eitaa logo
یا کریم
69 دنبال‌کننده
63 عکس
2 ویدیو
17 فایل
اشعار آیینی و مطالب ادبی
مشاهده در ایتا
دانلود
ای عابدِ سجاده‌نشین، حضرتِ سجاد! ای زینتِ محرابِ دعا، شاخه‌ی شمشاد! ای حجتِ والای خداوندِ تعالی! خالق ز ازل رهبریِ خلق به تو داد با معرفت‌آموزی از متنِ صحیفه از جهلِ مرکب شده این عبدِ تو آزاد! میلاد تو: مولودی اشک‌ست و حماسه غم جای گرفته‌ست در این سینه‌ی ناشاد یک‌عمر گُهر ریختی از دیده‌ی ابری افتاد به آفاق جهان: سایه‌ی بیداد! از مرثیه‌ی کرببلا آه کشیدی در شام چه دیدی که درآمد ز تو فریاد؟! ای قافله‌سالارِ اسیرانِ حسینی! ای خانه‌خرابِ شهدا خانه‌ات آباد @omidzadeh_yakarim
کوتاه و کم مکن ز سَرم: سایه‌سار را روشن کن از نگاهِ خود: این شامِ تار را هم لطفِ توست شاملِ زوّارِ دوردست؛ هم می‌نوازی از کرمت: هم‌جوار را ریلِ قطارِ مشهدِ تو در مسیرِ شوق حل می‌کند معادله‌ی انتظار را بی‌ساغر و شراب، حریمِ تو می‌کده‌ست! آبِ پیاله می‌بَرد از سَر خمار را حتی به بارگاهِ تو در نیمه‌ی خزان می‌شد شنید: بوی لطیفِ بهار را! ماه و ستاره با خطِ شمس‌الشموسی‌ات تنظیم کرده‌اند: قرار و مدار را در تکّه‌های آینه‌ی دارِ زهدِ تو دیدم: شکوهِ آیه‌ی پروردگار را بارم: کج‌ست و کار: خراب‌ست؛ یا رضا! باری؛ درست کن همه‌ی کاروبار را...
چشمانِ توست: جامِ میِ بی‌قرارها ابروی توست: نقشِ کجِ ذوالفقارها گیسوی توست: ره‌زنِ راهِ خمارها سروِ قدِ تو: رمزِ قیامِ بهارها زیبایی تو فوقِ بهشت‌ست؛ یاعلی! یوسف کنارِ روی تو زشت‌ست؛ یاعلی! دل را به زلفِ مُشک‌فشان تو بسته‌ایم عمری در آفتابِ نگاهت نشسته‌ایم با مِهرِ تو ز هرچه گناه‌ست رَسته‌ایم ما را مدد کن ای گُل لیلا که خسته‌ایم! ای احمدی‌ترین پسرِ ارشدِ حسین! زیباترین شبیهِ پیمبر در عالمِین! یادآورست رزمِ تو از رزمِ بوتراب افتاده دشمن از حرکاتت در اضطراب تیغت پرانده از سرِ او مستیِ شراب از ضربه‌های حیدری‌ات شد به پیچ‌وتاب! عباس شد معلمِ رزمت به روزگار شد کُشته‌رویِ‌کُشته و شد پُشته بی‌شمار! شش‌گوشه‌ی ضریحِ تو شد: کعبه‌ی مَطاف عشاق: زیرِ پای تو دارند اعتکاف! دشمن به فضل و علم تو کرده‌ست اعتراف بردند دشمنان همه شمشیر در غلاف تو جلوه‌ی حسینی و او جلوه‌ی خدا کی راه تو ز راه پدر می‌شود جدا ما روضه‌ایم و مرثیه‌های تو خوانده‌ایم! داغ تو را به سینه‌ی خوبان نشانده‌ایم در پای عشقِ پاک تو جانانه مانده‌ایم غیرِ تو را ز جان و دلِ خویش رانده‌ایم ای گوشه‌ی اضافه‌شده بر ضریحِ عشق! ای ماجرای مرثیه‌های صریحِ عشق @omidzadeh_yakarim
عجیب جای تو خالی‌ست در جهان؛ ای مرد! عجیب جای تو خالی‌ست -بی‌امان- برگرد! گشایشِ گرهِ کارها به‌دستِ شماست تویی تو منجیِ عالم، تو -بی برو برگرد- جهان بدون تو ای جلوه‌ی عدالتِ محض! شبیه مزرعه‌ای بایرست خالی و سرد بشوی سطحِ زمین از جنایتِ تاریخ بگیر از رخ پُر خاک و خونِ دنیا: گرد بیا به‌ پینه‌ی پاهای خسته مرهم باش بیا به‌خاطر این چهره‌های لاغر و زرد برای اهل جهان ما چه‌ها نکردیم؟ آه! بیا بیا! که برای تو کار باید کرد!! نشسته‌ایم ولی نیم‌خیزِ اقدامیم نشسته‌ایم به امّیدِ امرِ روز نبرد!
از نور بریدم که چنین رو به زوالم سرگشته‌ی تاریکیِ صحرای محالم پُرپرسش و بی‌پاسخ‌ام از بی‌کسیِ خویش این نیز جوابی‌ست که آماجِ سوالم! می‌خواستم از تنگیِ زندان بگریزم اما چه‌کنم؟ مرغِ شکسته پر و بالم در چهره‌ی آیینه و در هیبتِ خورشید مبهوتِ جلالِ توام و ماتِ جمالم یک‌گوشه نگاهی به دلِ مفلس‌ام انداز تا واله شوم امشب و بر فقر ببالم گفتند : "خیال‌ست که می‌آیی" و گفتم : "می‌آیی و راحت شود از وهم ، خیالم" بازآی و ببَر از دلِ پرغصه غم‌ات را بازآی که از دوری‌ات این‌گونه ننالم
این ساعتِ انتظار، سر می‌آید خورشید ز پشت ابر در می‌آید هرچند فراقِ یارِ جانی سخت‌ست روزی ز عزیز ما خبر می‌آید دلگیر نباش! از سفر می‌آید با همسفرانِ دیده‌تر می‌آید ای منتظران! امیدتان کم نشود از جاده‌ی عشق، منتظَر می‌آید هر چند که در اوجِ خطر می‌آید از عهده‌ی اهلِ جور، بر می‌آید بر رفعِ فساد و فقر و ظلم و تبعیض- افسرده نباش! یک نفر می‌آید خورشیدِ شور افکنِ عاشق‌تبارِ شهر! بی تو شب‌ست روزم و غم، شادیِ من‌ست آقا بیا که مقدمت: آبادی من‌ست این ریشه‌های ظلم و فساد و جُهود و کفر بدجورِ محکم‌اند ناباورانه منتظرِ عدلِ خاتم‌اند!
گفتند: می‌آیی و می‌گوییم: می‌آیی! کی می‌رسد آن عیدِ پرشور و تماشایی؟ تاریکیِ محض‌ست ظلمت‌خانه‌ی عالم! کی می‌رسد از راه آن صبحِ اَهورایی؟ گفتند: می‌آیی جهان را تازه می‌سازی گفتند: می‌سازی جهان را با دل‌آرایی می‌آیی و گَرد از خیالِ شهر می‌شویی بر عقل‌ها می‌پاشی استحقاقِ دانایی هر روز می‌خوانی: سرودِ عدل و آزادی هر شام می‌گویی: حدیثِ عشق و زیبایی کاهنده‌ی تشکیل مشکل‌ها و ایرادات راننده‌ی تصویرِ رنج و بارِ غم‌هایی دلبستگانِ آستانِ قدسی‌ات هستیم تو حکم‌رانِ مُطلقِ جان و دل مایی! تقدیم خواهد کرد دنیا: هر چه خواهی را در پات می‌ریزند خوبان: کلّ دارایی هم عطرِ گُل هستی و هم‌رنگِ بهارانی هم خاک‌ساری با همه در اوجِ والایی نه مثلِ خورشیدی که شب چیره شود بر او- نه مثلِ ماهِ در مُحاقی! سَروِ مانایی! می‌آیی و شمعِ وجودِ خَلق می‌گردی هرگز نخواهی دید دیگر دردِ تنهایی هر چند می‌آیند بعد از تو شقایق‌ها- اما تو یکتایی! نداری هیچ همتایی!
این شامِ غم و بلا سحر خواهد شد؟ دورانِ سیاهِ غصه، سَر خواهد شد؟ این سَمّ جهالتِ مدرنِ امروز آیا روزی بی‌اثر خواهد شد؟! داغِ دلِ خلق، بیشتر می‌گردد؟ سیرِ تاریخ، بی‌ثمر می‌گردد؟ آن مَرد که قهر کرده با امتِ خویش آیا روزی به خانه برمی‌گردد؟ گفتیم که: می‌آیی؛ اما پس کِی؟ گفتند: شکیبایی کن -پی‌درپی- گفتیم که: از امید، پُر باید بود تووخالی شدیم چون باطنِ نی! ما منتظرِ توایم اما در حرف! هستیم عمل‌گرای پیدا در حرف گفتید: "صداقت و امانت شرط‌ست" مشغول شدیم بی‌محابا در حرف ما منتظرانِ حضرتت، کیسه به‌دست اربابِ حوائج‌ایم، هشیار نه؛ مست ما در پیِ سودِ خویش؛ خواهانِ توایم وقتی که نیایی تو، همین‌ست که هست! بسیار شعار داده: سربازِ توایم؛ دل‌بسته و دل‌داده و همرازِ توایم اسطوره‌ای از شخصیتت ساخته‌ایم؛ در وَهم و خیال، قصه‌پردازِ توایم این آینه از سمتِ خدا آمده است در چشمِ عوام، آشنا آمده است وقتی که بیاید؛ علما می‌گویند: این دینِ جدید از کجا آمده است؟ در وَهم و خیال: روسفیدیم همه در منظرِ خود: شیخِ مفیدیم همه! در روزِ ظهور نیز شاید دیدیم: با تیغِ عدالتش شهیدیم همه!! یک‌عمر اگر اهلِ محبّت بودی انگار که در مدارِ عزّت بودی در حالتِ "انتظار" مُردن یعنی: هر روز، تو در خیمه‌ی حضرت بودی! ای عطرِ خوشِ بهار؛ ای حضرتِ عشق! سرسبزی پایدار؛ ای حضرتِ عشق! رفتند همه گذشتگان و ماندی! ای آیه‌ی ماندگار؛ ای حضرتِ عشق! ای مردِ خدامدار؛ ما را دریاب! آیینه‌ی بی‌غبار؛ ما را دریاب! ما منتظرانِ ناشکیبای توایم ای مقصدِ انتظار؛ ما را دریاب! از بس که کشیدم از عقولِ مجنون در محضرِ عشق رفته با قلبی خون گفتم: چه کنیم با رسولانِ ظهور؟ گفتند موکّد: کذَبَ الوَقّاتون! در آمدنت اگرچه اقبال شود در شانِ رعایتِ تو اهمال شود آن‌قدر دراز می‌شود غیبتِ تو تا شیعه‌ی خالصِ تو غربال شود در ادّعا اگر چه از اوتاد هم سَرند آنان که پای کارِ تو هستند کمترند! فرمود مصطفی که: به دورانِ غیبت‌ات- یارانِ واقعی تو کبریتِ احمرند!
لینک حلقه‌ی شعر و ادب گروه هم‌خوانی کتاب: https://eitaa.com/joinchat/4229300569Ca329769f67
سلام علیکم از امروز در این حلقه☝️ متون ادب فارسی را با دوستان هم‌خوانی کرده و در خصوص آن‌ها گفت‌وگو خواهیم کرد!
ببین که با چه وقاری بهار می‌آید همیشه بر سر قول و قرار می‌آید! ربوده عطرِ دل‌انگیزِ عید، هوش از سر نسیمِ مهر به عزمِ شکار می‌آید اگر چه لاله، مکدّر نشسته گوشه‌ی دشت عجیب با دلِ نرگس کنار می‌آید کنار چای و غزل آرمیدنم هوس‌ست که سرو بر چمنم سایه‌سار می‌آید قمر در عقرب و خورشید در خطِ کج بود مبادلات جهان بر مدار می‌آید بنفشه داد سخن را ربوده از بلبل «بهار با کلماتِ قصار می‌آید» از این جوانی ناپخته ناامید مباش! شکوفه‌های بهاری به‌بار می‌آید بیا که بر سر شاخه دمیده غنچه‌ی گل نگارِ عشق، کرامت‌سوار می‌آید به لطفِ بارش باران از آستانه‌ی ابر ستاره بر سرمان بی‌شمار می‌آید اسیر این غمِ ظلمت‌تبارِ تلخ مشو! که صبحِ شادِ شبِ انتظار می‌آید
از مخزنِ غیبِ ازلی لاله دمیده با شوق ببین باز گلی تازه رسیده نقاشِ صبا با قلمِ لطفِ الاهی بر نقشِ چمن، طرحِ بهارانه کشیده ‌ قمری به نواخوانی و بلبل به تغزّل... آهنگِ خوشی را که زمستان‌ نشنیده عیدست و گل و سبزه و شیرینی و شادی؛ دیدارِ عزیزان و رفیقانِ ندیده! خوش باش! که دستانِ شکرخندِ خیالت از شاخه‌ی عمرِ گذران، خاطره چیده در جاری ایّام، روانیم -به‌‌ هر سوی- «چون طفلِ دوان در پیِ گنجشکِ پریده» با حوصله مشغولِ تماشای بهاریم غافل که عجب، ثانیه‌ها تند دویده!