eitaa logo
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
401 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
‌‌‌‌تنہابہ‌شوق‌ڪرب‌وبلا‌میکشم‌نفس دنیاےِبی‌حُ‌ـسِین‌بہ‌دردم‌نمیخورد")💔 الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🏻 ┅═══••✾••═══┅ راه‍ِ‌ ارتباطے: ☑️ @Mahdi1220 ⤵️جهت تبادل و تبلیغات @ya_hossien110 ⤵️همه کانال های ما @ya_hossien134 @Jok_city134 @steker128
مشاهده در ایتا
دانلود
اخ تو بین الحرمین یه مداحی روبرو گنبد :)))😄💔 -بابا حسین آرزومو برآورده نمی کنی . . ؟
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
♥️🌿:)
• . باید اینقدر با این بدن ڪار کنیم ، انقدر در راه خُدا فعالیت کنیم ڪھ وقتـے خودش صلاح دید ، پایِ ڪارنامھ ما رو امضا ڪنھ و شھید بشیم . . !🌿'
• . فقیرۍ بھ مسجد آمده بود کفش مناسبـے نداشت ، ابراهیم پیش او مـےرود و کفشھایش را بھ آن مرد هدیھ مـےدهد😃🌸'! خودش در گرمای ِ ظھر تابستان ، با پاۍ برهنھ از مسجد تا خانھ می‌رود🚶🏿‍♂. . او واقعا مرد خُدا بود :)💚
بچه ها بریم برا رمان👑 عاشقی زودگذر🙂👇🏻
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 #Part111 رفتم بیمارستان، تا رسیدم مشخصات آتنا رو گفتم و پرستار لطف کرد اتاق رو
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 رفتم خونه و به بابا و مامان سلام دادم و رفتم تو اتاق لباس هام رو عوض کردم که مامان برا شام صدام زد.... رفتم سر میز نشستم و شروع کردم شام خوردن.... همش کیان به مامان چشم و ابرو میومد که خیلی منو کنجکاو میکرد.... یه هویی مامان گفت=کارن مامان شامت رو خوردی برو فیلم مورد علاقه آت الان شروع میشه کارن با کله رفت سراغ تلویزیون😂 مامان با کمی مکث گفت=عباس جان راستش این گل پسر ما عاشق شده با دهن باز نگاه مامان کردم بعد زدم زیر خنده و گفتم=جان مننن کیان عاشق شده😂اوههه چه شود😂 کیان=میخوای مسخره کنی مثل بچه خوب برو پیش کارن +😂بله بله چشم جدی میشم😂 بابا=بچه ها بسه....آرزو حالا این دختر خوشبخت کی هست؟ مامان=یادته برا جشن نامزدی کیانا اقای صابری رو دعوت کردی؟ ((آقای صابری یکی از همکار های صمیمی بابا هست که رفت و آمد خانوادگی هم باهم داریم)) بابا=خب؟ مامان=عباس جان خب نداره که.... کیان دلش گیر کرده پیش رقیه ، دختر اقای صابری بابا=به به احسنت به انتخابت کیان، این دختر واقعا گوهر.... مامان=خب اقا عباس چه کار کنیم؟ بابا=من با رضا(اقای صابری) حرف میزنم....ولی فعلا بزارید بعد مراسم کیانا +پس مبارکه داداش شیرینی چی میدی؟ کیان=فعلا چیزی معلوم نیست تو شیرینی میخوای😂 +معلوم میشه ایشالله کیان=بزار شوهرت بیاد بعد به دوتاتون میدم +پس بزار برم بهش خبر بدم..... رفتم تو اتاق و گوشیم رو برداشتم و شماره حمید رو گرفتم با اولین بوق جواب داد.... حمید=جانم‌.. +سلاممم چه طوری حمید=صدای شما رو می‌شنوم عالیه ام، چی شده به نظر خوشحالی؟ +کجایی؟ حمید=تو اتاق داشتم می‌خوابیدم ، امروز فشار‌ کار زیاد بوده +بمیرم، شرمنده واقعا حمید=این چه حرفیه؟؟ دیگه از این حرفا نزن اعصابم میریزه بهم.... +چشم، راستی حمید=جانم‌؟ =کیان عاشق شده😂 حمید=واقعا، کیان عاشق شده😂غیر ممکنه.... کل اتفاق ها رو تعریف کردم براش که واقعا کلییی خوشحال شد.... وقتی قطع کردیم سریع گوشی کیان زنگ خورد..... یه چند دقیقه ای داشت صحبت میکرد... وقتی صحبتش تموم شد کیان اومد تو اتاق و گفت=حداقل میزاشتی یه چند دقیقه بگذره بعد میگفتی، تو باید خبرنگاری بشی +😂😂😂دیگه دیگه ما اینیم کیان=از دست تو نخود تو دهن تو نمیمونه +باشه برو میخوام بخوابم😂 کیان=شب بخیر 👑 💛👑 👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑💛👑 نویسنده📝 #𝓷𝓪𝔃𝓪𝓷𝓲𝓷
عزیزان بنده شنبه امتحان دارم انشالله به امید خدا یکشنبه براتون پارت جدید رو‌ آماده میکنم..... بمونید برامون❤️😊
شبکه ی ضریح تو... تلویزیون و آنتن نمی خواهد ! یک دل میخواهد و... یک سلام ! حتی از راه دور... سلام آقای دلتنگی های من !