eitaa logo
بانوان برتر کاشان
12هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
989 ویدیو
39 فایل
🌸اولین و بزرگترین کانال رسمی بانوان کاشان کانال اطلاع رسانی جلسات عمومی بانوان معرفی کلاسهای هنری و دوره های تربیت مربی هواشناسی اخبار مهم، مفید و بانشاط کاشان 😊 بزرگواران خوش آمدید 💚 اخبار و پیشنهادات @baanovan_bartar ❤️تبلیغات
مشاهده در ایتا
دانلود
بانوان برتر کاشان
🌷 #دختر_شینا62 💥بغض گلویم را گرفته بود، گفتم: «مجروح‌‌ها و شهدا چی؟! » جوابی نداد. گفتم: « کاش رانن
🌷 💥 خانم دارابی، که دلش پیش من مانده بود، با یک قابلمه غذا آمد توی آشپزخانه. آن‌قدر ناراحت بودم که صدای در را نشنیده بودم. بچه‌ها در را برایش باز کرده بودند. وقتی مرا با آن حال و روز دید، نشست و کلی برایم حرف زد. از فامیل و دوست و آشنا که هفت هشت تا بچه داشتند، از خانواده‌هایی که حسرت یک بچه مانده بود روی دلشان، از کسانی که به خاطر ناشکری زیاد بچه‌ی سالمی نداشتند. حرف‌های خانم دارابی آرامم می‌کرد. بلند شد سفره را انداخت و غذا را کشید و با اصرار خواست غذا بخورم. می‌گفت: « گناه دارد این بچه‌ها را غصه نده. پدرشان که نیست. اقلاً تو دیگر اوقات‌تلخی نکن» چند هفته‌ای طول کشید بالاخره با خودم کنار آمدم و به این وضع عادت کردم. یک ماه بعد صمد آمد. این‌بار می‌خواست دو هفته‌ای همدان بماند. بر خلاف همیشه این‌بار خودش فهمید باردارم. ناراحتی‌ام را که دید،گفت: « این چیزها ناراحتی ندارد. خیلی هم خوشحالی دارد. خدا که دور از جان، درد بی‌درمان نداده، نعمت داده. باید شکرانه‌اش را به‌جا بیاوریم. زود باشید حاضر شوید، می‌خواهیم جشن بگیریم» خودش لباس بچه‌ها را پوشاند. حتی سمیه را هم آماده کرد و گفت:« تو هم حاضر شو. می‌خواهیم برویم بازار» اصلاً باورکردنی نبود. صمدی که هیچ‌وقت دست بچه‌هایش را نمی‌گرفت تا سر کوچه ببرد، حالا خودش اصرار می‌کرد با هم برویم بازار. هر چند بی‌حوصله بودم، اما از این‌که بچه‌ها خوشحال بودند، راضی بودم. 💥 رفتیم بازار مظفریه همدان. برای بچه‌ها اسباب‌بازی و لباس خرید؛ آن هم به سلیقه‌ی خود بچه‌ها. هر چه می‌گفتم این خوب نیست یا دوام ندارد، می‌گفت: « کارت نباشد. بگذار بچه‌ها شاد باشند. می‌خواهیم جشن بگیریم» آخر سر هم رفتیم مغازه‌ای و برای من چادر و روسری خرید. یک پیراهن بلند و گشاد هم خرید که گل‌های ریز و صورتی داشت با پس‌زمینه‌ی نخودی و سفید. گفت: «این آخرین پیراهن حاملگی است که می‌خریم. دیگر تمام شد» لب گزیدم که یعنی کمی آرام‌تر. هر چند صاحب مغازه خانمی بود و ته مغازه در حال آوردن بلوز و دامن بود و صدایمان را نمی‌شنید، با این حال خجالت می‌کشیدم. وقتی رسیدیم خانه، دیگر ظهر شده بود. رفت از بیرون ناهار خرید و آورد. بچه‌ها با خوشحالی می‌آمدند لباس‌هایشان را به ما نشان می‌دادند. با اسباب‌بازی‌هایشان بازی می‌کردند. بعد از ناهار هم آن‌قدر که خسته شده بودند، همان‌طور که اسباب‌بازی‌ها دستشان بود و لباس‌ها بالای سرشان، خوابشان برد. فردا صبح وقتی صمد به سپاه رفت، حس قشنگی داشتم. فکر می‌کردم چقدر خوشبختم. زندگی چقدر خوب است. اصلاً دیگر ناراحت نبودم. به همین خاطر بعد از یکی دو ماه بی‌حوصلگی و ناراحتی بلند شدم و خانه را از آن بالا جارو کردم و دستمال کشیدم. آبگوشتم را بار گذاشتم. بچه‌ها را بردم و شستم. حیاط را آب و جارو کردم. آشپزخانه را شستم و کابینت‌ها را دستمال کشیدم. خانه بوی گل گرفته بود. 💥 برای ناهار صمد آمد. از همان جلوی در می‌خندید و می‌آمد. بچه‌ها دوره‌اش کردند و ریختند روی سر و کولش. توی هال که رسید، نشست، بچه‌ها را بغل کرد و بوسید و گفت:« به‌به قدم خانم! چه بوی خوبی راه انداخته‌ای. » خندیدم و گفتم:« آبگوشت لیمو است، که خیلی دوست داری» بلند شد و گفت: «این‌قدر خوبی که امام رضا (ع) می‌طلبدت دیگر. » با تعجب نگاهش کردم. با ناباوری پرسیدم: «می‌خواهیم برویم مشهد؟! » همان‌طور که بچه‌ها را ناز و نوازش می‌کرد، گفت: «می‌خواهید بروید مشهد؟! » آمدم توی هال و گفتم:« تو را به خدا! اذیت نکن. راستش را بگو» سمیه را بغل کرد و ایستاد و گفت:« امروز اتفاقی از یکی از همکارها شنیدم برای خواهرها تور مشهد گذاشته‌اند. رفتن ته‌و‌توی قضیه را درآوردم. دیدم فرصت خوبی است. اسم تو را هم نوشتم. » گفتم: « پس تو چی؟! » موهای سمیه را بوسید و گفت: « نه دیگه مامانی، این مسافرت فقط مخصوص خانم‌هاست. باباها باید بمانند خانه» گفتم:« نمی‌روم. یا با هم برویم، یا اصلاً ولش کن. من چطور با این بچه‌ها بروم. » @women_kashan
سلام_امام_زمانم💚 ای یوسف پرده‌نشین ازتو خجالت میکشم حبس گناهان منی از تو خجالت میڪشم هرروز عهدی میڪنم شاید گُنه ڪمتر ڪنم ازنقص عهدم دم به دم ازتو خجالت میڪشم تعجیل فرج آقاصلوات🌹 دعا ندبه📖 باحضور ✅سرکار خانم حسامی ساعت ⬅️ ۷:۱۵ صبح آدرس ⬅️ خ طالقانی، بعد ار مسجد خالو، انتهای کوچه شهید مومنیان، منزل خانم حاج بابایی @women_kashan
🌺🌺🌺🌺🌺🌺 بسم الله الرحمن الرحيم ذکر روز جمعه:صدبار اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 السلام علیک یا ابا صالح المهدي ادرکنی 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 سلام برشما منتظران 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
مطالب بهترین زوج "رنج خوب!" 🌺 مؤمن همیشه دنبال رنج های خوب هست، چون میدونه که فقط با تحمل رنج های خوب هست که میتونه خدا رو عاشق خودش کنه... 🌷 مثل شهید محسن حججی... همیشه خدا عاشق کسی میشه که از حرف دلش بگذره به خاطر حرف خدا.. ✅🌍 خدا هم همه ی دنیا رو نوکر اون آدم خواهد کرد... ✔️ مؤمن میدونه که آدم اگه دنبال رنج کشیدن در راه پروردگارش نباشه، 🔞 شیطان و هوای نفس، اون رو مجبور به پذیرش رنج های بد خواهند کرد. @women_kashan
بانوان برتر کاشان
🌷 #دختر_شینا63 💥 خانم دارابی، که دلش پیش من مانده بود، با یک قابلمه غذا آمد توی آشپزخانه. آن‌قدر نا
🌷 💥وقتی رسیدیم خانه، دیگر ظهر شده بود. رفت از بیرون ناهار خرید و آورد. بچه‌ها با خوشحالی می‌آمدند لباس‌هایشان را به ما نشان می‌دادند. با اسباب‌بازی‌هایشان بازی می‌کردند. بعد از ناهار هم آن‌قدر که خسته شده بودند، همان‌طور که اسباب‌بازی‌ها دستشان بود و لباس‌ها بالای سرشان، خوابشان برد. 💥 فردا صبح وقتی صمد به سپاه رفت، حس قشنگی داشتم. فکر می‌کردم چقدر خوشبختم. زندگی چقدر خوب است. اصلاً دیگر ناراحت نبودم. به همین خاطر بعد از یکی دو ماه بی‌حوصلگی و ناراحتی بلند شدم و خانه را از آن بالا جارو کردم و دستمال کشیدم. آبگوشتم را بار گذاشتم. بچه‌ها را بردم و شستم. حیاط را آب و جارو کردم. آشپزخانه را شستم و کابینت‌ها را دستمال کشیدم. خانه بوی گل گرفته بود. برای ناهار صمد آمد. از همان جلوی در می‌خندید و می‌آمد. بچه‌ها دوره‌اش کردند و ریختند روی سر و کولش. توی هال که رسید، نشست، بچه‌ها را بغل کرد و بوسید و گفت: « به‌به قدم خانم! چه بوی خوبی راه انداخته‌ای» خندیدم و گفتم:« آبگوشت لیمو است، که خیلی دوست داری» بلند شد و گفت: « این‌قدر خوبی که امام رضا (ع) می‌طلبدت دیگر» با تعجب نگاهش کردم. با ناباوری پرسیدم: « می‌خواهیم برویم مشهد؟! » همان‌طور که بچه‌ها را ناز و نوازش می‌کرد، گفت: «می‌خواهید بروید مشهد؟! » آمدم توی هال و گفتم: « تو را به خدا! اذیت نکن. راستش را بگو» سمیه را بغل کرد و ایستاد و گفت: «امروز اتفاقی از یکی از همکارها شنیدم برای خواهرها تور مشهد گذاشته‌اند. رفتن ته‌و‌توی قضیه را درآوردم. دیدم فرصت خوبی است. اسم تو را هم نوشتم» گفتم: « پس تو چی؟! » موهای سمیه را بوسید و گفت: « نه دیفگه مامانی، این مسافرت فقط مخصوص خانم‌هاست. باباها باید بمانند خانه. » گفتم: « نمی‌روم. یا با هم برویم، یا اصلاً ولش کن. من چطور با این بچه‌ها بروم. » 💥 سمیه را زمین گذاشت و گفت:« اول آبگوشتمان را بیاور که گرسنه‌ام. اسمت را نوشته‌ام، باید بروی. برای روحیه‌ات خوب است. خدیجه و معصومه را من نگه می‌دارم. تو هم مهدی و سمیه را ببر. اسم شینا را هم نوشتم» گفتم: « شینا که نمی‌تواند بیاید. خودت که می‌دانی از وقتی سکته کرده، مسافرت برایش سخت شده. به زور تا همدان می‌آید. آن‌وقت این همه راه! نه، شینا نه» گفت: « پس می‌گویم مادرم باهات بیاید. این‌طوری دست‌تنها هم نیستی» گفتم: « ولی چه خوب می‌شد خودت می‌آمدی» گفت: « زیارت، سعادت و لیاقت می‌خواهد که من ندارم. خوش به حالت. برو سفارش ما را هم به امام رضا(ع) بکن. بگو امام رضا(ع) شوهرم را آدم کن» گفتم: « شانس ما را می‌بینی، حالا هم که تو همدانی، من باید بروم» یک‌دفعه از خنده ریسه رفت. گفت: « راست می‌گویی‌ها! اصلاً یا تو باید توی این خانه باشی یا من» همان شب ساکم را بستم و فردا صبح زود رفتیم سپاه. قرار بود اتوبوس‌ها از آن‌جا حرکت کنند. توی سالن بزرگی نشسته بودیم. سمیه بغلم بود و مهدی را مادرشوهرم گرفته بود. خدیجه و معصومه هم پیشمان بودند. برایمان فیلم سینمایی گذاشته بودند تا ماشین‌ها آماده شوند. 💥خانمی توی سالن آمد و با صدای بلند گفت: « خانم محمدی را جلوی در می‌خواهند» سمیه را دادم به مادرشوهرم و دویدم جلوی در. صمد روی پله‌ها ایستاده بود. با نگرانی پرسیدم: « چی شده؟! » گفت: «اول مژدگانی بده» خندیدم و گفتم: « باشد. برایت سوغات می‌آورم» آمد جلوتر و آهسته گفت:« این بچه که توی راه است، قدمش طلاست. مواظبش باش» و همان‌طور که به شکمم نگاه می‌کرد، گفت: «اصلاً چه‌طور است اگر دختر بود، اسمش را بگذاریم قدم‌خیر» می‌دانست که از اسمم خوشم نمی‌آید. به همین خاطر بعضی وقت‌ها سربه‌سرم می‌گذاشت. گفتم:«اذیت نکن. جان من زود باش بگو چی شده؟!» گفت: «اِسممان برای ماشین درآمده» خوشحال شدم. گفتم: « مبارک باشد. ان‌شاءاللّه دفعه‌ی دیگر با ماشین خودمان می‌رویم مشهد» دستش را رو به آسمان گرفت و گفت: «الهی آمین. خدا خودش می‌داند چقدر دلم زیارت می‌خواهد» @women_kashan
❤️روغن جوانسازی صورت چیست؟ ❓روغن آرگان چیست و موارد استفاده آن روغن آرگان چیست؟ روغن آرگان از هسته میوه درخت آرگان بدست می اید،که فقط در مراکش یافت می شود. طول عمر درخت آرگان ۱۵۰ تا ۲۰۰ سال است ولی بعد از ۳۰ تا ۵۰ سالگی میوه می دهد.چون درخت در منطقه خاصی رشد می کند حاوی بالاترین مقدار ویتامین E است هر دو دارای اسید چرب بسیار بالایی هستند، که باعث شده یکی از بهترین محصولات برای مرطوب کننده، جوان کننده و مغذی برای پوست و مو باشد. 👌 خواص روغن آرگان 🔸مو: روغن ارگان محصول بسیار عالی برای صاف کردن موهای مجعد است،موهای خشک را نرم می کند و درخشش مو را بیشتر می کند.میتوانید از روغن ارگان برای همه قسمتهای مو وقتی که نمناک است استفاده کنید که جنبه درمانی دارد یا فقط برای انتهای موهایی که حالت خشکی دارند استفاده نمایید.استعمال این روغن قدرتمند به طور مرتب بر روی موهای‌تان می‌تواند کمک‌تان کند که از شر موخوره برای همیشه خلاص شوید. با ماساژ دادن این روغن روی پوست سر، شوره‌ی سر که در اثر خشکی پوست سر ایجاد شده‌است، رفع می‌شود.👱♀ 🔸پوست سر: اگر پوست سر شما خشک است میتوانید با استفاده از یک پارچه کتانی آغشته به روغن آرگان، بوست سر را با این روغن ماساژ دهید،اگر این کار را قبل از خواب انجام دهید،متوجه خواهید شد اکثر اوقات پوست سرتان مرطوب خواهد بود پیش از انکه سرتان شسته شود. 🔸صورت: اين روغن حتى براى پوستهاى جوش ساز هم مناسب است. پوست صورت را نرمتر،شفاف تر و درخشان تر می کند.شما می توانید از روغن آرگان بصورت یک مرطوب کننده روزانه استفاده نمایید.😊 🔸لب: اکنون داشتن لب‌هایی صاف و زیبا آسان است. فقط ۳ تا ۴ قطره روغن آرگان را با شکر قهوه‌ای و وانیل مخلوط کنید. از این ترکیب استفاده کنید تا سلول‌های مرده‌ی پوست لب را از بین ببرید و آن درخشش فریبنده را روی لب‌های‌تان پدیدار کنید. 🔸بدن: می توان از روغن ارگان بصورت یک مرطوب کننده کل بدن استفاده کرد و آنرا بجای لوسیون یا کرم بدن استفاده کرد. بهترین نتیجه از خاصیت مرطوب کنندگی روغن آرگان بعد از استحمام گرفته می شود،. در خانمهاى باردار ميتوان از اين روغن براى پيشگيرى از ترك شكم استفاده كرد. 🔸دستها: روغن آرگان یکی از بهترین روغنها برای دستها هست خصوصا اگر پوست دستها و ناخنها مستعد پوسته پوسته شدن و شیار دار شدن هستند.💁 🔸پوست: این روغن حاوی مقادیر بسار زیادی از اسیدهای چرب می باشد که در مقابل عمل اکسیده شدن،بسیار مقاوم تر از روغن زیتون است.همچنین حاوی ویتامین A،امگا ۶و۹ نیز می باشد. به دلیل دارا بودن مقادیر زیادی از ویتامین A پوست را به خوبی تغذیه می کند.آثار پیری را که بر روی پوست نمایان گردیده است بهبود میبخشد. اگزما،جوش، و جای زخم را ترمیم می کند. پوست را مرطوب می کند و الاستیته پوست را افزایش می دهد در این محصول هیچگون کلسترولی وجود ندارد. مطالعات نشان داده است که استفاده از روغن آرگان در بهبود زخم ها و بخش های آسیب دیده موثر است. ✅برای تهیه روغن اصل و کاملا خالص با غلظت بالا که نشانه خالص بودن روغن میباشد با شماره زیر تماس بگیرید ☎️ 0913 597 6751 ✅ فقط یکبار امتحان کنید مطمئن باشید آثار آنرا در اولین استفاده خواهید دید
🌺🌺🌺🌺🌺🌺 بسم الله الرحمن الرحيم ذکر روز شنبه:صدبار یا رب العالمین 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 السلام علیک یا ابا صالح المهدي ادرکنی 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 سلام علیکم و رحمت الله 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
بانوان برتر کاشان
مطالب بهترین زوج #جلسه202 "رنج خوب!" 🌺 مؤمن همیشه دنبال رنج های خوب هست، چون میدونه که فقط با تحمل
مطالب بهترین زوج لیاقت دارن؟! 🔹با توجه به مطالبی که گفته شد اگه بخوایم تعریف درستی از خانواده داشته باشیم میتونیم بگیم: ✅اینکه من میخوام یه خانواده تشکیل بدم به این معناست که «من تصمیم گرفتم به این جمع خدمت کنم».😊😌❤️ ✔️ نکته مهمی که اینجا پیش میاد اینه که مومن زیاد به این هم نگاه نمیکنه که اعضای خانوادش "لیاقت دارن" که بهشون خدمت کنه یا نه! - چرا؟ 🌺 * چون خداوند مهربان هم وقتی میخواد ببخشه به لیاقت انسان ها نگاه نمیکنه. 👆👆👆 🔶 چقدر خدا دوست داره بندۀ مؤمنی رو که «وقتی میخواد یه محبت یا خدمتی به خانوادۀ خودش بکنه، به لیاقت اونا نگاه نمیکنه».... @women_kashan
ویژه خواهران باحضور سرکار خانم رسول زاده @women_kashan
بانوان برتر کاشان
🌷 #دختر_شینا64 💥وقتی رسیدیم خانه، دیگر ظهر شده بود. رفت از بیرون ناهار خرید و آورد. بچه‌ها با خوشحا
🌷 وقتی دوباره برگشتم توی سالن، با خودم گفتم: « چه خوب، صمد راست می‌گوید این بچه چقدر خوش‌قدم است. اول که زیارت مشهد برایمان درست شد، حالا هم که ماشین. خدا کند سومی‌اش هم خیر باشد. » هنوز داشتیم فیلم سینمایی نگاه می‌کردیم که دوباره همان خانم صدایم کرد: « خانم محمدی را جلوی در کار دارند. » صمد ایستاده بود جلوی در. گفتم: « ها، چی شده؟! سومی‌اش هم به خیر شد؟! » خندید و گفت: « نه، دلم برایت تنگ شده. بیا تا اتوبوس‌ها آماده می‌شوند، برویم با هم توی خیابان قدم بزنیم. » خندیدم و گفتم: « مرد! خجالت بکش. مگرتو کار نداری؟! » گفت: « مرخصی ساعتی می‌گیرم. » گفتم: « بچه‌ها چی؟! مامانت را اذیت می‌کنند. بنده‌ی خدا حوصله ندارد. » گفت: « می‌رویم تا همین نزدیکی. آرامگاه باباطاهر و برمی‌گردیم. » گفتم: « باشد. تو برو مرخصی‌ات را بگیر و بیا، تا من هم به مادرت بگویم. » 💥 دوباره برگشتم و توی سالن نشستم. فیلم انگار تمام‌شدنی نبود. کمی بعد همان خانم آمد و گفت: « خانم‌ها اتوبوس آماده است. بفرمایید سوار شوید. » سمیه را بغل کردم. مهدی هم دستش را داد به مادرشوهرم. خدیجه و معصومه هم بال چادرم را گرفته بودند. طفلی‌ها نمی‌دانستند قرار نیست با ما به مشهد بیایند. شادی می‌کردند و می‌خواستند زودتر سوار اتوبوس شوند. توی محوطه که رسیدیم، دیدم صمد ایستاده. آمد جلو و دست خدیجه و معصومه را گرفت و گفت: « قدم! مرخصی‌ام را گرفتم، اما حیف نشد. » دلم برایش سوخت. گفتم: « عیب ندارد. برگشتنی یک شب غذا می‌پزم، می‌آییم باباطاهر. » صمد سرش را آورد نزدیک و گفت: « قدم! کاش می‌شد من را بگذاری توی ساکت با خودت ببری. » گفتم: « حالا مرا درک می‌کنی؟! ببین چقدر سخت است. » @women_kashan
🌺🌺🌺🌺🌺🌺 بسم الله الرحمن الرحيم ذکر روز یکشنبه :صدبار یا ذالجلال و الاکرام 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 السلام علیک یا ابا صالح المهدي ادرکنی 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 سلام بر بزرگواران 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
بانوان برتر کاشان
مطالب بهترین زوج #جلسه203 لیاقت دارن؟! 🔹با توجه به مطالبی که گفته شد اگه بخوایم تعریف درستی از خان
مطالب بهترین زوج 🌺 امیرالمؤمنین (ع) فرمود: اِرحَم تُرحم... رحم کن به خلق خدا تا خدا به تو رحم کنه... ✅ یه خانم باید سعی کنه همیشه با شوهرش قشنگ حرف بزنه. نباید نگران این باشه که ممکنه شوهرش درست رفتار نکنه. 🌸 گاهی وقتی به بعضی از خانم ها میگیم که حضرت زهرا (س) به امیرالمومنین (ع) عرض میکرد: علی جانم... من کنیز تو هستم... خانه؛ خانۀ تو هست... تو صاحب خانه ای... 💢 وقتی میگیم که حضرت زهرا (س) با شوهرش اینطوری صحبت میکردن، خانم ها بر میگردن و میگن خب معلومه چون شوهر حضرت زهرا (س) حضرت علی (ع) بوده!😏 اما شوهر من که آدم درستی نیست!😤 ⭕️ لیاقت اینو نداره که من این حرفا رو بهش بزنم! @women_kashan