eitaa logo
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
401 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
‌‌‌‌تنہابہ‌شوق‌ڪرب‌وبلا‌میکشم‌نفس دنیاےِبی‌حُ‌ـسِین‌بہ‌دردم‌نمیخورد")💔 الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🏻 ┅═══••✾••═══┅ راه‍ِ‌ ارتباطے: ☑️ @Mahdi1220 ⤵️جهت تبادل و تبلیغات @ya_hossien110 ⤵️همه کانال های ما @ya_hossien134 @Jok_city134 @steker128
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام خدانکنه تحمل کنید به اونجا هم میرسیم بمونی برامون✨💛
چشم فعلا که امتحان های مستمر هست ان‌شاءالله تموم بشه تعداد پارت ها بیشتر میشه لطف دارید بمونید برامون💚🍡
درگمنامےهم‌مشترڪیم توپلاڪت‌راگم‌ڪرده‌اے ومن‌هویتـم‌را اےشهیدگمنام...!!!
وشهادت‌نصیب‌ڪسانے‌میشود،کھ‌در رَهِ‌عشق‌بۍ‌ترس‌باجان‌خود‌باز؎‌ڪنند
7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 حدیث کسا بخوان، مکالمه‌ها رو یاد بگیر❗️ببین معصوم با بچه اش چطور صحبت میکنه⁉️ 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده... ‌╔═💎💫═══╗ @aamerin_ir ╚═══💫💎═╝ به کانال آمرین بپیوندید👆
_وَ اِنّي اَحَبَّکَ اَکْثَرُ اِتّساعَاً مِنَ السَّماء _و وسیع تر از آسمان، دوستت دارم💛 تو مرا ختم گناهی! تو مرا واسطه ای تا خدا ابراهیم
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
♥(:
«🕊🤍» . ‌• همیشھ‌میگفت‌من‌یہ‌ࢪوز؎ شھیدمیشم✌️🏼💔 یباࢪم‌ڪھ‌نوجوون‌بود؛ معلمش‌بہ‌خاطࢪباز؎گوشے ازڪلاس‌بیࢪونش‌ڪࢪد😐👀🌿 گفت‌حالاڪھ‌منوبیࢪون‌مےڪنیدحࢪفےنیست! ولۍبدونیدداࢪیدشھیدِآیندࢪوبیࢪون‌مۍڪنیدシ!🚶🏻‍♂ 🌸 .
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
💛🔐
نَقـارہ‌‌بِزَن‌گِریـہ‌بِگیـرۍاَزمَـن بُگـذٰار‌زَڪاتِ‌جِگَـرَم‌‌رٰابِدَهَـم . .!(:‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ 💛!-‌‌‌
به وقت رمان❤️👇🏻 جانانم تویی❤️👇🏻
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
رمان:جانانم تویی❤️ پارت:6 -اینجوری نمیشه ساحل باید یک فکر درست و حسابی برداریم قورت آخر چایم رو خور
رمان:جانانم تویی❤️ پارت:7 با خواب وحشتناکی که دیدم از خواب پاشدم و هزاران باز خداروشکر کردم که خواب بوده، همون موقع صدای اذان اومد و سریع پاشدم و نمازم و خوندم و به مامان هم کمک کردم نمازشو بخونه، بعد از نمازم دیگه نخوابیدم و داشتم به خوابی که دیدم فکر میکردم خدیا شکرت که فقط یک خواب بود با صدای گوشیم که کوک کرده بودم برای ساعت هشت به خودم اومدم و گوشی و قطع کردم تا مامان بیدار نشه و حاضر شدم و رفتم توی حیاط و شماره ی شبنم و گرفتم که بعد از چند تا بوق جواب داد -جان؟ -سلام شبنم خوبی؟ -سلام کجایی تو؟ -کجا بیام؟ -ببین من میام جای خونه ی شما با تاکسی بریم جای دانشگاه مرتضی -باشه منتظرم گوشی و قطع کردم و خسته روی پله ها نشستم و سرم و گذاشتم روی پاهام، بعد از ده دقیقه ای صدای گوشیم اومد که شبنم بود -الو؟ -رسیدم دم درم -باشه از جام پاشدم و و رفتم سمت در تا درو باز کردم شبنم و دیدم سلامی کردیم و رفتیم سر خیابون تا تاکسی بگیریم بعد از پنج دقیقه معطلی تاکسی اومد و سوار شدیم، بینمون سکوت بود که شبنم نگاهی به صورتم کرد و گفت -خوبی تو؟ نگاهم و از پنجره گرفتم و به شبنم دادم و گفتم -آره -دیگه به من که نگو من تورو از خودت بیشتر میشناسم -نمیدونم سرم درد میکنه، دقت کردی گاهی اوقات همینجوری از خواب بلند میشی حالت بده امروز از همون روزاست با رسیدن به دانشگاه از ماشین پیاده شدیم و رفتیم گوشه ای ایستادیم که شبنم گوشیش و در آورد و شماره ی مرتضی و گرفت و داشت باهاش صحبت میکرد -الو سلام کجایی؟ -آهان دیدمت گوشی و قطع کرد و خواست دستم و بکشه ببره که رو کردم و بهش گفتم -آدم مطمئنه ای شبنم؟ -آره بابا نترس دنبالش رفتم تا رسیدیم به یک جای کوچیک سر سبز که یک پسره اونجا نشسته بود با شبنم سلام و احوال پرسی کرد و بعدش شبنم رو کرد به منو گفت -مرتضی عزیزی یکی از همکارانم، ایشونم دوست صمیمی من ساحل صبوری هستن همونی که بهت توضیح دادم... جانا♡نم تویی❤️ لایک فراموش نشه❤️😉 نویسنده:m.s