eitaa logo
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
421 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
‌‌‌‌تنہابہ‌شوق‌ڪرب‌وبلا‌میکشم‌نفس دنیاےِبی‌حُ‌ـسِین‌بہ‌دردم‌نمیخورد")💔 الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🏻 ┅═══••✾••═══┅ راه‍ِ‌ ارتباطے: ☑️ @Mahdi1220 ⤵️جهت تبادل و تبلیغات @ya_hossien110 ⤵️همه کانال های ما @ya_hossien134 @Jok_city134 @steker128
مشاهده در ایتا
دانلود
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جــــانَمْـ_مےرَوَد 💠 قسمت #صد_ونود_ودو 💠قسمت #اخر مهیا نگاهی به پا و دست ش
تقدیم نگاهتون🌸👆🏻 بچه ها رمان جانم میرود تموم شد نظرتون با رمان عبور از سیم خاردار نفس چه طوره؟؟ توی ناشناس بگید🌸🌺
https://harfeto.timefriend.net/16446632236447 حرفاتون رو ناشناس بزنید🖤 🌸🌺🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 https://eitaa.com/joinchat/1414660259C8b2cf0286a
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت سریع چشمانش را باز کرد... اما دیگر اثری از تابوتی که در خیالش به او فکر کرده بود،نبود سرش را بالا اورد... که نگاهش در دو چشم مشکی👀💓 نگران دوخته شد و تنها توانست زیر لب آرام زمزمه کند ؛ ــ شهاب😍😭 شهاب با صورتی که از درد جمع شده بود با دیدن عزیز دلش لبخندی😊 زد و دوباره روی تخت نشست. مهیا ناباور به شهاب که روی تخت نشسته بود خیره شده بود، شهاب دستانش را طرف مهیا دراز کرد و با لبخند به قیافه ی مهیا خیره شد؛ ــ بیا جلو دختر خوب،من نمیتونم بلند بشم بیا😍 مهیا ناخوداگاه نگاهش👀 به سمت پای شهاب که در گچ بود ،کشیده شد دوباره سرش را بالا آورد که اینبار نگاهش به دست پانسمان شده شهاب دوخته شد . ــ چرا خشکت زده دختر؟این همه گریه کردی،گه بیای اینجا به من زل بزنی؟؟😍😉 مهیا با دو قدم خودش را به شهاب رساند و کنارش روی تخت نشست که شهاب او را در آغوش کشید،...😭😍 باورش برای مهیا خیلی سخت بود ،نمی توانست اتفاقات را هضم کند همه چیز خیلی سریع رخ داده بود ،با شنیدن صدای شهاب از فکر بیرون آمد: ــ صداتو شنیدم، نمیدونی وقتی صدای گریه هات و فریادتو شنیدم چه به سرم اومد ،با اینکه اصلا نمیتونستم از جام تکون بخورم اما بلند شدم که خودت اومدی😞 مهیا که دیگر آمدن شهاب را باور کرده بود ،.. با یادآوری درد قلبش در دقایق قبل اشک هایش دوباره سرازیر شدند 😢و کم کم صدایش اوج گرفت😭😫 و درآغوش همسرش از دردی که در این مدت تحمل کرده بود زجه زد،😫گله کرد از نبودش،😭از بی خبر گذاشتنشون،😣از این ده روز شوم گله کرد،😭زجه زد،فریاد زد و شهاب با اینکه بی قراری و بی تابی های مهیا به خصوص اشک هایش او را نابود می کرد😞 اما اجازه داد که همسرش کنار او آرام شود ،درکش می کرد خیلی سخت بود،... برای او که یک مرد بود خیلی سخت گذشته بود، دیگر برای مهیا که از او بی خبر بود ،دردش و سختی اش قابل تصور نبود. مهیا آرام شده بود... اما بی صدا اشک می ریخت😢 دیگر از درد قلبش خبری نبود و احساس می کرد آرامشی سراسر وجودش را فرا گرفته، شهاب بوسه ای بر سر مهیا نشاند و ارام گفت: ــ خوبی مهیا؟😊 _الان که هستی خوبم،خیلی خوبم😍 🍃ادامہ دارد.... 📚
۱⇦خب چه رمانی بزارم نظد بدید؟؟ ۲⇦هر رمانی میخوایید توی ناشناس بگید ۳⇦گذاشتم رمان رو عزیزم
سلام عزیزم مرسی شما خوبی چرا امشب میزارم ببخشید دیشب سرم شلوغ بود وقت نکردم 🌸
😍👇🏻 @abbasagha_h کانالتون عالیهههه حمایت میکنید؟ 🌸👇🏻 مرسی عزیز جان رفقا حمایت کنید🌷
😍👇🏻 @chitoz_gom اندکی حمایت؟ 🌸👇🏻 حمایت بشه🌸👆🏻
نظرتون با رمان از جهنم تا بهشت چیه؟؟! https://harfeto.timefriend.net/16446632236447 حرفاتون رو ناشناس بزنید🖤
رمان یادت باشد ___________ رمان عاشقانه ای برای تو ___________ رمان بی تو هرگز _________ رمان از جهنم تا بهشت