در اندوه تو جای مرثیه کردم رجَزخوانی
در این اندوه میبالم به تو ای گُردِ کرمانی!
در این غم، خون به جوش آمد به رگهای تنِ کشور
حماسه میتراود از لبِ هر فردِ ایرانی
شکست آیینهات اما در اَکنافِ وطن دیدم :
سلیمانی؛ سلیمانی؛ سلیمانی؛ سلیمانی!
تواضع، خاکسارِ تو؛ ادب شد وامدارِ تو
درونت جمع شد والاترینِ اوصافِ انسانی
تو دریایی عمیقی! سروِ آزاد و بلندی تو!
تو کوهی! تو ستبری! آبشاری! ابر و بارانی!
تو هستی! زندهای! میبینی و آگاه و با مایی
نمیگویم که《بودی》؛ هستی و چون مِهر تابانی
تو هستی از من و ما زندهتر! تو شاهد و حیّای!
من و ما میرویم و تو کنارِ عشق میمانی
شهادت را تو عزّت دادی و بالانشین کردی
شهید زنده بودی با نگاهی گرم و عرفانی
شهادت، اجرِ عمری جانفشانی و جهادِ تو
شدی زندهتر از هر زنده -طبقِ نصّ قرآنی-
شهادت، استراحتگاهِ جانبازانِ تاریخست
شهادت را شهادت دادهای با این تنِ فانی
چه یارانِ شفیق و دوستانِ جانی و هَمدَم
جدا افتادهاند از هم بهدست دشمنِ جانی
در استقبالِ تو آغوش واکردند یارانت
زِهازِه! این سعادت؛ خوش بهحالت! مردِ ایمانی!
وطن، امنیتاش مرهونِ ایثارِ سپاهِ توست
بمیرد -در جهالت- آنکه زد خود را به نادانی
تو داعش را نگون؛ وهابیت، خوار و زبون کردی
تو از نسل جگرداران، تبار شیرمردانی!
به زیر سایهات صنعا و بغداد و حلب آرام
تمامِ منطقه مدیونِ تو سوریّ و لبنانی
تقاصِ خونِ تو نابودی کفرست باور کن!
خدا میداند و میدانم این رازی که میدانی
بگیریم انتقامی سخت از خصمِ بداندیشات
سقوطِ قدرتِ پوشالیِ صهیونِ شیطانی
صدای لرزههای کاخِ استکبار میآید
صدای پای آن مردِ خدا در جنگِ پایانی
#امید_امیدزاده
بغض این مرثیه ما را در گلو پیچیده است
شرح آثارش دراز و راز او پیچیده است
نکتهها باریکتر از موست در اینجا ولی
موبهمو خواندم روایت همچو مو پیچیده است
جام لاله خون شد و داغ شقایق تازه گشت
طعم صدها درد در کام سبو پیچیده است
شعله با در صحبتی مرموز و حرفی گرم داشت
از تباش پرهیز کن این گفتوگو پیچیده است
بوی یاس سوخته در بوی دود و خاک و خون
در فضای خانه چندین رنگ و بو پیچیده است
پشت سر آه و نوای کودکان نوحهخوان
داد و فریاد اراذل روبرو پیچیده است
سرو را در سینه ترسی نیست از سوز خزان
گر چه در این باغ بادی کینهجو پیچیده است
خواهش تابوت، آمال علی را پنبه کرد
نسخهی بهبودی این آرزو پیچیده است
یک نفس بعد از پدر راحت نبود از درد و رنج
بر تن و جانش بلا از چارسو پیچیده است
حل این مشکل بهدست "دست حق" ممکن نشد
این گره کورست ؛ آسانش مجو ، پیچیده است
#امید_امیدزاده
نشناخت آنچنان که تویی هیچکس تو را
مدحِ خدا به آیهی تطهیر بس تو را
لحظهبهلحظه زندگیات یادِ مرتضیست
مشغول خود نکرد جهانِ عبث تو را
هستی چو حلقهایست کفِ دستهای تو
لاهوت همچو طاقچه در دسترس تو را
مرغی! -پر از طراوتِ پرواز- ای دریغ!
این پستآشیانهی دنیا قفس تو را
آیینهای زلالی و پاکیزه از غرض
هرگز نبود در دلِ پاکت هوس تو را
تو مادری برای نبی؛ او تو را پدر
تو همدمی برای علی؛ او نفس تو را
دریای بیکرانهای! -آرام و ژرفخو-
بیارزشست غائلهی خاروخس تو را
سیمرغِ ذوالجلالی و در این دو روزِ عمر
این دشمنانِ سستعناصر مگس تو را
مبهوتِ ارتفاعِ مقام تو ماندهایم
باید شناخت ذاتِ خدا را سپس تو را
#امید_امیدزاده
به یکتاییِ حق اقرار کرده جانِ آگاهش
صراطِ رب نمایانست در پیچوخمِ راهش
سراپا روی و خوی و سیرتش رنگِ خدا دارد
شهادت میدهد اوصافِ حق را چهرهی ماهش
حدیثِ سلسله خواندهست و نیشابور پاکوبان
پیِ آن کاروان افتاده -مجذوبِ پرِ کاهش-
چرا قلبِ سیاهِ ما نگردد روشن از مِهرش؟
که سنگِ تیره شد: فیروزه در پای قدمگاهش
عطوفت از قنوت دستهایش میچکد یعنی:
خدا حظ میکند وقتی که او میخواند اللهش
به یاربیاربش بارانِ رحمت میشود نازل!
که قلبِ آسمانها بشکند از سوزِ یک آهش
نه سلطانِ خراسان، بلکه سلطانِ همهعالم
به پابوسِ حرم آیند دائم رعیت و شاهش
مُحبش را چو جانِ خویشتن دانم -به لطف او-
به سینه در تمامِ عمر دارم بغضِ بدخواهش
#امید_امیدزاده
مگو که: از نگهش ناامید خواهم شد
سزای نعرهی هَل مِن مَزید خواهم شد
مرا خطاب مکن: شاخهی شکستهی سرو!
بگو که ساقهی مجنون بید خواهم شد
اسیرِ ظلمتِ محضست شهرِ خاموشان
به سوی صبحِ رهایی نوید خواهم شد
به دوستان برسانید: در تنورِ بلا_
سیاهرویم و روزی سپید خواهم شد
اگر چه زار و نحیفم؛ اگر چه کوچک و خرد
به زیر سایهی لطفش رشید خواهم شد
وجود خویش چنان گم کنم که خواهی دید:
در انتهای افق ناپدید خواهم شد!
به راهِ دوست به صد شوق بگذرم از سر!
قتیلِ تشنهلبِ ظهرِ عید خواهم شد
قرارِ محکم و سختیست بیگمان اما
به جانِ عشق که آخر شهید خواهم شد!
#امید_امیدزاده
🔷️ جِدیّتِ شعر
خیال در زمینهی شعر یکی از عناصر ممیزهی شعر نسبت به نظم و یا بهعبارت عامتر، وجهِ تمایزِ ادب و زبان است.
ما اگر ادب را سخن پرورده و زبان غنیشده بدانیم آنچه به زبان، زیبایی میبخشد خیالانگیزی است. تخییل موجب جذابیّت کلام و تاثیرگذاری بیشتر آن در مخاطب است که سخنشناسان آنرا《بلاغت》گویند.
یکی از فنون علم بلاغت، فن بیان است _که بر پایهی چهار روش اصلی تشبیه و استعاره و مجاز و کنایه تدوین یافته_ و در کنار فن بدیع _که شامل آرایههای لفظی مثل ترصیع و تجنیس و تکرار و قلب و... و آرایههای معنوی مثل ایهام و تلمیح و تناسب و مبالغه و تجاهل العارف و..._ و همچنین فن معانی _که به بحث معانیِ ثانویهی کلام و ایجاز و مساوات و تقدّم و تاخّرِ نحوی میپردازد_ علم بلاغت یا زیباشناسی سخن را تشکیل میدهد که البته شرط اولیهی آن فصاحت یا شیوایی کلام است.
علاوه بر اینها علم عروض و قافیه نیز در تخییل و زیبانمودن شعر در ذهن و دل مخاطب تاثیر بهسزایی دارد.
مجموع این فنون و آرایهها و شگردها و صنایع موجب پروردهشدن و غنای زبان و تبدیل آن به ادب میگردد و در این فرایند، تفاوتی بین شعر و نثر هم وجود ندارد.
بنابراین لزوماً اینگونه نیست که ادب با بهرهگیری از قوهی خیال، خارج از عالم واقع و جدیّت قرار گیرد مگر اینکه خیال را صرفاً به اغراقهای غیرواقعی و توهمات سوررئالیستی محدود نماییم و نتیجه بگیریم که شعر از مقولهی جِد نیست!
بهعنوان نمونه همانگونه که ما به ادبیّت و شاعرانگی متون نثری همچون مرزباننامه و تاریخ بیهقی و خسی در میقات آل احمد و کویر شریعتی معترفیم نمیتوانیم به جدیّت و واقعنگری و کاربرد علمی و تاثیر عینی این متون قائل نباشیم.
قطعاً متون نظم نیز در ادبیات فارسی شامل حکم فوق هستند و ما نمیتوانیم ماهیّت و کاربرد آنها را صرفاً تفنُنی و طنز و شوخی بدانیم که پدیدآورندگان آن هدفی جز سرگرمی مخاطبان و پروازدادن ذهن خوانندگان به عوالم خیالی و غیرواقعی نداشتهاند!
بنابراین شعر را باید در منظومهی زیباشناسی ادبیات و بلکه بالاتر از آن در ساحتِ کلی هنر دید و بررسید و ذات اصلی و ماهیت فلسفی و تاثیر روانشناسی و فرهنگسازی اجتماعی آن را کاوید که اساساً چرا هنر بهوجود میآید و چه فایدهای دارد؟
آیا هنرمند و هنردوست فقط در پی فرار از واقعیت بیرونی و به سخرهگرفتن جدیّت زندگی است تا از آلام و سختیهای دنیا رهایی یابد و با رفتن به عوالم خیالی از غصهی حیات نجات پیدا کند؟!
بهنظر میرسد پاسخ به این پرسشها برای شناخت درست شعر و نقد علمی آن و همچنین نوع مواجههی ما با ادبیات و هنر و سپس در مرحلهی بعد خلقِ شعر ماندگار و آفرینش ادبیِ ارزشمند، واجب و ضروری باشد.
@omidzadeh_yakarim
شاعر مراقب باش با《غاوون》نیامیزی!
شان《قلم》با حرفِ گودِ《نون》نیامیزی!
شعرِ تو با روحِ بشر پیکار خواهد کرد
شعرِ تو بازی نیست شعرت کار خواهد کرد
از بوی جوی مولیان بشنو غم ما را
بشنو صدای پای اسبانِ بخارا را
اینکه چگونه شعر ، کار خویش را کرده
پای امیری را بهسوی خانه وا کرده!
بنگر چه آسان پاکزادِ سرزمینِ طوس
محمود را در شاهنامه میکند منحوس!
از جذبهی سحرآفرین شمس منظومی
با شعر ، مولانای بلخی میشود رومی!
دیدی که سعدی، شعر خود را رنگِ دین دادهست
اخلاق و حکمت را به خوردِ مفسدین دادهست
حافظ برغمِ کفرِ ظاهر ، عارفِ دهرست
در عاشقی و بدندیدن شهرهی شهرست
با رندی خود، عالمی را محوِ شعرش ساخت
طرحی نو از تفسیرِ قرآن در غزل انداخت
از مکتبِ صائب، حدیثِ دل بیاموزیم
در عینِ کثرت، وحدت از بیدل بیاموزیم
بوی بهار از شعرِ مشروطه هویدا بود
در شعرِ نو، گلپونههای ذوق پیدا بود
شعرِ سپید آغازِ عصرِ سردِ ماشینست
تصویری از ابهامِ انسانِ نخستینست
هر دوره با تلفیقِ احساس و خیال خویش
کردند اوهامِ بشر را ماتِ فالِ خویش
افکارِ خود را در زبان فاخری بردند
در این مسیرِ سخت خود را سخت آزردند
با قافیه ، با وزن ، با علمِ بلاغت ، خوب
فتحِ جهان کردند با تیغِ فصاحت ، خوب
برخیز و این ابزار را محکم بگیر ای دوست!
بُرد هنر را هیچ، دستِ کم نگیر ای دوست!
غافل اگر ماندی ندارد سود ، مدِّ آه
دزدان اندیشه کمین کردند ؛ بسمالله!
نه خود اسیرِ انحراف از نورِ ایمان باش
نه با کلامت دیگران را سایهگردان باش
شاعر! شعورِ تو شعارِ شعر و زیباییست
والاییِ تعبیرهایت رمزِ ماناییست
《الّا الذین》ِ آیه را سرلوحهی خود ساز
آنگاه سَرکن با سرودِ عاشقی آواز
#امید_امیدزاده
🔶️ سخن میگوییم یا قَدَح میگیریم؟!
گرچه دوریم بهیاد تو قدَح میگیریم
بُعد منزل نبوَد در سفر روحانی
این بیت زیبا از غزلی با مطلع:
اَحمدُالله علی مَعدلهِالسُّلطانی
احمدِ شیخاویسِ حسنِ اِلکانی
از خواجهی شیراز است.
اما بهدرستی معلوم نیست که چرا مصرع اول این شاهبیت به این صورت تحریف شده و بر سر زبانها افتاده است:
گرچه دوریم بهیاد تو سخن میگوییم!
در حالی که در نُسَخِ معتبر دیوان حافظ
این بیت صرفاً به همان صورت اول، ثبت شده و تصحیف یا اشتباه نگارشی هم اتفاق نیفتاده است و هیچ اختلاف نسخهای نیز وجود ندارد مگر اختلاف در فعل "میگیریم" در تصحیح خانلری و "مینوشیم" در تصحیح غنی و قزوینی!
با دقت در مضمونِ شعر درمییابیم که صورتِ اصلیِ بیت، دارای ساختاری کاملاً شاعرانه و معنایی والا و مفهومی خیالانگیز است که در ریختِ تحریفشدهی آن بههیچوجه این معنا دریافت نمیشود.
دکتر سعید حمیدیان در کتاب شرح شوق که در شرح و تحلیل اشعار حافظ نگاشتهاند ذیل این بیت آوردهاند که:
《بهیاد کسی نوشیدن(یا: یادکردن از کسی در بادهنوشی) کاربردی کهن است و در شاهنامه بسیار آمده...مثلاً رستم در دیدار با بهمن:
یکی جام زرین پر از باده کرد
وزو یاد مردان آزاده کرد
دگر جام بر دست بهمن نهاد
که: برگیر از آنکس که خواهی تو یاد
(۲۳۹،۶)
...در حافظ چندین بار به این معنی آمده است، مثل:
بخواه جام صبوحی به یاد آصف عهد (۱۹۸/۹)
در مقامی که به یاد لب او مینوشند (۲۷۵/۶)
مضمونِ لَختِ دوم همان است که سعدی بدینگونه بازگفته است:
گر به دوری سفر از دوست جدا خواهم ماند
شرم بادم که همان سعدی کوتهنظرم
(غزل۳۸۳)
تفاوت ایندو در عارفانه بودن بیت سعدی و بهرهگیری از مضمونی عرفانی برای مدح در سخن حافظ است.》
(شرح شوق، جلد پنجم، ص ۳۹۶۴)
همانطور که اشاره شد استفاده از مضمون مادیِ"قدحنوشی و میگساری به یاد دیگری" برای یک نتیجهگیری عرفانی که: در عالم معنا بُعد مکان اهمیتی ندارد زیرا آنجا قلمروی دل است و ساحتِ حقایق که جسمانیّت و دوری ظاهری برای ارتباط قلبی و باطنی ملاک نیست و بُعدِ منزل، مانعی برای سفر روحانی نمیباشد از هنرمندیهای بزرگ این شاعر است.
حافظ در اینجا با رندانهترین صورت ممکن مفهوم عرفانیِ "ذکر" که به معنی یادآوری و یادکرد است را به رفتاری عرفی در آدابِ بادهنوشی و شرابخواری _که عملی خلاف شرع و ضدّ معنویت و موجب سُکر و ازالهی عقل است_ گره میزند و کارکردی عارفانه از آن استخراج مینماید.
برای یاد خدا یا توسل و زیارت اولیای خدا تنها کافی است که انسان توجه قلبی پیدا کند! همین امر کافی است تا ارتباط روحانی برقرار شود و ذاکر/زائر از مذکور/مزور کسب فیض کند و با او سخن بگوید و نجوا کند.
و اسمع دعائی اذا دعوتک و اسمع ندائی اذا نادیتک و اقبل علیّ اذا ناجیتک...(مفاتیحالجنان، مناجات شعبانیه)
بنابراین برای ملموس و دمِ دستیکردن این مضمون نه تنها هیچ نیازی به این تحریف عوامانه _که ظاهراً با هدف اسلامیزهکردن شعر حافظ انجام شده_ نیست بلکه با این کار، تمام هنرمندی و خیالانگیزی و بلاغت شاعرانهی بیت(حداقل در مصرع اول) از بین رفته و تبدیل به یک مضمون سادهی منظوم شده است.
تحریفکنندگان این شعر به ایننکته آگاهی یا توجه نداشتهاند که اتفاقاً آوردن تصاویر پارادوکسی و متناقضنمایی از شگردهای اصلی حافظ است تا به این روش تاثیرگذاری شعر را دوچندان نماید.
آوردن یک مضمونِ مادی در مصرع اول و بلافاصله یک نتیجهگیری عرفانی در مصرع دوم ظاهراً یک تناقضِ لاینحل برای آنها ایجاد کرده که این تحریف ناشیانه را مرتکب شدهاند در حالیکه زیبایی کلام در همینجاست.
ضمن اینکه بهنظر میرسد بهلحاظ دستور و منطق زبان "با کسی سخنگفتن" صحیح است نه "با یاد کسی سخنگفتن" و این دستکاری غلط در ساختار جمله نیز باعثِ ضعفِ تالیف و ایراد زبانی شده و به همین علت دایرهی تحریف، گستردهتر شده است:
گرچه دوریم ولی با تو سخن میگوییم!!
@omidzadeh_yakarim
ای مرجعِ ضمیرِ من ای روحِ در تنم
ای جانِ جانِ جانِ من ای منتر از منم
من کیستم بگو؟! تو بگو با من ای رفیق!
اصلِ وجود! عمقِ دلم! سایهی تنم!
با سروهای باغِ تو همپایه نیستم
در گوشهی چمنکده، همدرسِ سوسنم
میسوزم و به جانِ جهان شعله میکشم
من گوی آتشینِ درونِ فلاخنم
جنسیّت از حقیقتِ جان هست مُنفصل
با من مگو که مَردَم و با من مگو زنم!
رفتم بهسوی عشق و فراری شدم از آن
پیراهنم دریده و آلودهدامنم
پروانگی، امیدِ دلم بود؛ ای دریغ_
یکعمر، دورِ قلبِ خودم پیله میتنم
یکعمر، خوردم از خودی و پیکری نماند
خنجر بهدست دارم و بر خویش میزنم
#امید_امیدزاده
@omidzadeh_yakarim