فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔لحظاتی از آخرین دیدار دختر ۲ ساله در معراج شهدا با پدرش، شهید بهروز واحدی
اولین شهید مدافع حرم سال ۱۴۰۳ که در هفتم فروردین ماه در سوریه به شهادت رسید. 😭
❤️🔥❤️🔥امنیت اتفاقی نیست...
🥀 @yaade_shohadaa
💔بچهی مردهشور
🥀اغلب شهدای بابلسر را پدرِ شهید محمدرضا بندری غسل و کفن کرده بود. تو منطقهی عملیاتی والفجر ۶ که بودیم، هر وقت محمدرضا وارد چادر میشد، بچهها به شوخی میگفتند: اَمِه مِردِه شور وَچِه بییَمو. «بچهی مرده شور ما اومده.»
او هم در جواب میگفت: وقتی من شهید شدم، پدرم با آب گرم جنازهی مرا غسل میدهد و با آب دیدگانش کفن بر تنم میپوشد، اما شما چی؟ آب سرد بر بدنتان میریزند و داد جنازهتان را در میآورند.
سال ١٣٧٢ برای تفحّص شهدا به چیلات رفته بودیم. جنازهی آخرین شهیدی که پیدا کردیم متعلق به محمدرضا بود. بعثیها دست و پایش را با سیم تلفن بسته و تیر خلاص هم به او زده بودند.
در آن لحظه به یاد فرازی از وصیت نامهاش افتادم که نوشته بود: «شاید من برنگردم. اگر فرزندمان دختر بود، اسمش را بگذارید؛ فاطمه زهرا.» هفت ماه بعد از شهادتش دخترش، فاطمه زهرا، متولد شد.
💔وقتی پیدایش کردیم، سرم را گذاشتم روی تخته سنگی و گریه کردم. بچههای تفحّص گفتند: چرا گریه میکنی؟
خاطرهی بالا را برایشان تعریف کردم و گفتم: حالا این پدر، چطور استخوانهای پسر تازه دامادش را غسل و کفن كند....؟!
✍🏻 خاطره ای به یاد شهید معزز محمدرضا بندری
راوی: رزمنده دلاور علیاکبر محمدپور، تخریبچی لشکر ٢٥ کربلا
#رفیق_شهید
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️"بسم رب شهدا"
💚یه سلام از راه دور به حضرت ارباب...
🥀به نیابت از شهید سیدمهدی جلادتی
#امام_زمان
#ماه_شعبان
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۱۶ فروردین ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 پدر شهید:
اصلا فكر نمی كردم مهدی حاضر شود از همسر و دو فرزندش كه خيلی آنان را دوست داشت، دل بكند و به نبرد با داعشی ها برود.
وقتی اصرار بيش از حد او را ديدم و اينكه استكبار جهانی از ابتدای پيروزی انقلاب و درجنگ تحميلی از رزمندگان ما شكست خورده بود و اينك با ايجاد گروهك داعش بدنبال ضربه زدن به اسلام و انقلاب است، رضايت دادم تا فرزندم به سوريه اعزام شود.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار مهدی شکوری «صلوات»
#شهید_مدافع_حرم
🥀 @yaade_shohadaa
بسم الله الرحمن الرحیم
اَللّهُمَّ اَدْخِلْ عَلی اَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ
خدایا بفرست بر خفتگان در گور نشاط و سرور
اَللّهُمَّ اَغْنِ کُلَّ فَقیرٍ اَللّهُمَّ اَشْبِعْ کُلَّ جایِعٍ اَللّهُمَّ اکْسُ کُلَّ عُرْیانٍ
خدایا دارا کن هر نداری را خدایا سیر کن هر گرسنه ای را خدایا بپوشان هر برهنه را
اَللّهُمَّ اقْضِ دَیْنَ کُلِّ مَدینٍ اَللّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ کُلِّ مَکْرُوبٍ اَللّهُمَّ رُدَّ
خدایا ادا کن قرض هر قرضداری را خدایا بگشا اندوه هر غمزده را خدایا به وطن بازگردان هر
کُلَّ غَریبٍ اَللّهُمَّ فُکَّ کُلَّ اَسیرٍ اَللّهُمَّ اَصْلِحْ کُلَّ فاسِدٍ مِنْ اُمُورِ
دور از وطنی را خدایا آزاد کن هر اسیری را خدایا اصلاح کن هر فسادی را از کار
الْمُسْلِمینَ اَللّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَریضٍ اَللّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنا بِغِناکَ اَللّهُمَّ
مسلمین خدایا درمان کن هر بیماری را خدایا ببند رخنه فقر ما را به وسیله دارائی خود خدایا
غَیِّرْ سُوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِکَ اَللّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّیْنَ وَاَغْنِنا مِنَ
بدی حال ما را بخوبی حال خودت مبدل کن خدایا ادا کن از ما قرض و بدهیمان را و بی نیازمان کن از
الْفَقْرِ اِنَّکَ عَلی کُلِّشَیءٍ قَدیرٌ
نداری که راستی تو بر هر چیز توانائی.
#ماه_رمضان
🥀 @yaade_shohadaa
#دوازدهمینچلهتوسلبهشهدا
#شهدای_نیروی_انتظامی (ناجا)
#روز سیوهفتم
❤️🔥هدیه «سوره قدر» به شهید والامقام «مهدی رفیعی»
♦️مهدی رفیعی کشتی گیر نهاوندی که دوران خدمت خود را در ناجا میگذراند، در تاریخ پنجشنبه ۴ آذر ۱۴۰۰ توسط اشرار به شهادت رسید. او یکی از کشتی گیران اهل نهاوند بود که در رشته کشتی فعالیت می کرد.
این شهید عزیز آن شب برای دستگیری یکی از سوداگران مرگ به خانه وی وارد میشود که متاسفانه حین درگیری از ناحیه سینه مورد اصابت گلوله قرار گرفت.
فرمانده انتظامی شهرستان نهاوند با بیان اینکه علیرغم انتقال سریع به بیمارستان و انجام عمل جراحی، متاسفانه به علت شدت جراحات وارده تلاش پزشکان بیاثر مانده و وی شب گذشته آسمانی شد گفت: این شهید خدمت به خیل شهدای مبارزه با سوداگران مرگ پیوست.
🥀 @yaade_shohadaa
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_یکم
💠 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد.
دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، #افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود.
💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا #خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود.
چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به #آب رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرینتر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت.
💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانیام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم.
پس از یک روز روزهداری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از #دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت.
💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با #رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.
گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل میکردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچکید.
💠 چند روز از شروع #عملیات میگذشت و در گیر و دار جنگ فرصت همصحبتیمان کاملاً از دست رفته بود.
عباس دلداریام میداد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم.
💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی #خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را میلرزاند.
شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم میخواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟»
💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بیخبرم!
انگار صدایم هم از #ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظهای سکوت، صدای ضربهای و نالهای که از درد فریاد کشید.
💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه #تهدید به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!»
احساس نمیکردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و بهجای نفس، خاکستر از گلویم بالا میآمد که به حالت خفگی افتادم.
💠 ناله حیدر همچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میکشید و کاری از دستم برنمیآمد که با هر نفس جانم به گلو میرسید و زبان #جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد :«پس چرا حرف نمیزنی؟ نترس! من فقط میخوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!»
از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفسهای بریدهای که در گوشی میپیچید و عدنان میشنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت میبرم!»
💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر #اسیر منه و خونش حلال! میخوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود.
جانی که به گلویم رسیده بود، برنمیگشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمیآمد.
💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. #جراحت پیشانیام دوباره سر باز کرد و جریان گرم #خون را روی صورتم حس کردم.
از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا میزدم و دلم میخواست من جای او #جان بدهم.
💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال میکردند سرم اینجا شکسته و نمیدانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه #غم است که از جراحت جانم جاری شده است.
عصر، #عشق حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته #قاتل جانم شده بود.
💠 ضعف روزهداری، حجم خونی که از دست میدادم و #وحشت عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه #آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت.
گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زنعمو هر سمتی میرفتند تا برای خونریزی زخم پیشانیام مرهمی پیدا کنند و من میدیدم درمانگاه #قیامت شده است...
ادامه دارد...
✍️نویسنده: فاطمه ولینژاد
🥀 @yaade_shohadaa
👆🏻فرازی از وصیتنامهی شهید محمد بلباسی
💔نعمات خداوند متعال بیشمار است که انسان قادر به شمارش و شکرگزاری آن نیست...
#رفیق_شهید 🌹
🥀 @yaade_shohadaa
✨یادبود شهدای مخاطب
💔شهدای والامقام پاسدار شهید علی رضایی
✍🏻شهید علی رضایی در ۱۱ خرداد سال ۱۴۰۲ در منطقه عملیاتی در کشور سوریه به دست تکفیریهای داعش و در مسیر دفاع از حریم آل الله به مقام شهادت نائل شد.
این شهید بزرگوار از تیپ فاطمیون و در سن ۲۳ سالگی به شهادت رسید.
و پیکر مطهرش در آبان ۱۴۰۲ به وطن اسلامی بازگشت.
پیکر مطهر این شهید با تلاش گروههای تفحص شهدا در سوریه کشف و بنا بر اعلام مرکز ژنتیک از طریق آزمایش دی ان ای شناسایی شد.
🥀شهید مهدی زین الدین:
هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید، آنها شما را نزد اباعبدالله «علیه السلام» یاد می کنند…
«هدیه به شهدای بزرگوار شهید علی رضایی ذکر فاتحه و شاخه گل صلوات»
#شهدای_مخاطبین
🥀 @yaade_shohadaa
یادِ شهدا
✨یادبود شهدای مخاطب 💔شهدای والامقام پاسدار شهید علی رضایی ✍🏻شهید علی رضایی در ۱۱ خرداد سال ۱۴۰۲ د
🌹برای یادبود شهید بزرگوارتان در کانال «یادِ شهدا»، عکس و اطلاعات شهید را به آیدی زیر ارسال کنید.👇🏻
@yade_shoohada
#ماه_رمضان
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبزیارتیامامحسین ♥️
💔افتاده ته گودالی حسین...
اللهم الرزقنا زيارة الحسين فى الدنيا
و شفاعة الحسين فى الاخرة🤲🏻
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ💚
وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ💚
وعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ💚
وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن💚
❤️برای سلامتی و تعجیل در فرج #امام_زمان (عج) صلوات
#شب_جمعه
🥀 @yaade_shohadaa
💔 بی سر پرید....
🥀از موتور پريديم پايين. جنازه را از وسط راه برداشتيم كه له نشود. بادگير آبی و شلوار پلنگی پوشيده بود. جثهی ريزی داشت، ولی مشخص نبود كی است. صورتش رفته بود.
قرارگاه وضعيت عادی نداشت. آدم دلش شور میافتاد. چادر سفيد وسطِ سنگر را زدم كنار. حاجی آنجا هم نبود. يكی از بچهها من را كشيد طرف خودش و يواشكی گفت: "از حاجی خبر داری؟ میگن شهيد شده."
نه! امكان نداشت. خودم يك ساعت پيش باهاش حرف زده بودم.
يكدفعه برق از چشمم پريد. به پناهنده نگاه كردم. پريديم پشتِ موتور كه راه آمده را برگرديم. جنازه نبود. ولی ردّ خونِ تازه تا يك جايی روی زمين كشيده شده بود.
گفتند: "برويد معراج، شايد نشانی پيدا كرديد." بادگير آبی و شلوار پلنگی. زيپ بادگير را باز كردم؛ عرقگير قهوهای و چراغ قوه. قبل از عمليات ديده بودم مسئول تداركات آنها را داد بهحاجی. ديگر هيچ شكی نداشتم....
هوا سنگين بود. هيچکس خودش نبود. حاجی پشت آمبولانس بود و فرماندهها و بسيجیها دنبال او. حيفم آمد دوكوهه برای بار آخر، حاجی را نبيند.
ساختمانها قد كشيده بودند به احترام او. وقتی برمیگشتيم، هرچه دورتر میشديم، میديدم كوتاهتر میشوند. انگار آنها هم تاب نمیآورند.
✍🏻خاطره ای به یاد سردار خيبر، فرمانده شهيد حاج محمدابراهيم همت
📚 كتاب "همت" از مجموعه كتب يادگاران
#رفیق_شهید
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️"بسم رب شهدا"
💚یه سلام از راه دور به حضرت ارباب...
🥀به نیابت از شهید
سیدعلی صالحی روزبهانی
#امام_زمان
#ماه_شعبان
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۱۷ فروردین ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 اخلاق خوب شهيد در محله وخانواده زبان زد همه بود چون بسيار کم حرف وکم رو و سر به زير بود و اهل محله هر کس کاری داشت دريغ نمی کرد.
در عمليات درگیری با اشرار و قاچاقچی پس از زخمی شدن يکی از دوستانش به نام علیاصغر گرائی به کمک وی شتافت که طی درگيری به شهادت رسيد .
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار ایمان قهرمانی «صلوات»
#شهید_امنیت
🥀 @yaade_shohadaa