eitaa logo
یا کریم
69 دنبال‌کننده
63 عکس
2 ویدیو
17 فایل
اشعار آیینی و مطالب ادبی
مشاهده در ایتا
دانلود
زخم از ستاره بر تنش افزون نشسته است در پای روضه، این همه مجنون نشسته است ابعادِ بیکرانه‌ی سوگِ بزرگ او حتی ز مرزِ ناطقه بیرون نشسته است بنگر به باغ‌ها و ببین شبنم عزا بر برگ‌های شاخه‌ی زیتون نشسته است دور از لبِ فرات‌نشستن مصیبتی‌ست این شد که غم به سینه‌ی هامون نشسته است تا آب هم مضایقه کردند از خیام بنگر رباب با دلِ پرخون نشسته است شد رسمِ آب‌بستن بر طفلِ بی‌گناه در جنگ، دوره‌کردنِ یک فرد با سپاه این لکه‌ها به دامنِ قانون نشسته است این موج‌های حادثه، سرشار از بلاست طوری که از تلاطم، جیحون نشسته است مِهرِ حسین در دلِ ما هست کانچنان مهرِ شُبیر در دلِ هارون نشسته است
هدایت شده از یا کریم
کیست این زن که‌این‌ قدَر شد داغدار نیزه‌ها این چنین شد بی‌قرار و غم‌گسار نیزه‌ها کیست این زن این زنِ والا که در اوج شکوه می‌رود افتان و خیزان در کنار نیزه‌ها این زن این تصویر زهرا پا به پای دردها می‌رود تا شام و کوفه در مدار نیزه‌ها او که داغ شش برادر دید در صحرای عشق او که می‌گرید برای تک‌سوار نیزه‌ها سوخت از تنویر خورشید درخشان تنور آب شد در سوگِ ماهِ نامدار نیزه‌ها گل نموده یک ستاره بر سر هر شاخه‌ای کهکشان‌ست این شبِ زنجیروار نیزه‌ها بود عاشورا ستیزِ شورشِ شمشیرها بعد آن روزست بزمِ کامکار نیزه‌ها در عزای باغ بنگر ماتمِ طبل و سپر در رثای سرو بشنو زارزار نیزه‌ها این همه گرگِ گرسنه پنجه بر دریا زدند این همه آهوی زخمی شد شکار نیزه‌ها اربا اربا کردن و تشریح کار تیغ بود صدمه‌ها در عمقِ دل‌ها بود کار نیزه‌ها تیرها بر قلب و چشم و دست‌ها بوسه زدند خنجرِ نامرد هم شد دست‌یار نیزه‌ها ناله‌ی تکبیر سر می‌داد در محراب خون خواند قرآن آن موذن بر مِنار نیزه‌ها از تن هر نی روان گردید خونِ عاشقان خواهرِ ابر ست چشمِ اشکبار نیزه‌ها راسِ ساقی کج نشسته بر نیِ بی‌عاطفه دارد اکنون طرزِ تازه ساختار نیزه‌ها بود از قُطرِ گلوی شیرخواره بیشتر تیر هم آنروز آمد در شمار نیزه‌ها در خرابه جای دادند آسمان را پَست‌ها گوشه‌ای این گنجِ شایان گشت بار نیزه‌ها سر به زیرِ ظلم و ذلت خَم نکردند و شدند عاقبت در اوجِ عزت سر به‌دار نیزه‌ها
زنجیرها نالان! غل‌ها پریشان! از چشم‌های نیزه خون می‌بارد از غم دارد به لب هر ذره‌ای "ای وای ای وای" گویا تمام عرشِ حق پاشیده از هم! دستانِ ناموسِ خدا در بندِ زنجیر غُل در سر و در گردن زینُ‌العبادست راس عزیزان خدا بر نیزه کردند؛ این اهل تکفیر! در خشم آمد حضرتِ دادارِ جبار این چند روز از کارِ این قومِ ستمکار! با خطبه‌ی سجاد، کاخِ ظلم لرزید از آهِ مظلومان بنایش سرنگون‌ست هرگز نباشد کارگر، شمشیرِ تهدید این فتحِ خون‌ست!
رمزِ عروجِ آفرینش؛ جسمِ دل‌بنیاد اوجِ رضایت؛ بزمِ غم؛ تسبیحِ مادرزاد روحِ لطافت، عطرِ باران، شوقِ آیینه مصداقِ پاکیّ و صفا؛ منشورِ عدل و داد سجّاده می‌نازد به رازِ سجده‌های تو ای افتخار زهدورزان: سیّدِ سجّاد! کوهِ شکیبایی و دریای جوانمردی! ای دستگیرِ بینوایان، سایه‌ی امداد! نورِ صحیفه: آیه‌ی حق‌ست در هر جان نفسِ زبون را می‌کند از بندِ تن آزاد! آباد شد با واژه‌هایت این دلِ ویران پیرِ خراباتِ اجابت، خانه‌ات آباد! پیمانه‌ی عشق‌ت شکوهِ آسمان دارد باید به پای این‌چنین می‌خانه‌ای جان داد □ آتش گرفتم؛ سوختم؛ بر خاک افتادم وقتی که چشمانم به قبرِ خاکی‌ات افتاد...
مُلکِ رِی چیست؟! حُبّ جاه و مقام! حُبّ دنیا و حُبّ شهرت و نام حُبّ میز و ریاست و قدرت حُبّ دستوردادن و اقدام مِیل شهوت، محبتِ نسوان حُبّ نازک‌تنانِ سیم‌اندام حُبّ دینار و مَرکب و منزل عشق‌ورزی به عیشِ سفره‌ی شام عمَرِ سعد در درونِ ماست بی‌جهت می‌دویم در پیِ دام سَرِ حق را جدا کنیم از تن پای بر حق نهاده دل‌آرام گریه سر می‌دهیم بهرِ حسین صدق را می‌کُشیم بر سرِ بام حُسن را می دهیم زهرِ جفا خِیر را می‌کنیم ما اعدام نَفسِ دون می‌کشاند انسان را سوی قعرِ جهنمِ آلام می‌رود تا که از عروسِ دهر روز و شب، پشتِ هم بگیرد کام صاحبِ بزمِ وسوسه: ابلیس از همه کرده است دعوتِ عام با هزاران دریغ در همه عمر عقلِ سرکش نگشت یک‌دم رام با چنین غفلت از مرامِ حسین دورتر گشته‌ایم در هر گام خوش به حالِ کسی که با غمِ او از مُحّرم بگیرد این پیغام با چنین راه و با چنین مسلک شیعگی هست یک تصورِ خام دور ماندیم از معارفِ دین... اَلسّلام ای حقیقتِ اسلام!
سرگذشت سَر پرشور تو آخر سر شد سری از خویش برون آمد و چشمی تر شد سر به زیر آمد و بالای همه سرها رفت سرِ آن خدمت بی‌منّت خود سرور شد سر خود داد که ما راه سعادت گیریم وای بر ما که غمش ، قصه‌ی خواب‌آور شد اُف به دینداری کوفی‌روش ما که فقط داستان سر او نقل سر منبر شد او به‌پا خاست که از پا ننشینیم ولی ما تماشاگر و گل‌های ترش پرپر شد به عزای که نشستی ؟ که عزا غفلت ماست! طرز اندیشه‌ی ما -خیرندیده- شر شد ای عزادار! عزا ذبح سر مکتب اوست این عزایی‌ست که اعظم ز غم اکبر شد ما عزادار چراغیم و به‌دور از نورش ظلمت محض ، شب قافله سرتاسر شد راه گم گشت ؛ تو ای کوکب منظور ، حسین! دست من گیر که این شب‌زده بی‌رهبر شد شعله‌ی نهضت تو آتش شورست و قیام ما چه کردیم که این مدرسه خاکستر شد؟ از تعقل نسرودیم و فقط ضجّه زدیم مجلس روضه‌ی تو غصّه‌ی پیغبر شد رزم و پیکار و حماسه به فراموشی رفت درس آزادگی و عزت تو ابتر شد از همه مساله گفتیم و نگفتیم : چرا شیعه‌ی ظلم ستیز این‌همه سازشگر شد ؟ بین مظلومیت و ظلم‌پذیری فرق‌ست در خصوص تو ولی این دو ، یکی باور شد شاعرت اهل دل و عقل بنا بود شود صد تاسف که پی کنگره ، صنعتگر شد یاد آن دوره که هر نوحه شعورآور بود شعر بی‌خاصیت و بی‌در و بی‌پیکر شد هر چه گفتند عزاداری شایسته کنید هر چه گفتند بزرگان وطن ؛ بدتر شد! گفته شد سنتی و ساده بخوانید ولی طرز آهنگ عزای تو طرب‌گستر شد ای خوش آن نوحه‌ی دلجو ، دَم اکبر ناظم گوشم از سبک عزاداری این‌ها کر شد بنده‌ی عشق کجا ؛ نوکر مزدور کجا ؟ بی‌وفا نوکر تو بنده‌ی سیم و زر شد
بسم الله الرحمن الرحیم 📝ماه محرم امسال نیز به پایان رسید و خدا می‌داند که آیا ما باز هم عاشورای حسینی را درک خواهیم کرد یا نه؟! اما آن‌چه اهمیّت دارد این‌ است که در احوالِ درونی خود بررسی کنیم و ببینیم که چه میزان از مکتب حسینی، درس آموخته‌ایم و چه قدر از نهضتِ خون‌رنگِ کربلا تأثیر پذیرفته‌ایم. و این معنا بستگی دارد به قصد و نیّت ما از اقامه‌ی عزای اباعبدالله(ع) که آیا صرفاً برای کسبِ ثواب و برآورده‌شدن حاجات‌ِ شخصی و مادّی و از روی احساساتِ سطحی و محبتِ چشم‌وگوش‌بسته بوده است و یا این‌که مجالسِ سوگواری اهل‌بیت(ع) را محفل و مَحملی برای کسبِ معارفِ اسلامی و تأسی به اخلاق و رفتارِ حسینی می‌دانیم. برای دست‌یابی به این منظور باید از پیشوایی که در آغاز حرکت خود از مدینه در وصیّتی -خطاب به برادرش محمدِ حنفیّه- فرمود: به درستی كه من بیهوده، گردنكش و ستمگر حركت نكردم؛ بلكه برای اصلاح در امتِ جدّم محمد(ص) حركت كردم و می‌خواهم امر به معروف و نهی از منكر كنم و به روش جدم و پدرم علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) رفتار كنم.(بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۲۹) بیاموزیم که امر به معروف و نهی از منکر، منحصر در احکامِ ظاهری و واجباتِ فردی نیست بلکه بزرگترین معروف، برپاییِ عدالت و بدترین منکر، حکومتِ ظلم و بی‌دادگری است. با مطالعه‌ی این کلامِ فراتاریخی و عزت‌مدارانه‌ی سیدالشهداء(ع) که: ما خاندانِ نبوت و معدنِ رسالتیم... اسلام به واسطۀ ما آغاز شد و به دست ما به انجام می رسد؛ اما یزید، فاسق و شراب‌خوار است؛ قاتلِ انسان‌های محترم است؛ آشکارا فسق و فجور می‌کند و حدّ و مرزِ الاهی را می‌شکند و کسی مثلِ من با کسی مثلِ یزید، بیعت نمی‌کند.(بحار الأنوار : ج۴۴ ص ۳۲۵) بدانیم که پیروی از سیره و مرامِ امام حسین(ع) با زد و بندهای رایجِ سیاسی و جناح‌بازی‌های پستِ دنیایی -که برای به‌دست‌آوردن قدرت با هر فاسق و فاجری ائتلاف می‌کنند و به هر جنایت‌کاری، دستِ وحدت می‌دهند- سِنخیّت و تطابقی ندارد. با شنیدن تأمل‌انگیزترین کلام او که پرده از حقیقتی تلخ برداشت: مردم بَرده و بنده‌ی دنیا هستند و دین لُعابی است كه -تا وسایل زندگی فراهم است- به دور زبان می‌گردانند، اما زمانی که دوران آزمایش فرارسد، دین‌داران كم‌یاب می‌شوند.(بحار الانوار، ج ۷۸، ص۱۱۷) بیندیشیم که نکند ما نیز جزو همین مردم باشیم و دینداری ما هم -مانند کوفیان- به غیر از حرف و ادّعا نباشد! با خواندن این حدیث نورانیِ حضرت: اگر دنیا باارزش شمرده شود، منزل آخرت و دار ثواب الاهی باارزش‌تر و والاتر است...و اگر رزق و روزی موجودات تقسیم شده و مقدر گردیده، زیباتر و نیكوتر آن است كه انسان در طلبِ رزق و روزی، كمتر حرص داشته باشد؛ اگر جمع كردن اموال برای ترک‌كردن آن است، چرا انسانِ آزاده نسبت به این چیزی كه ترک‌كردنی است بُخل بورزد.(بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۷۴) بفهمیم که دنیا ارزش آن‌را ندارد که خود را به هوایش بنده‌ی دیگران کنیم و به خفّت و خواری تن دهیم که ایشان در آخرین لحظاتِ کارزار خود خطاب به دشمنانِ منافق‌صفت فرمود: وای بر شما ای پیروانِ آلِ ابی‌سفیان! اگر دینی ندارید و از معاد و روزِ قیامت نمی‌ترسید، پس لااقل در دنیا آزاده و جوانمرد باشید.(بحار الانوار، ج۴۵، ص۵۱) هم او که فرمود: به درستی كه من مرگ را جز سعادت نمی‌بینم و زندگی با ستمكاران را جز محنت نمی‌دانم.(تحف‌العقول، ص۲۴۵) معصومی که به درگاهِ الاهی عرضه داشت: خداوندا، تو آگاهی كه آنچه انجام دادیم نه برای رقابت در كسبِ جاه و مقام بود و نه برای چیزهای پوچ و بیهوده‌ی دنیا، بلكه برای این بود كه نشانه‌های راه دینت را ارائه دهیم و (مفاسد را) در شهرهای تو اصلاح كنیم تا بندگان مظلوم تو در امنیت و آسایش باشند و به احكام تو عمل كنند.(تحف العقول ، ص۲۳۹) امامی که در آخرین وصیت خود به فرزندش امام سجاد(ع) تأکید فرمود که: بترس از ستم‌كردن بر كسی كه به جز خدا یاوری ندارد.(بحار الانوار، ج۷۸، ص۱۱۸) در حالی که در آن ساعت، خودش جز خدا یاوری نداشت و از جانب قومِ دغا، مظلوم واقع شده بود. بزرگ‌فلسفه‌ی نهضتِ حسین این‌ست که مرگِ سرخ، به از زندگیّ ننگین‌ست نه ظلم کن به کسی؛ نی به زیرِ ظلم برو! که این مرامِ حسین‌ست و منطقِ دین‌ست و بالاخره از آن "به‌مقامِ‌رضاوتسلیم‌رسیده" که در گودال قتل‌گاه با پروردگارش چنین نجوا می‌کند: خشنود به قضای تو و تسليمِ امر و فرمانت هستم و معبودی غير تو نيست؛ ای فريادرسِ فريادجويان!(مقتل الحسين، مقرم، ص۳۶۷) درس توحید و یکتاپرستی بیاموزیم... به‌راستی چه‌قدر از این معارف بلند عاشورایی در محتوای منابر و مَراثی مجالسِ سوگواری تبیین می‌شود و در اشعار و نوحه‌های عزاداری، پررنگ و محوری است؟ باشد که هر سال و هر روز بیش از پیش به عمق این مکتبِ نورانی و نجات‌بخش معرفت و آگاهی یافته و آن عزیزِ والامقام را اسوه‌ و الگوی واقعیِ زندگی خویش قرار دهیم.
بابا ببین که بی تو کجا خانه کرده‌ام! منزل -چنین- به گوشه‌ی ویرانه کرده‌ام این چند روزه، غصّه شده قوتِ غالبم از دوری تو ناله‌ی مستانه کرده‌ام روزی به بوستانِ ولا نغمه می‌زدم حالا در این خرابه‌ی غم لانه کرده‌ام امشب، انارِ قلبِ پُر از داغِ خویش را این‌جا به میزبانی تو دانه کرده‌ام مویم اگرچه سوخته و نامرتّب‌ست اما برای دیدنِ تو شانه کرده‌ام عقل از سر تمامیِ اهلِ ستم پرید با گریه، قاتلینِ تو دیوانه کرده‌ام پَر می‌کشم به‌سوی تو؛ می‌سوزم از فراق؛ خود را به دورِ شمعِ تو پروانه کرده‌ام در آن غروبِ حادثه، گُم کرده‌ام تو را گشتم ولی نظیرِ تو پیدا نکرده‌ام!
چه کرده‌ایم که از صحبتِ لبت دوریم؟ چه کرده‌ایم که از دیدنِ تو مهجوریم؟ چه کرده‌‌ است گدایت که بی‌نوا مانده؟ چه کرده‌ایم که این‌گونه زار و رنجوریم؟ حجابِ قلبِ خودیم از غرورِ نفسِ کریم! که از جمالِ جمیلِ رخِ تو مستوریم تو نورِ هر دو جهانی و عیبِ ماست، حسین! که با تجلّی‌ات از ماهِ مَنظرت کوریم نه محوِ روی خلیل و نه مستِ روحِ مسیح! نه طفلِ راهِ کلیم و نه راهیِ طوریم! نه گوشه‌ای ز عراق و نه پرده‌ی دشتی نه شورِ دل‌کش و نه دستگاهِ ماهوریم بلای فقرِ جهان را: نوای نای نی‌ایم به شادمانیِ ثروت: غرورِ سنتوریم برای آخرت: از معصیت نمی‌ترسیم به سوزِ سردیِ این خانه: تارِ تنبوریم به‌وقتِ یاری اصحابِ عشق: کم‌قدرت! به‌گاهِ شوکتِ ابنای عقل: پُرزوریم برای کار تو: بی‌حال و خسته‌ایم و بخیل برای کارِ جهان: دست از تو می‌شوریم! برای درکِ وجودت، یتیمِ معرفتیم! برای جان‌به‌تودادن فقیرِ دستوریم شبیهِ تخته‌ی قصاب: شرحه‌شرحه شدیم! اسیرِ مرزِ وطن؛ دستِ زیرِ ساطوریم! ببین چگونه به اوضاعِ خویش می‌بالیم؟ چه بی‌بهانه به احوالِ خویش مغروریم! خوش آن طریق که با پای آبله رفتیم خوش آن عمود که دیدیم: زخمِ ناسوریم خوش آن مشایه که پاک از غبارِ جسم شدیم! خوش آن مسیر که دیدیم: غرق در نوریم چه موکبی که در آن چای شوق نوشیدیم! چه کندوی عسلی که همیشه زنبوریم! خوش آن جماعتِ یک‌رنگ و یک‌دل و یک‌روی در آن قیام که دیدیم: جمعِ جمهوریم درست گفت هر آن‌کس که گفت: بدعهدیم! درست گفت که: ما وصله‌ایم و ناجوریم درست گفت که: هشیار، بینِ مستانیم! درست گفت که: ما مستِ بوی انگوریم به راهِ وصلِ تو خوبان، زمینه می‌چینند چه در فراقِ تو ما غافلانه در شوریم! نشسته‌ایم کناری و حلقه‌ی مستان شدند زنده و ما مردگانِ در گوریم بیار ساقی از آن مِی که خُم به جوش آرد! بیار ساقی از آن جامِ خوش که مخموریم...
کیست در این انجمن محرم عشق غیور؟ ما همه بی‌غیرتیم... آینه در کربلاست! قال ابوعبدالله عليه السلام: لا تدع زيارة الحسين بن على عليهماالسلام و مُرّ أصحابك بذلك يمدالله فى عمرك و يزيد فى رزقك و يحييك‏ الله سعيدا ولا تموت الا شهيدا. امام صادق (ع) فرمود: زيارت امام حسين عليه السلام را ترك نكن و به دوستان و يارانت نيز همين را سفارش كن! تا خدا عمرت را دراز و روزى و رزقت را زياد كند و خدا تو را با سعادت زنده دارد و نميرى مگر با شهادت! قال الرضا عليه السلام: من زار قبرالحسين (ع) بشط الفرات كان كمن زار الله. امام رضا عليه السلام فرمود: كسى كه قبر امام حسين عليه السلام را در كرانه فرات زيارت كند، مثل كسى است كه خدا را زيارت كرده است. ان‌شاالله با دعای خوبان، نایب‌الزیاره‌ی همه‌ی دوستان آل‌الله(ع) خواهیم بود!
سبوکشانِ جمال‌ِ خوش‌ات خماران‌اند پیادگانِ خُم‌ات جُملگی سواران‌اند بنای می‌کده‌ی عشق را به‌پا کردی سپاهیانِ تو مستان و می‌گساران‌اند قناریانِ گلستانِ عرش می‌خوانند: غلامِ کوی شما در زمین هزاران‌اند مَدیح و مَنقبت‌ات را نگفته، گفته همه که شاعرانِ جناب‌ات غزل‌شکاران‌اند به‌روی گنبدِ سبزت ، غبار ننشیند مدافعانِ حریمِ تو باد و باران‌اند! تویی تو محورِ اسلام و سیزده معصوم_ به دورِ نقطه‌ی خال‌ات نظرمداران‌اند تمامِ حُسنِ خدا در وجودتان جمع‌ست که خاندانِ تو در هر زمان نگاران‌اند شریف‌زاده و آقا و باوقار و نجیب کریم و پاک و عزیز و بزرگواران‌اند چراغ‌های هدایت؛ حدیث‌شان همه نور امیرهای کلام و سخن‌تباران‌اند نشانه‌های خدا؛ صاحبانِ پرچمِ عدل و کاروانِ بشر را طلایه‌داران‌اند هزار لاله دَمد زیرِ پای آل‌الله کویرِ خشکِ دلِ خَلق را بهاران‌اند مزارِ ثلثِ امامان، کنارِ سروِ شماست شکوفه‌های شهیدند و هم‌جواران‌اند به ذوق و شوقِ زیارت تمامِ اهلِ ولا در آرزوی بقیعِ تو بی‌قراران‌اند کسی به دشمن‌تان هیچ‌جا محل ندهد در آسمانِ شما ذرّه‌ی غباران‌اند
با مجتبی عقیق یمن سبز می‌شود در حضرت کریم ، سخن سبز می‌شود با نام او بهار به یک‌باره می‌رسد از بوی او به دشت ، چمن سبز می‌شود او زهر خورده است ولی از شنیدنش گویا تمام پیکر من سبز می‌شود طشت از هجوم خون جگر سرخ می‌شود از سَمّ بی‌بدیل ، بدن سبز می‌شود گل‌پیکر‌ست و از اثر زهرِ نانجیب تا ساحت کبودشدن سبز می‌شود یک زن فرار می‌کند از صحنه یک طرف یک زن برای طعنه‌زدن سبز می‌شود! در چشم‌های زینب کبری نشسته اشک صد لاله جای‌جای وطن سبز می‌شود غارت‌زده‌ست آنکه برادر ز دست داد بر صورت حسین ، مِحن سبز می‌شود فرمود : "نیست روز کسی مثل روز تو" سرو تنت بدون کفن سبز می‌شود یک‌بار در مدینه حسن کشته شد ولی در کربلا دو بار حسن سبز می‌شود!