eitaa logo
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
441 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
‌‌‌‌تنہابہ‌شوق‌ڪرب‌وبلا‌میکشم‌نفس دنیاےِبی‌حُ‌ـسِین‌بہ‌دردم‌نمیخورد")💔 الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🏻 ┅═══••✾••═══┅ راه‍ِ‌ ارتباطے: ☑️ @Mahdi1220 ⤵️جهت تبادل و تبلیغات @ya_hossien110 ⤵️همه کانال های ما @ya_hossien134 @Jok_city134 @steker128
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۰ پُرسیـدَم‌لبـآس‌پاسـدآری‌چه‌رنگۍاسـت؟! سَـبزیــآخاڪۍ؟! +خَندیـدوگُـفت:ایـن‌‌لِبـآس‌ها عآدت‌ڪَرده‌اندیـآخونی‌باشَندیـاگلی‌..:) •. ッ!.
مداحی👇
AUD-20210709-WA0016.mp3
7.1M
. دل آرامم... دل آرامم... یا اباعبدالله.‌‌.. خیلی دلی بود... مناسب برای وقتایی که دلت گرفته... 💔
میگن‌روز‌قیامت‌،بعضۍ‌ا‌زمردم‌ا‌زخدا‌میخوان: اونارو‌بہ‌دنیا‌برگردونھ‌تا‌اعمال‌بهترۍ‌انجام‌بدن:)))
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
میگن‌روز‌قیامت‌،بعضۍ‌ا‌زمردم‌ا‌زخدا‌میخوان: اونارو‌بہ‌دنیا‌برگردونھ‌تا‌اعمال‌بهترۍ‌انجام‌بدن:)))
اما‌جواب‌اینھ‌ڪه‌💭 تو‌هرروزصبح‌به‌زندگۍ‌برگردونده‌میشدۍ چھ‌ڪردۍ؟!! -فرصت‌هارونسوزونیم..!🌚💔
مهدوی.attheme
82.1K
⇦ | شھیدابراهیم‌هادے|🌿'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈• #حبل_الورید #قسمت_دوم #داستان_واقعی سریع تاکسی گرفت. _سلام خان
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈• _خانم،خانم رسیدم چهار راه سیدالشهدا.کجا برم؟! _هیچ جا،همین جا نگه دارید.همینجا حبل الورید بریده شد و خدا نزدیکتر شد. پس از توقف ماشین،و پیاده شدن،با پایی لرزان در کف آسفالت های چهار راه به دنبال یادگاری جانش می گشت. جانِ مادر در همین جا حبل الورید غیرتش بقول جوان های امروزی باد کرد و با خون پاکش ریشه های غیرت و ایمان را آبیاری کرد..انقدر ریشه های غیرت خشکیده ی برخی مردان بی رگ را آبیاری کرد که تمام خون بدنش خالی شد. مادر،با نگاه های ملتمس ان شب نیمه شب شعبان را در جلوی چشمانش مجسم کرد.جانش کتک میخورد و دست آخر یک چاقوی تیز گلوی علی اکبرش را شکافت... _یا زهرا یا زهرا یا زهرا.. علی اکبر جوانش با صورتی غرق به خون با ذکر یا زهرا بر زمین خورد. _ علی علللللللللللللللللللللللللی 😭😭 ان دو دختر از فرصت درگیری جوانها با علی استفاده کرده بودند و فرار کرده بودند. پسر 14ساله ی همراه علی با اینکه گواهی نامه نداشت اما نمی توانست از خون مربی مجاهد و باغیرتش بگذرد ،سریع با موتور ان ضارب جانی را دنبال کرد. و اما علی ِمادر.😭😭 مادر با چشمانی مضطرب اطرافش را نگاه میکرد، رفت و آمد انسانهای مبتلا به ویروس بی تفاوتی را به نظاره نشسته بود . کسی به علی اکبرش توجهی نداشت. تنها کسی که جلو آمد و به علی توجه کرد یک پیرمرد به ظاهر متدین بود اما نه😏او مرده ای بود در میان زندگان. پیرمرد نیامده بود به علی کمک کند بلکه آمده بود تا به زخم نای سوخته اش نمک بپاشد. با حالت تمسخر گفت:" آی جوان، مگه مملکت قانون نداره؟! پلیس نداره؟! تو چکاره بودی؟ حالا خوب شد زخمی شدی؟!: و علی با صدای ضعیفی که گویی از ته چاه در می آمد پاسخ داد:" ببخشید حاج اقا، فکر کردم دختر شما هستند که دارند اذیتشان می کنند. " علی مانده و کف خیابان و شاهرگی شکافته... ادامه دارد..... نویسنده:فاطمه خانم یحیی زاده