[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
دوره میکردم که با صدای تلفن رفتم تو حال و جواب دادم که صدا ابوالفضل اومد=سلاممم بر دختر خاله باهوش
ادامه رمان قسمت #Part 56
مبینا بی معرفت یادی نمیکنه ، حتما امتحانم تموم شد باید باهاش حرف بزنم کلا معلومه اخلاقش عوض شده....
بابا اینا ساعت ۱۱ بود اومدن و سلام کردم بهشون رفتم تو اتاق و شروع کردم خوندن ساعت ۲ تموم شد گرفتم خوابیدم.....
صبح زود بلند شدم و امتحان و دادم و اومدم خونه
که مامان گفت=کیانا چه طور بود؟!
+وایی مامان انقدر راحت بود که نگو اصلا از آب خوردن هم راحت بود به جان کارن
کارن که داشت فیلم میدید گفت=من جونم رو دوست دادم از خودت مایه بزار
+اِ تو اینجایی؟ چه عجب ساکتی
مامان گفت=واییی کیانا تا الان داشته شلوغ کاری میکرده به زور ساکت شده
+اوهههه باشه ، مامان من لباس عوض مییکنم شما ناهار رو اماده کن
مامان=باشه گلم برو
+دستت طلا آروز جون😁
مامان=پروووو نشو
+راستی مامان کیان؟
مامان=حوزه اس تا اخر هفته هم نمیاد
+Ok
👑
💛👑
👑💛👑
💛👑💛👑
👑💛👑💛👑
نویسنده📝
#𝓷𝓪𝔃𝓪𝓷𝓲𝓷
هدایت شده از [عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
https://harfeto.timefriend.net/16467192201397
حرفاتون رو ناشناس بزنید🖤
🌸🌺🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
https://eitaa.com/joinchat/1414660259C8b2cf0286a
سلام ممنون
خوبی
😂😂😂
بازم معلوم.نیست تقدیر در انتظار کیانا چیست؟!
شما دنبال رمان رو متوجه میشید
🌺
هدایت شده از [عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
˼ بِسݥِ نآمَتـ ڪِھ اِعجٰاز میڪُنَد...!シ♥️ ˹
#بسݥِاللّٰهـ🌸🌿••!'
💠 خواهر شهید #ابراهیم_هادی می گفت:
🟡آخرین باری که ابراهیم به تهران آمده بود کمتر غذا میخورد. وقتی با اعتراض ما مواجه میشد میگفت: باید این بدن را آماده کنم.
🟢 در شب های سرد زمستان بدون بالش و پتو میخوابید و میگفت: این بدن باید عادت کند روزهای طولانی درخاک بماند.
🔵 میگفت: من از این دنیا هیچ نمیخواهم حتی یک وجب خاک. دوستدارم انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم. دوستدارم بدنم در راه خدا قطعه قطعه شود و روحم در جوار خانم حضرت زهرا (س) آرام گیرد.
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
معامله پر سودی است؛
" #شهادت را میگویم"
فانے میدهے و باقے میگیری☘
جسم میدهے و جان میگیری🦋
جان میدهے و جانان میگیری🕊
چه لذتے دارد که... ❤️
حتی نفس کشیدنت هم برای رضای خدا باشد
بیاد پرستوی گمنام کانال کمیل #شهید_ابراهیم_هادی ❤️
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸