💖قطعه ای از بهشت💖
✨﷽✨
✍ از حضرت رسول (ص) نقل شده که
حضرت فرمود: خداوند به ملائکه امر فرمود:
🔶وقتی بنده ام قصد انجام کار نیکی را کرد،
آن عمل را در نامه ی اعمالش بنویسید
🔅و اگر آن را انجام داد،
ده برابر حسنه برایش بنویسید
‼️و وقتی بنده ام قصد گناهی را نمود،
مـادامـی که انجـام نـداد، ننویسید ...
⚠️اگــر انجـــام داد،
فقــط یـک گنـاه بـرایش بنـویسیـد
✍و اگـــر منصـــرف شــد،
ثـــواب بـــرایـش بنـــویسیـــد
📚:حــدیث قدسی
به ما بپیوندید👇👇
اینجا💖قطعه ای از بهشت💖
https://eitaa.com/yaabasaleh0
🍃❤️🍃
🔆امام کاظم (ع)
❤️بهای جان های شما
جز بهشت نیست
پس خود را
به کمتر از آن مفروشید
📜کافی۱:۱۹
🍃❤️#اللهـم.عجـل.لـولیک.الفـرج❤️🍃
🌺 @yaabasaleh0 🌺
دانشجو بود...دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی....
از طرف دانشگاه می بردن اردو ...قرار شد یک دیدار خاص هم داشته باشن..از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه...
وقتی رسیدیم سر قرار خاصمون...بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، ایشون هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن...من چندبار خواستم سلام بگم...منتظر بودم ایشون به من نگاهی بکنن...امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن...درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن...یه لحظه تو دلم گفتم:"حمید،میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه...تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره...!!!تو که خودت میدونی چقدر گند زدی...!!!"
خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم...تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم،
تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم،
از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن...
اینبار که رسیدیم خدمتشان ، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم،
اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن: "حمید..حمید...حاج آقا باشماست."
نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر...آهسته در گوشم گفتن:
- یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی.
📚 ناگفته های ایت الله بهجت
🍃❤️#اللهـم.عجـل.لـولیک.الفـرج❤️🍃
🌺 @yaabasaleh0 🌺
♥️🍃
همسرتــ برای خودت است
نہ براے نمایش دادن جلوے دیگران
میدانے چقدر از جوانان با دیدن
همسر بیحجابــ شما بہ گناه میفتند..؟
•| #شهید_ابراهیم_هادی
.
.اینجا 💖قطعه ای از بهشته💖
🖼 #پروفایل_مذهبی 💟
اینجا قطعه ای از بهشته 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3962765318C54672d538b
✔️ ماجرای جالب دیدار یک کارگردان سینما با رهبری در هواپیما
✍️راوی: #رضا_میرکریمی (کارگردان)
▪️«یک بار که با هواپیما به سفر مشهد میرفتم، در طول مسیر دیدم در قسمت جلو هواپیما انگار وضعیت متفاوتی است. مسافران از جاهای مختلف هواپیما ، یکی یکی به قسمت جلو می رفتند و آنجا کنار یکی از صندلیها می نشستند. سپس با شخصی که روی آن صندلی نشسته بود چیزهایی میگفتند و بعد ، خوشحال و راضی ، برمیگشتند و سر جایشان مینشستند.
کنجکاو شدم بدانم قضیه چیست . از یکی از کسانی که از آنجا برمیگشت ، موضوع را پرسوجو کردم که گفت : کسی که آنجا نشسته، رهبری است.
هم بسیار تعجب کردم و هم خوشحال شدم . پاشدم که به قسمت جلو هواپیما بروم و از فردی که متوجه شدم محافظ است، پرسیدم: میشود رفت و با آقا صحبت کرد؟
به آرامی گفت : بله. قدری صبر کن تا کسی که پهلوی آقاست ، صحبتش تمام شود.
از فرصت استفاده کردم و پرسیدم: چرا آقا با پرواز عمومی به مشهد می روند؟
گفت : آقا فقط سفرهای رسمی دولتی را با پرواز اختصاصی میروند . سفرهای شخصی را [که معمولا هم به مشهد است] مثل همه مردم، با پرواز عمومی میروند .
پرسیدم : یعنی می روند برایشان بلیط هم می خرید؟
گفت : بله . مثل بقیه مسافرها، برایشان بلیط میخرند . بدون اطلاع یا تشریفات خاص، میآیند سوار هواپیما میشوند و راهی میشوند. تازه توی هواپیماست که خدمه پرواز و مسافران ، متوجه حضور ایشان میشوند.
صبر کردم تا صحبت نفر قبلی تمام شد . جلو رفتم و من هم دقایقی با ایشان صحبت کردم.»
#سادهزیستی_رهبری
🔺در سال ۹۱ نیز یکی از مسافران یک پرواز عمومی تهران-مشهد، فیلمی را از حضور بدون تشریفات آیتالله خامنهای در هواپیما در وبلاگش منتشر کرده بود. ببینید:
t.me/roshangari_media/150
💠 اینجا قطعه ای از بهشته👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3962765318C54672d538b
6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️کجایید ای شهیدان خدایی..❤️
⭕️بلا جویان دشت کربلایی...❤️
اینجا 💖قطعه ای از بهشت💖 است💯
به ما بپیوندید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3962765318C54672d538b
☺️ لبخند بزن رزمنده ☺️
خاطره ای زیبا و خنده دار از جبهه ...👌
👤بین ما یڪی بود ڪه چهره ی سیاهی داشت ؛ اسمش عزیز بود؛
توی یه عملیات ترڪش به پایش خورد و فرستادنش عقب
بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش ...
🏩با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی ڪه توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا ڪمپوت رفتیم سراغش .
پرستار گفت : توی اتاق 110 بستری شده ؛
اما توی اتاق 110 سه تا مجروح بودند که دوتاشون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهایش پیدا بود .
دوستم گفت : اینجا ڪه نیست ، بریم شاید اتاق بغلی باشه !
یهو مجروح باندپیچی شده شروع ڪرد به وول وول خوردن و سروصدا کردن!
گفتم : بچه ها این چرا اینجوری میڪنه؟ نڪنه موجیه؟!!!
یڪی از بچه ها با دلسوزی گفت : بنده خدا حتما زیر تانڪ مونده ڪه اینقدر درب و داغون شده !
پرستار از راه رسید و گفت : عزیز رو دیدین؟!!!
همگی گفتیم : نه! ڪجاست؟
:پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره ڪرد و گفت : مگه دنبال ایشون نمی گردین؟
همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟!
رفتیم ڪنار تختش ؛
عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر وڪله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود !
با صدای گرفته و غصه دار گفت : خاڪ توی سرتان ! حالا دیگه منو نمی شناسین؟
یهو همه زدیم زیر خنده
گفتم : تو چرا اینجوری شدی؟ یڪ ترکش به پا خوردن ڪه اینقدر دستڪ و دمبڪ نمی خواد !
عزیز سر تڪان داد و گفت : ترڪش خوردن پیشڪش . بعدش چنان بلایی سرم اومد ڪه ترڪش خوردن پیش اون ناز ڪشیدنه !!
بچه ها خندیدند . 😁
اونقدر اصرار ڪه عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف ڪرد :
- وقتی ترڪش به پایم خورد ، منو بردند عقب و توی یه سنگر ڪمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر ڪنند . توی همین گیر و دار یه سرباز موجی رو آوردند و گذاشتند توی سنگر . سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم ڪرد . راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو ڪیسه ڪردم . یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد : عراقی پَست فطرت می ڪشمت . چشمتان روز بد نبینه . تا جان داشت ڪتڪم زد . به خدا جوری ڪتڪم زد ڪه تا عمر دارم فراموش نمی ڪنم. حالا من هر چه نعره می زدم و ڪمڪ می خواستم ، ڪسی نمی یومد
. اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت . من هم فقط گریه می ڪردم ...
بس ڪه خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم😂😂😂
دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند .
عزیز ناله ڪنان گفت : ڪوفت و زهر مار هرهر ڪنان !!! خنده داره ؟ تازه بعدش رو بگم:
- یڪ ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش . تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم ڪه دوباره قاطی نڪنه ... 😂😂
رسیدیم بیمارستان اهواز . گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات می فرستادند . دوباره حال سرباز خراب شد . یهو نعره زد : آی مردم! این یه مزدور عراقیه ، دوستای منو ڪشته . و باز افتاد به جونم . این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند ڪمڪش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند. یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام ! رحم ڪنین. یهو یه پیرمرد با لهجه ی عربی گفت : ای بی پدر ! ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین. دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا . حالا هم ڪه حال و روزم رو می بینید !
صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا.😂
پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت : چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر ڪردن؟ وقت ملاقات تمومه ، برید بیرون
خواستیم از عزیز خدافظی ڪنیم ڪه یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد : عراقی مزدور ! می ڪشمت !!!
عزیز ضجه زد : یا امام حسین ! بچه ها خودشه ، جان مادرتون منو نجات بدین ...
😂😂😂😂
بیا و بهشتی شو
اینجا 💖قطعه ای از بهشت💖 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3962765318C54672d538b