هدایت شده از کاربر
گفتم :(چه کنم ! اگر نروم ؟ )
گفت : بمان قرت بن قیس ! بمان و(حسین بن علی💚 را یاری کن !)
گفتم : نمیتوانم !
دست بر شانه ام گذاشت و گفت :نمیتوانی یاریش کنی ؟ تو یه وسیله ی پدر و جد این مرد، هدایت شدی🍀 !
سر یه زیر انداختم وگفتم😔 :( پاسخ مولایت را به عمر سعد میرسانم و در این امر اندیشه خواهم کرد....)
این را گفتم و برگشتم و عمر سعد را از پاسخ حسین ❤️مطلع کردم .
عمر زیر لب گفت : (امیدوارم خدا ما را از جنگ با حسین برهاند .)
حبیب می غرد و شمشیر🗡 می گرداند که (بدیل بن صریم) به او حمله ور شد و با ضربه ای کاری توان را از او میگیرد . 😔وبا نیزه به پهلویش میزند😢، حبیب از اسب می افتد و سرش را می شکافد و با خنجر سر از بدن حبیب جدا میکند😭 .
امام اشک در چشم😭 نشسته وسر به سوی آسمان ☝️بلند میکند و میگوید:( خودم و اصحاب با وفایم را به حساب خدا میگذارم .)
به سوی پیکر غرق به خون حبیب میرود😭 و خاطره ای مجسم میکند.....:
ششمین روز آمدن به کربلا بود . غیر از عمر سعد که با چهار هزار نفر آمده بود وغیر از حر که پیش از او با هزار نفر راه را بر ما بسته بود😞
و فرماندهان دیگر حصین بن نمیر ،حجار بن ابجر، شبت بن ربعی و شمر بن ذی الجوشن هریک با چند هزار نفر سر میرسند و به لشکر عمر سعد ملحق میشوند.
طرف عصر بود که حبیب کسل و مغموم آمد وسلام کرد .
سلامش را پاسخ دادم ومنتظر شدم تا حرفش را بزند .
گفت : یابن الرسول الله...!
کثرت دشمنان وقلت یاران شما را بر نمیتابم.
دراین نزدیکی ، طایفه ای از بنی اسد سکونت دارند ،اگر اجازه دهی بروم نزدشان و به یاری تو بخواهنمشان .
شاید خداوند دشمنانت را با حضور بنی اسد ، از تو دفع کند .
تأملی کردم
وگفتم : توکل بر خدا
غروب هنگام بود که حبیب رفت و نیمه های شب بود که ناکام و زخم خورده 💔برگشت ، با بغض در گلو واشک در چشم ....😭
هدایت شده از کاربر
.حبیب را در آغوش گرفتم❤️ و این آیه را برایش خواندم:
👈)وما تسائلون لا ان یشاء ولا حول ولا قوت الا بالله.....)
و او ماجرا راشرح داد برای امام .که بنی اسد را تهبیج میکند تابه یاری من برخيزند.
بیش آزمود نفر به پا می خیزند ودرتکاپوی رفتن هستند که مردی از آنان خبر به عمر سعد میرساند
و او چهارصد سوار به فرماندهی (ارزق) به مقابله ی حبیب و یاران بنی اسد روانه میکند.
سواران ابن سعد در کنار رود فرات راه بریاران
حبیب میبندند و بنی اسد زخمی ونالان پا پس
میکشند.......
امام 💚بر بالین حبیب مینشیند و میگوید :
(خدایت رحمت کند ای حبیب ، مرد با فضیلتی
بودی که یک شنبه ، ختم قرآن میکردی )
چشمش به سر بریده ی حبیب میافتد 😭که خون
چکان ، به دست این وبه دست آن ، از او دور میشوند......
هرچند پیر وخسته وناتوان شدم😔
هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم
شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا
برمنتهای همت خود کامران شدم.....💚🙏
هدایت شده از کاربر
.خبر شهادت حبیب خیلی زود به خیمه گاه میرسد😔
ودل زینب❤️ را به غم واندوه می نشاند😭 .
نیمه شب دیشب در خیمه نشسته بودم وبه فردا
می اندیشیدم
وبر مظلومیت برادرم می گریستم😭
که وارد خیمه ام شد وسلام کرد .
به سویش دویدم وبر دستان و سر و رویش بوسه
میزدم و سر به زیر انداختم .😔
گفت :(چشمانت تر است😢 خواهرم !)
گفتم :(دلشوره دارم بر غربت و تنها ئیت😭)
حسین💚 چیزی نگفت
من گفتم (به وفای یارانت چه قدر اطمینان داری
برادرم؟)
(یقین داری که فردا ، تنهایت نخواهند گذاشت؟)
لبخندی بر لب آورد وگفت:
(اینان ،همان گونه که کودکان به سینه ی مادرانشان علا قه مندند ، به شهادت علاقه دارند💪.....)
مدتی گذشت وما با هم مشغول حرف وگفتگو بودیم که صدای حبیب از بیرون خیمه به گوش من و برادرم رسید .
🍀امام به شتاب به بیرون رفت ومن به حرفهای حبیب گوش سپردم که میگفت :(یا حسین بن علی !نافع بن هلال از بیرون این خیمه، دفعتا شنیده است که گویی خواهرتان زینب دل نگران😭
بی وفایی ماست!
اکنون من ویارانم آمده ایم تا نگرانی از دل وجان
خواهرتان بشوئیم و بگوئیم
(ای دختر امیر مؤمنان!ای دختر فاطمه!💚ای خواهر حسین💚 !
این ما واین شمشیرهای🗡 آخته ی ما واین سینه های ما....
به خدا قسم که شمشیر هایمان 🗡در دفاع از آل
پیامبر💚 در غلاف نخواهد رفت .
وتا آخرین لحظه ی حیات به شما وفادار خواهیم ماند....
🙏زینب نگاهی به میدان کار زار می افکند وبه دیدن
حر که اینک حبیب وار ، راه هجوم کوفیان را سد
کرده است .
لب به حمد وسپاس می گشاید🙏 و در دل ❤️دعایش
میکند.
از هر کرانه تیردعا کرده ام روان
باشد کزان میانه یکی کارگر شود....j🍀
هدایت شده از کاربر
مداحی_آنلاین_از_امشب_نماز_شبم_نشسته_میخونم_مهدی_رسولی.mp3
15.77M
🔳 #زمینه #شام_غریبان #محرم
🌴از امشب نماز شبم نشسته میخونم
🌴ببین که عزادار غم شام غریبونم
🎙 #مهدی_رسولی
👈 کاش آنقدر شیفته ی خوبی و انسانیت باشیم که با پایانِ این ایام ، ارادتمان تمام نشود
✔️ هر کجا ظلم دیدیم ، فریاد کنیم
✔️هر کجا مظلوم دیدیم ، دفاع کنیم
✔️ هر کجا ناتوان دیدیم ، دستگیر باشیم
👈 کاش بفهمیم؛ این مناسبت ها و این ایام ، زمانِ تجدیدِ بیعت با خوبی هاست.
زمانِ محکوم کردنِ ستم هایِ روزگار
👈 کاش از بندِ تکرار ، رها شویم و انسانیت را تمرین کنیم.
👈 حسینِ درونمان را سیرابِ وجدان و آگاهی و شمرهای و یزیدهایِ درون و دوران را سرکوب کنیم ...
👈 هیچ زخمی ، کاری تر از تکرارِ تاریخ نیست.👉
👈 ما باید روزگارمان را خالی از ظلم و جهل و اجبار کنیم.
✔️ این است پیامِ عاشورا ...🏴
🔘داستان کوتاه
"عاقبت قاتلان حسین(ع)
زرعة بن اَبان بن دارُم"
از عناصر خیبث سپاه عمربن سعد که در کربلا، مانع دسترسی حسین بن علی علیه السلام به آب شد.
روز عاشورا سال ۶۱ هـ.ق، آن زمان که سپاه کوفه بر حسین علیه السلام حمله کرد و آن حضرت مانند شیر غران روبروی آنها قرار گرفت و شمشیر به آنان کشید و گروه زیادی را مانند برگ خزان بر روی زمین، ریخت، تشنگی زیادی بر او غالب شد، از این رو به طرف رود فرات روان شد هرچند که عمروبن حجاج با چند صد سوار اطراف آنجا را محاصره کرده بودند.
کوفیان میدانستند که اگر آن حضرت جرعهای آب بنوشد این بار چندین برابر از آنها بکشد و بسیاری قلع و قمع کند.
همین جا بود که «زرعة بن ابان از قبیله بنی دارم» دستور داد که میان حسین و آب فرات حایل شوید و مگذارید که او بر آب دست پیدا کند و خودش بر اسب سوار شد و مردم هم دنبال او رفتند تا بین حسین علیه السلام و آب مانع شدند.
امام حسین او را نفرین کرد و فرمود: خدایا او را تشنه گردان.
زرعه خشمگین شد و تیری بر چانه آنحضرت زد امام علیه السلام تیر را بیرون کشید و دستش را زیر حنک (چانه) گرفت، هر دو دست از خون پر شد.
آنگاه گفت: خدایا از آن چه با پسر دختر پیغمبرت انجام میدهند سوی تو شکایت میکنم، خدایا آنها را یک به یک بشمار و بکش و پراکنده کن و یکنفر از آنها را باقی مگذار.
چیزی از این واقعه نگذشت که خداوند تشنگی را بر زرعة بن اَبان، مسلط کرد و او هرگز سیراب نمیشد.
پایان زندگی ننگین او؛
اکثر مقاتل نوشتهاند که زرعة بن ابان، مدت کمی بعد از شهادت امام حسین علیه السلام زیست و بعد مبتلا به عطش شد به گونهای که از سرما و گرما فریاد میزد گویا آتشی از شکمش شعله میکشید و پشتش از سرما میلرزید.
هرچه آب میخورد سیراب نمیشد.!
آب را برای او سرد میکردند و با شکر مخلوط و پیاپی به او میدادند (شربت بوده) ولی دائما فریاد میزد «آبم دهید»
یک کوزه آب به او میدادند، میخورد و کوزه دیگر میرسید و او بر پشت میافتاد و باز تشنه میشد و فریاد میکرد که تشنگی مرا کشت.
قاسم بن اصبغ بن نباته روایت میکند که گاهی من از کسانی بودم که او را پرستاری میکردم و برای آرامش و تسکین او جدیت داشتم و آب سرد برایش میآوردند آمیخته با شکر و قدحهای پر از شیر و کوزههای پر از آب
او میگفت: وای بر شما، آب به من دهید که از تشنگی میمیرم کوزهها یا کاسهای پر از آب به او میدادند که برای سیراب کردن یک خانواده کافی بود.
او میآشامید و همین که لب خود بر میداشت، لحظهای دراز میکشید و مجددا میگفت آبم دهید...
اصبغ میگوید: به خدا قسم چیزی نگذشت که شکمش مانند شکم شتر برآمد و ورم کرد و بعد ترکید و او هلاک شد!!
منابع:
منتهی الامال
تاریخ طبری
بحارالانوار مجلسی
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنان سردار سلیمانی درباره امام حسین (ع) و واقعه عاشورا
یادی کنیم از سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی🖤
میگفت
کـربلا و عاشورا رو بہ ده روزِ اول محصور نکنید..
امام سجاد سی و شیش سال بعد از عاشورا..
آب میدید گریہ میڪرد..
اَسب میدید گریہ میڪرد..
کودکِ شیش ماهہ میدید گریہ میڪرد..
#شہادت_امام_سجاد🖤