراز کرد تا کلید را از جا کلیدی روی دیوار بردارد، صدای زنگ تلفن بلند شد. بین رفتن و برگشتن مردد شد.
حرف مادرش در گوشش پیچید! بردار مادر، شاید کسی کار واجب دارد.
به سمت تلفن رفت و گوشی را برداشت. صدایی که از آن سوی خط آمد مقصدش گوش نبود، بلکه مستقیم به قلبش رسید. همیشه با خود می گفت: این طنین صدا چه رازی دارد که نه تکراری می شود و نه عادت؟
الو نرگس جان؟
سلام عزیزم!
چقدر به موقع تماس گرفتی دقایقی دیرتر بود، سعادت هم صحبتی با بنده نصیبت نمیشد.
مرتضی با خنده ی مهار شده ای پاسخ داد: کم سعادتی از این بیشتر که از صبح تا غروب، فقط یک بار صدای یار قسمت ما میشود؟
لبخندش کش آمد و گفت: نفرمایید آقا، کم سعادتی از ماست.
مرتضی که نگران بود، دائم تاکید میکرد تا صبر کند خودش بیاید دنبالش، اما نرگس چون کودکی که از پدر قول خرید اسباب بازی گرفته باشد، بیتاب بود و اصرار به رفتن داشت.
قرار هر ساله اش بود...
مگر می شد سالروز ولادت بانوی دو عالم باشد و نرگس در خانه بماند؟
با هیجانی وصف نشدنی مرتضی را قانع کرد که خودش می رود.
سر از پا نمی شناخت. وقتی به صحن امام رضا رسید، ذوقش از آمدن دو چندان شد.
مردم، دسته دسته وارد صحن میشدند و برای عرض ارادت روبروی ایوان آینه تجمع می کردند.
با هر یک شاخه گلی که در دستشان بود، گلستانی مواج را مجسم می کردی.
نگاهش به سمت گنبد کشیده شد. دلش هوایی شد، مثل همان روزهایی که چادر مادرش را می گرفت تا مبادا لابه لای جمعیت خودش را گم کند.
اصلاً مادرش گم میشد یا خودش؟ سوال همیشگی اش را به خاطر آورد.
مامان تو دست مرا می گیری یا من دست تو را؟
این بار قدمهایش خود به خود به سمت حرم کشیده شد. عادت نداشت بدون اذن دخول از ایوان آینه گذر کند.
دست راستش را به نشانه ی ارادت بر سینه گذاشت و لبهایش مشغول خواندن ذکر شد.
عطر بی نظیر حرم مشامش را پر کرد، گوشه ی پرده کنار رفت و ضریح چشم نواز که هیچ تو بگو روح نواز پیدا شد. این چه حالتی است که هر بار تازه تر از گذشته رخ می نمایاند.
چشم هایش را بست و یک دور کامل عزیزانش را از خاطر گذراند و مرتضی را...
ازدحام جمعیت مانع از این می شد که بیشتر به ضریح نورانی نزدیک شود. قطره اشکی از گوشه ی چشمش شیطنت کرد و بر گونه اش چکید.
در دل گفت: بی بی جان، شما بهترین نعمت خدایید برای مردم این شهر، مبادا روزی برسد که دیگر چشمم به گنبد طلایی تان نیفتد.
بی بی جان، هوای ما را داشته باش. خودت بهتر می دانی چه در دلم می گذرد! اگر لیاقتش را دارم، نزد مادرت زهرا وساطتم کن.
همان لحظه خادمی که روی چهارپایه ایستاده بود و گل های روی ضریح را به سمت پایین هدایت میکرد ، دستانش را از گل پر کرد و میان جمعیت پرت کرد. ناخواسته دستش را دراز کرده شاخه ی مریمی نصیبش شد.
این بار سیل اشک، سد چشمانش را شکست و روی صورتش هجوم آورد.
روزنه ی امیدی در دلش پیدا شد.
قلبش مطمئن شد. قدمهایش محکم.
حال خوبی را که پیدا کرده بود با دنیا عوض نمی کرد.
نگاهی به ساعتش انداخت و بعد از عرض ارادت مجدد با شتاب به سمت خروجی به راه افتاد...
ادامه دارد👇👇👇
#وهب
#990820
#موقوفه_مجازی_زن_خانواده_و_سبک_زندگی
.•°°•.🌺.•°°•.
💌 💌
https://eitaa.com/joinchat/2018574369C2399355813
°•¸.•°
زن، خانواده و سبک زندگی
#زن_مسلمان #الگوی_سوم_زن #مادر #فرزندآوری ‼️ این مطلب (مطالبی که با #وهب نشر میدهم) را فقط با ذکر ن
#زن_مسلمان
#الگوی_سوم_زن
#مادر
#فرزندآوری
‼️ این مطلب (مطالبی که با #وهب نشر میدهم) را فقط با ذکر نام کانال موقوفه مجازی زن، خانواده و سبک زندگی، انتشار دهید❗️
ادامه👆👆👆
وقتی وارد خیابان شد، فرصت را از دست داده یافت. پس بی درنگ سوار تاکسی شد تا زودتر به قرار عشق برسد. پیاده رو را که نگاه می کرد، خاطرات در ذهنش صف میکشیدند.
همیشه صفائیه را با مرتضی قدم زده بود.
اما این اولین باری بود که خیابان را طولانی تر از همیشه می دید.
دلش که طاقت از کف ربوده بود، چون خردسالی که دائماً به او نق بزند و چیزی طلب کند، می گفت: زودتر پیاده شو.
با پا این راه را گز کنی، زودتر به مقصد می رسی.
کرایه را حساب کرد و دست دلش را گرفت و از خیابان گذشت.
به خیابان دورِ شهر که رسید، مسیرش را از نظر گذراند و چادر را محکمتر گرفت.
وارد کوچه که شد، از دور مرتضی را دید که روبروی درمانگاه بقیه الله به انتظار او نشسته است.
اینجا دیگر پاهایش همراهی نمیکرد برای رسیدن به مرتضی بال لازم داشت.
مرد مهربان زندگیش تا متوجه حضورش شد، به گرمی سلام کرد و قید محبت های همیشگی را زد.
شانه به شانه وارد درمانگاه شدند. مراحل اولیه را طی کردند و نمونه ی خون را با هزار امید و آشفتگی تحویل آزمایشگاه دادند.
بعد از اینکه قرار شد دو ساعت معطل بمانند، کمی دلشان هوای دونفره را طلب کرد.
مثل همیشه بوستان نجمه را برگزیدند. جایی که باغچه و درختانش بارها محبت این دو را به تماشا نشسته بودند.
آنجا تفاوت چشمگیری با همه ی بوستانها داشت. حتی سنگفرشش، که بوی بهشت می داد.
دو ساعت طی شده و مجدداً به درمانگاه بازگشتند.
نرگس با حالی عجیب روی اولین صندلی نشست و قدمهای مرتضی را یکی یکی شمرد.
بعد از شنیدن اسمش از زبان مرتضی، این بار صدای خانمی به گوشش خورد که میگفت: آقا چرا بدون شیرینی برگشتید؟ تبریک می گویم!
امروز پنج نفر تست دادند و فقط نتیجه ی آزمایش همسر شما مثبت بود.
نگاهش به لب های مرتضی که میرفت تا بهترین لبخند را به نمایش بگذارد دوخته شد، اما دلش اینجا نبود! خیلی قبل تر ها پر کشیده بود به سمت حرم. راه آمده را آسمانی برگشته بود تا بالای گنبد.
سلامی داده و میگفت: بی بی جان تمام وجودم فدای شما که قدم هایتان نه از چندین سال قبل، بلکه هر سال و هر روز برای ما پر خیر و برکت است...
#وهب
#990820
#موقوفه_مجازی_زن_خانواده_و_سبک_زندگی
.•°°•.🌺.•°°•.
💌 💌
https://eitaa.com/joinchat/2018574369C2399355813
°•¸.•°