eitaa logo
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
401 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
‌‌‌‌تنہابہ‌شوق‌ڪرب‌وبلا‌میکشم‌نفس دنیاےِبی‌حُ‌ـسِین‌بہ‌دردم‌نمیخورد")💔 الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🏻 ┅═══••✾••═══┅ راه‍ِ‌ ارتباطے: ☑️ @Mahdi1220 ⤵️جهت تبادل و تبلیغات @ya_hossien110 ⤵️همه کانال های ما @ya_hossien134 @Jok_city134 @steker128
مشاهده در ایتا
دانلود
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 #part141 تا خود صبح بیدار بودم و گریه میکردم.... ساعت ۶ بود که باید حاضر میشدم
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 رفتیم معراج و کلی با شهیدم درد و دل کردم و ازش خواستم خودش مراقب حمیدم باشه.... حمید هم طبق معمول پیش شهیدش بود و منم نشستم و نگاهش کردم...انقدر نگاهش کردم که سرش و بلند کرد و نگاهم کرد که و اومد طرفم و گفت=خوبی٫ میخوای بریم؟؟! دستم و طرفش دراز کردم و گفتم=اره بهترم..کمکم کن بلند بشم... سوار ماشین شدیم که حمید باز گفت=کیانا مامانم زنگ زد گفت شب برای شام‌بریم خونشون...مامان اینا به اندازه کافی قضیه رفتن من اذیتشون میکنه ازت میخوام رفتیم اونجا یه طوری رفتار کن که انگار نگار ناراحتی باشه؟!! نگاه درخت های سر به فلک کشیده کردم و با سر حرفش رو تائید کردم.... حمید با ذوق گفت=ولی کیانا نمیدونی مامان و بابا چه قدر خوشحال میشن برا چادرت فقط نگاهش کردم و لبخند کجی زدم و گفتم=هستی هم هست؟! حمید=هستی؟!! اولین باره که از هستی سوال میپرسی +میخوام دیگه این قهر رو‌تموم کنم.... حمید=جان من میخوای تموم کنی؟!! نمیدونی هستی چه قدر خوشحال میشع نمیدونی کیانا +حمید جونت شکلات و بستی نیست تا یه چی میشه سریع میشی جان من! حمید=چشم نمیگم... تو راه بودیم که مامننم زنگ زد=سلام مامانی خوبی؟ مامان=سلام عزیزم تو خوبی آقا حمید خوبه! +ممنونمم...مامان نمیاد اهواز؟ مامان=براچی اتفاقی افتاده؟ قضیه رفتن حمید رو برا مامان توضیح دادم که مامان گفت=من با بابات حرف میزنم اگه شد میایم اهواز اگه هم نشد که تلفنی خدافظی میکنیم باهاش +مامان میشع خواهش کنم بیاین من احتیاج دارم بهت... حمید اروم و کشیده اسمم و صدا زد به معنی اینکه چرا انقدر لوس بازی میکنی... با مامان خدافظی کردم و که حمید گفت=خانم من عزیزمن این طوری نکن الان مادر جون و پدر جون فکر میکنن چیزی شده.... +حمید دست خودم نیست استرس دارم انگار تو دلم دارن رَخت میشورن....حالم دست خودم نیست همش یه چی تو ذهنم میگه اگه بره اگه بره و من دیگه نتونم ببینمش؟!! باز گریه‌م شروع شد و گفتم=وایی حمید نمیتونم حمید درکم کن...من نمیتونم من اونقدر قوی نیستم حمید...حمید حمید ازم نخواه که شاد باشم جلو پدر مادرت حمید به خدا نمیتونم....خدایا نگام کن به خدا توان ندارم...خدایا ازت میخوام اگه رفت مرگ منو نزدیک...خدایا بعد اون دنیا برام تلخ مزه زهر مار رو داره برام.....خدایا تو که میدونی من زود وابسته میشم...چرا اونایی که دوستشون دارم و میخوای ازم بگیری چرااااا حمید=بسهه دیگه کیانا چرا شلوغش میکنی!؟ فعلا که من نرفتم چرا انقدر منو خودت رو اذیت میکنی بس کن دیگه.... . . . . اونشب خونه مامان زهرا اینا هم گذشت همه مون از الکی مثلا خوشحال بودیم...حمید همش میخواست مارو خوشحال کنه...ولی همه نگران بودیم.... هستی و بردم تو اتاق و گفتم=ببخشید معذرت میخوام ازت هستی=تو ببخش اجی...بیا بغلم که دلم برات تنگ شده بود بیا... پریدم تو بغلش و یک عالمه گریه کردم=هستی...دعا کن داداشت سالم برگرده من نمیتونم خواهش میکنم ازت هستی=هرچی خیر باشه و به صلاح باشه اتفاق میوفته حمید صدام زد و گفت=کیانا آماده شو میخوام بریم... حاضر شدم داشتم کفش میپوشیدم که حمید گفت=مامان فردا ساعت۵ عصر میان دنبالم...شماهم اگه میخوایید بیاید خونه ما از اونجا خدافظی میکنیم.... +فردا!؟؟یعنی این سه روز تموم شد! حمید=میریم خونه صحبت میکنیم...مامان خدافظ... 💛👑💛👑💛👑 نویسنده📝 #𝓷𝓪𝔃𝓪𝓷𝓲𝓷
🚶🏿‍♂💔
¦↬📞،📄 ‌ ‌حاج‌قاسم یہ جایی‌میگن: حتےاگہ‌یہ‌درصد،احتماݪ بدےڪہ: یہ‌نفریہ‌ࢪوزےبرگردھ وتوبہ‌ڪنہ حق‌ندار؎راجبش‌قضاوت‌ڪنے! :) 📄📞¦↫ -_✨
میگفت‌:مشتۍ . .اگرفڪرمیڪنۍ بسیجۍواقعۍهستۍ🕶🤞🏿!' ‹الھم‌الرزقناشھادت› روسعۍڪن‌ . . .بہ‌‹قلـ♥️ـبت‌› بچسبونۍنھ‌اینکھ‌پشت‌‌قاب‌موبایلت🚶🏿‍♂💔( ‌:! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 ۱۴ روز تا عید غدیر🌿♥️ علی پرچم هدایت و رهبر دوستان من است 🔹 حدیث قدسی 📚 علِیٌّ رَایَهُ الْهُدَی
نیامدی...!💔 بابامهدی‌کجایی‌...😭
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
...💔
ڪبوترۍ‌جامانده‌از‌کوچ... دلۍ‌را‌پناهنده‌ۍصحن‌و‌سرایت‌کرده‌ام مرا‌دریاب‌یارضا‌"؏":)
🍃 سرم‌هوای‌تودارد،دلم‌هوای‌ضریح‌ ‌چه‌می‌شود‌که‌سری‌گوشه‌ی‌حرم‌بزنم؟!:)❤️