دختر خانمی که کاغذ و قلم دستش میگیره تا از ترگل اشکال بگیره
ولی در نهایت محجبه میشه و کتاب رو میذاره کنار☺️
سفارش آسان و سرعتی کتاب از سایت👇
Targol.ir/shop/targol
سفارش از ایتا: @sabehat
عضویت در کانال 👇👇
🆔 eitaa.com/joinchat/623706320C1d9f760b11
چیزی نمیگم فقط
چند تا کلمه
ضربه ! .
پهلو ،
مادر[💔]
دیوار ..
کوچه
بابا ..
:) التماس
چادر ! .
غیرت
#فاطمیه...
14.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
+اعتراضیکهکمر
نظامروشکست‼️
-تموم شد؟!🙄
🥤
#بدون_شرح 😂😂
نشانهی اینکه رفتار آدم برگرفته از تفکر و منطق باشد، با اینکه برگرفته از جوّ و هوس باشد، این است که فرد جوّ زده با اندکی ترس، دست از عقایدش میکشد و میدان را خالی میکند.
♥️♠️♥️
رمان عشق با طعم سادگی♥️
#قسمت_1
قلبم بی وقفه می تپید... باز دلم برای دیدنش در لباس مشکی محرمیش ضعف میرفت ...
با اینکه
محرم امسال با همه سالها فرق داشت و میتونستم دزدکی دیدش نزنم ! کاری که سالها بود انجام
میدادم ! درست از اون شبی که توی همین اتاق صداش رو شنیدم و نفهمیدم چرا قلبم به تپش
افتاد و درونم آتیش به پا شد که با یک مشت و دو مشت آب خنک هم حالم جا نیومد تازه با سالم
کردن و دیدنش فقط کم مونده بود پس بیافتم و خودم اصال نفهمیدم چرا این احساسهای تازه در
من جون گرفته؟! آره دقیقا از همون شب لعنتی شروع شد این دزدکی دید زدنهایی که برای یک
دختر سنگین و متین زشت بود و بی حیایی ! ولی امان از قلب سر کشم که نمی گذاشت اینکار رو
تکرارو تکرار نکنم !
با دو انگشتم کمی دوالیه ی فلزی پرده کرکره قهوه ای رنگ و رو رفته رو باز می کنم... در حد کم
که فقط من ببینم بدون جلب توجه !نگاهم روش ثابت موندو وای به قلب بی قرارو عاشقم !
دست
برنمیداشت از این کوبش و خودم نمی فهمیدم حاال چرا ؟! حاال که محرمش شده بودم !
نه هنوزم نه ! هنوز جرئت نمی کردم برم نزدیک با اینکه دیگه عادی بود این نزدیک شدن !نه
هنوز نمی تونستم برم بتکونم خاک روی لباس مشکیش رو که حاصل جابه جایی دیگ ها از
زیرزمین به حیاط بود و من هر سال چه قدر دلم می خواست این کار رو بکنم و یک خسته نباشید
چاشنی کارم ! ولی نه نمیشد نمیشد!
هنوز هم عشق من تنها سهم خودم بود و میدونستم اگر برای همه طبیعی باشه رفتارهای عاشقانه
و از ته قلبم , ولی چین میفته بین پیشونیش و چشم غره هاش من رو نشونه میره اگه وسط
نامحرمهای حیاط پیدام بشه !
حیاط پر از هیاهو بود...پر از صدای صلوات ...پر از دودی که از کنده های تازه آتیش گرفته بلند
شده بود ولی عطر اسپند میداد و من چه قدر دوست داشتم این بو رو که پر از دود بود و پرآرامش!
با خم شدنش نگاه گرفتم از این همه هیاهو چون اصل نگاهم فقط مال اون بود کسی که نه تنها از
نگاهم بلکه از خودمم فراری بود و من نمی فهمیدم چرا؟!بعد سه هفته عقد کردن و محرم بودن!!
خاک شلوارش رو تکوند ...
اواخر پاییز بودیم ولی هوا عطرو سرمای زمستونی داشت ...
اما امیر علی فقط همون یک پیراهن مشکی تنش بود نه کت !و نه بافت!
#ادامه_دارد
♥️♠️♥️