eitaa logo
کانال کربلا🇮🇷✌️ 🇵🇸
293 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
7.8هزار ویدیو
43 فایل
𖢭𖣲《《 ﷽ 》》𖣲𖢭ح 💠 💠 کــانــــال کربـــــلا 💠💠 یــــــــــا حـــــســــــــــــــــــیــــــــــــن(ع)🔹پوستر ،استوری ،مداحی ،شعر ، حدیث ، دعا های صوتی وتصویری و ادعیه ،مناجات .....در رابطه با کربلا تاریخ آغاز به کار کانال کربلا 24/4/1402 هست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙روضه جانسوز وداع حضرت اباعبدالله الحسین(ع) با اباالفضل العباس(ع) با نوای محمود کریمی و سعید حدادیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«بِسْمِ رَبِّ الْحُسَین (ع)»🏴 🌷 🔳نقش؛ از امامزادگان شیعی و شهدای کربلا (پرچم‏دار امام حسین (ع) در واقعه کربلا) ▪️زادروز؛ ۴ شعبان سال ۲۶ق. 🔳زادگاه ؛مدینه ▪️ القاب زیبای عباس(شیربیشه که شیران دیگر از او فرار میکنند)؛ ابالفضل؛ ابالقربه؛ابوالفَرجَه؛ قمربنی هاشم؛ سقا؛ باب الحوائج؛ باب الحسین؛کَبْشَ الکتیبه(رزمنده شجاع)؛ 🔳شهادت؛ ۱۰ محرم سال ۶۱ قمری. ▪️مزار ؛ کربلا💔
#عباس ❤یکه و تنها، يمين ويسار میدان رزم را درهم می نوردد؛ گاه می ایستد؛ گاه برمی گردد و گاه به دوردستهای دشت خیره می شود😔 - کجایی مادرم ام البنين😭 اما،نه😔 چه می گویم و دیگر ام البنین نیستی... پسر دیگری پسر دیگری جز من نداری .... من مانده ام و مولایم حسین❤ و چند خیمه و يك دريا دشمن😔 کاش اینجا بودی و میدیدی کربلا را... 🍂 دوساعتی پیش از ظهر نگذشته و است. شاید اگر بودی، می توانستی کمی از بار غم زینب را به دوش بگیری و اما نه😭 اشتباه گفتم نمی توانستی! این فقط زینب است که توانسته بار غم کربلا را به دوش بکشد.😭 باید می بودی و زینب را در کربلا می شناختی و چه برایت بگویم؟ اینجا خیمه ای داریم، نامش خیمه شهدا...❤ بیشتر اصحاب و اینجا جمعند. علی اکبر و قاسم و فرزندان عقیل در کنجی، و پسران زینب در گوشه ای، همه در خاك غلتیده و به خون خفته،😭 از ظهر به بعد، زینب به استقبال هر شهید بنی هاشم❤ از خیمه بیرون دویده و نوحه خوانده و گریسته، جز برای پسرانش که وقتی خبرشان را شنید، در خیمه اش نشست😭 و هیج ضجه نزد و دیگر از که برایت بگویم، می دانم دلت کجاست، می دانم..❤ دلت پیش حسین است .❤ پیش تو همه يك طرف، حسین زهرا يك طرف💔
يا أبا عبد الله! به خدا که سینه ام تنگ است و دل به دنیا ندارم از نفاق این همه دشمن، اینك این سرو این جان! ❤ اینك این تن و این من! 😭 فرمان چه می دهید؟ رخصت میدان نمی دهید؟ بمان عباسم 😭 بمان و آن وقت، حسین روی به فرات می گرداند و خیره به سویی می نگرد و اشاره می کند: .... آنجاست ابی در آن دوردست، شریعۂ علقمه از فرات جدا می شود 😭و در «بند آب می ماند... جز این راه، راهی به آب نیست.... عباس❤ را همین اشاره کفایت است که دلش بلرزد و چهره زیبایش بشکفد و برزین جهد و برق آسا، خود را به خیمه گاه رساند.⛺ زینب هراسان پیش می آید و به اشاره عباس به خیمه برمی گردد و بال بال زنان با مشکی خشك بیرون می آید و آن را به دست برادر می دهد😔 همهمه ای در می گیرد. کودکان و زنان از خیمه ها بیرون می ریزند. عباس❤ به تاخت از خیمه گاه دور میشود و اهل حرم به قطره💧 قطره اشك و ذره ذره آه و نفس نفس امید🙏 و لحظه لحظه ترس و واژه واژه سؤال، بدرقه اش می کنند کجا برادر مشك می بری؟ کجا عموجان آب می آوری؟ 😭کجاعلمدار کمی درنگ کن😭 کجا سپهدار میروی به جنگ؟ تشنه ایم و تاب نیست! - العطش العطش؟ آب نیست.😭 دل در سینه عباس، بی قراری می کند.😭 حسین را می بیند که آهنگ شریعه فرات کرده است! تأمل نمی کند.❤️ به هی هی اسب، سراسیمه سر می رسد و پیشاپیش حسین، به سوی فرات می تازد. خیل سواران ابن سعد که هجمه می آورند، چکاچاك شمشیر عباس، معرکه بپا میکند.❤️ گاه پیش می تازد و هول مرگ نازل می کند😘 و گاه پس می نشیند و رمه دشمن از گرد حسین می ماند. توان حسین و غضب عباس،❤️ همه را برجای خود نشانده است. تا شریعه فرات، راه بسیار مانده است. 😭 بوی آب همان است و لرزش دل حساس عباس همان! مشك خشك بر سینه می فشارد،❤️ چیزی به زمزمه می گوید و برق آسا به نخلستان کنارشریعه می زند. حسین که تنها می ماند، نانجیب مردی، خطاب به کوفیان صدا به نعرہ بلند می کند وای بر شما!✋ میان حسین و فرات، حائل شوید! مباد که حسین بر آب، دست یابد. باید که تشنه بماند😭
حسین، کنار خیمه ها ایستاده است و باز ها ایستاده است و با زينب حرف می زند. تنی چند از بچها دست و دامن .را گرفته اند. حسين مدام خم می شود، دستی بر سرشان می کشد و می بوسدشان. 😭 رقیه که به سوی پدر می دود، حسین چه صبور، دقیقه ای بر خاک می نشیند و برمی خیزد و در گوش زینب چیزی میگوید زینب و رباب و چند زن دیگر، بچه ها را جمع می کنند و امام به سوی ابوالفضل می آید. ابوالفضل همچون سپندی می ماند، افتاده بر گل آتش، امام که به سویش می آید، ابوالفضل پیش می دود، عرض ادب می کند، لحظه ای محو لبان خشکیده امام می شود و سر به زیر می اندازد. سوز عطش چه کرده است با حسین؛😭 این را ابوالفضل با تمام وجودش حس می کند.😞 حالیا به نعره های شمر وهی هی حرامیان، اسبان سم بر خاك می کوبند. باد، بوی خون می آورد و از تنور خورشید، هنوز آتش لهيب🔥 برمی کشد . باید کاری بکند عباس! نزديك است که دشمن پیش تازد و کار حسین را بسازد😭 .😭 ،،، يا أبا عبد الله! به خدا که سینه ام تنگ است و دل به دنیا ندارم از نفاق این همه دشمن، اینك این سرو این جان! اینك این تن و این من! 😭 فرمان چه می دهید؟ رخصت میدان نمی دهید؟ - بمان عباسم 😭
آنروز که به اتفاق مولایم حسین و اهل بیتش می خواستیم از مدینه بیرون بیاییم، مرا به گوشه ای خواندی و آرام گریستی 😭و من به خودم گفتم مادرم حق دارد من و برادرانم را به باران اشك بدرقه کند. اما چیزی گفتی که حیرت کردم از آن همه عشق و معرفتت نگاه کردی و گفتی: «دلم پیش عزیز زهراست دست برادرانت را بگیر و بروا جان شما هر چهار، فدای خاك پای آن يك!»😭 و حالا از حسین برایت چه بگویم؟ طاقتش را داری؟ برایت بگویم در این نیمروز از دشمن چه ها شنیده است؟ برایت بگویم چه داغها دیده است و برایت بگویم با اصحابش چه کردند؟😭 بگویم علی اکبرش چه شد؟😭 بگویم چه برسر قاسمش آمده بگویم دخترانش از غم ،دست از جان شسته اند؟😭 بگویم خواهرانش چقدر خسته اند؟ بگویم شريعة فرات را بسته اند؟ بگویم در مشکها آب نیست بگویم عبدالله را تاب نیست؛ بگویم ارباب را خواب نیست؛ بگویم همه رفته اند و حسین تنهاست؟😭 بگویم خیمه ها ماتم کدۂ زنهاست؟ لابد می پرسی تو چرا مانده ای؟ لابد می پرسی تو چرا زنده ای؟ 😭می گویم کار به دست من نیست نیامده ام که جان حسین مانده است و من و این میدان مانده ام حیران...😄 دلم می گوید برو حسین می گوید بمان😭
حسین نفرینش می کند. او به خشم، تیر در کمان می نهد و گل روی حسین را نشانه تر می رود. تیر صفیرکشان به زیر زنخ می نشیند.😭😭 من بفدای حسین مظلوم حسین تیر بیرون می کشد و دو دست به کی زیر قطرات خون می گیرد. خون به آسمان می باشد و قنوت وار، لحظه ای می ماند 😭 خدایا شکایت می برم به تو، از آنچه امروز با پسر پیغمبرت می کنند.😭 تا اسبی باشد و يك شمشیر، 🗡حسین را کفایت است که خود را از حلقه دشمن برهاند و نزدیکتر به خیمه گاه، چشمی به تسلای اهل بیت داشته باشد، و تا رجعت عباس،❤️ جشمی به فرات! - ... دیروز، حوالی غروب، در خیمه ام بودم و عباس در کنارم. از بیرون صدایی شنیدم که میگفت: «خواهرزادگان ما كجایند🗣 رو کردم به عباس، و دیدم که سخت درهم وغضبناك می نماید😭.
گفتم: «نمی خواهی جوابش را بدهی به ابرو آورد و گفت: «شمر لعین است مرا با او هیچ کاری نیست.» گفتم: «برادرم عباس ❤جوابش را بده و ببین چه کار دارد.) به ادب، سر به زیر انداخت و گفت: «فرمان، فرمان شماست.» و بی درنگ از خیمه خارج شد. برادرانش هم به او پیوستند و پیش رفتند من از درون خیمه به حرفهایشان گوش سپردم شمر گفت: «این، امان نامه ای است از طرف ابن زیاد، والی کوفه، برای تو وبرادرانت. اگر حسین ❤بن علی را رها کنید و به سوی ما بیایید، جانتان در امان است!» عباس ❤به خشم، فریاد زد: «نفرین و خشم خدا بر تو وامان نامه تو. دستت شکسته باد ای پست بی آزرم! از ما میخواهی دست ازیاری حسین❤، پسر فاطمه⚘ برداریم و تنهایش بگذاریم وطوق اطاعت فرومایگان را به گردن افکنیم؟ برای ما امان نامه می آوری، درحالی که پسر رسول خدا را امانی نیست؟!» وفی الفور به خيمه برگشت. دیدم عرق بر پیشانی دارد و آثار غضب در چهره اش هویداست. در آغوشش که گرفتم، به صدایی لرزان درگوشم گفت : «جان من و برادرانم، فدای شما، آقای من😭 اینك، این شریعه فرات و اینك این آب! آب خوشگوار! عباس است❤ و ده ده سوار؛ هريک سنان بر دست و تیروکمان🏹 حمایل، آمادۂ پیکار؟
دشمن می داند اگر عباس غضب کند و خط بر جبین اندازد و شمشیر برافرازد، يك تن بر جای باقی نمی گذارد. پسر ولی الله است! پسر اسدالله الغالب، علی بن ابی طالب! برادر حسین، ❤امام زمان و زمین؛ فرزند فاطمۂ کلابیه، ام البنين!🌹 بر اسب راهوار خویش که پیش می آید، کوفیان را تن به تن جرئت مقابله نیست. ناچار به همهمه حمله؛ به حمله همهمه! به ولوله هجمه، به هجمه ولوله! تیغ است و تیر و سنان است و هلهله! خون است🩸 و سینه های دریده، خاك است و دستهای بریده؟😭😭 اینجاست دو پیکر بی سر، آنجاست ده سربی پیکر! گردن، گردن، جدا شده از پشت،😭
... پایان کار من، این نیست! 😭پایان قصه چنین نیست! چه زیباست قصه های راست. چه زیباست قصه های بی کم و کاست... روز جنگ جمل یادم نمی رود پدرم در گیرودار نبرد با ناکثین بود و یک دم آرام و قرار نداشت... حسن و حسین هم در رکابش بودند، و من که بیست سال و اندی از حسین کوچکتر بودم، به و حال آن دو غبطه می خوردم که چگونه مورد توجه پدرید!😍 تا اینکه امیرالمؤمنین مرا پیش خواند و گفت: « عباسم احسن و حسین چشمان من و تو دست امنی! آیا نباید به دستم از چشمانم محافظت کنم؟»😭😭 دانستم پدرم چه می گوید 😍از همان روز در دلم گذشت این هر دو دست من، فدای این دو برادر!»😭💔 اسب، چهل کام بیش، از دست افتاده بر خاك پیش نرفته که از دیگر سوی، سایه ای تکان می خورد و مردی از پشت نخلی سترگ، بیرون می جهد. «حکیم بن طفيل»🩸 می خواهد قصه دستان عباس را تمام کند!😭 آخ ابالفضلم 😭❤️ به يك ضربت کاري مرد کوفی، دست چپ عباس از بالای آرنج، بر پوست می ماند. صورت سقا پر درد؛ 😭جامه سرخ چہرہ زرد؛ سبك می خرامد و سنگین و حزین می خواند😭