eitaa logo
یادِ شهدا
1.1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
2 فایل
مقام معظم رهبری: ✍🏻گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.‌ 💌این یک دعوت از طرف شهداست؛ #شهدا تو رفاقت سنگ تموم می‌ذارن...♥️ ♥️#شهدا مدیون هیچکس نمی‌مونن! ادمین کانال @yade_shoohada
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀امام خمینی«ره»: اگر روزی اسراء برگشتند و من نبودم، درود مرا بـه آن‌ها برسانید و بگویید خمینی در فکرتان بود. ❤️‍🔥شهید والامقام «سرلشکر خلبان شهید علی اکبر اقبالی دوگاهه» 💔سرگرد خلبان علی اقبالی دوگاهه جوان‌ترین استاد خلبان نیروی هوایی ایران در زمان آغاز جنگ تحمیلی بود. او در نخستین ماه از جنگ بارها وارد خاک دشمن شد و اهداف مهم و راهبردی را در خاک عراق مورد اصابت قرار داد. اما روز اول آبان ماه ۵۹ بود که مجبور به فرود در خاک عراق شد. نیروهای بعثی یکی از وحشیانه‌ترین جنایت‌ها را بر روی بدن او انجام دادند. سربازان بعثی بدن او را از دو طرف به دو خودروی جیپ بستند و به دو طرف کشیدند تا پیکر مطهرش از وسط به دو نیم تقسیم شود. آن‌ها سپس هر کدام از این تکه‌ها را در یک پایگاه نظامی دفن کردند. جالب‌ترین نکته‌ای که در مورد او وجود دارد این است که عمر اسارت او تنها یک روز بود. ♦️قرائت «سوره حمد» هدیه به روح مطهرش. سی‌ویکم 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚پیغام ماهی‌ها گل‌علی بابایی در «پیغام ماهی‌ها» با استفاده از مصاحبه‌های «حسین بهزاد» نویسنده با سابقه ادبیات مقاومت با شهید «حاج حسین همدانی» به بررسی زندگی او در دوران کودکی، سال‌های مبارزه با رژیم پهلوی، حضور در روزهای سخت بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، تاسیس سپاه پاسداران و عضویت در سپاه استان همدان و نبردهای داخلی جبهه کردستان پرداخته‌ است و بعد از آن در ادامه به سراغ ماجراهای تاسیس لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله(ص) با همراهی شهیدان محمود شهبازی، حاج احمد متوسلیان و محمدابراهیم همت رفته‌است. بدون شک یکی از فصول ممتاز این کتاب که جایزه ادبی جلال آل احمد را هم در کارنامه دارد. فصل آخر آن است؛ فصلی که «آخرین پیامک» نام دارد و در آن خاطره‌ای از قول همسر شهید درباره آخرین سفر حاج حسین همدانی به ایران نقل می‌شود که بسیار اثرگذار و گیرا است. البته بخش‌هایی از کتاب که مربوط به حضور این شهید بزرگوار در سوریه و آموزش نیروهای ارتش این کشور برای مبارزه با تروریست‌های تکفیری است هم از بخش‌های ناب این اثر محسوب می‌شود که در آن اطلاعات جالبی از حضور مستشاران نظامی ایران در سوریه و دیدگاه‌های راهبری مقام معظم رهبری برای مبارزه با تروریست‌ها مطرح شده‌است. 🥀 @yaade_shohadaa
🥀حوالی بیستم دی‌ماه ۱۳۶۰ بنده برای رسیدگی به یک سری از کارهای خودم، رفته بودم بیرون سپاه. موقعی که برگشتم، از همان جلوی در ساختمان با چهره‌های ملتهب و هیجان‌زده‌ی بچه‌های دژبانی و سایر نفرات، فهمیدم باید خبری شده باشد. دیدم خیلی مشعوف و خندان می‌گویند: «برادر همدانی، مژده بده. اگر گفتی چه کسی آمده؟ رفیق فابریکی حاج محمود و شما این‌جاست؛ برادر حاج احمد متوسلیان! از شدت خوشحالی، یک لحظه نفسم بند آمد. پرسیدم: حالا کجاست؟ گفتند: دفتر فرماندهی، پیش حاج محمود [شهید محمود شهبازی، در آن زمان فرمانده سپاه استان همدان بود و نقش پررنگی در اکثر خاطرات شهید همدانی دارد.] با عجله خودم را رساندم پشت در اتاق فرماندهی و وارد شدم. خدا گواه است، شیرین‌ترین دقایق عمر سپری شده‌ی من، دیدار این دو نفر در کنار هم بود. از هر حیث که بگویی مکمل هم بودند.    با هر دو سلام علیک و دیده‌بوسی کردم. حاج احمد گفت: برادر محسن [رضایی] مرا به تهران خواسته و دارم به ملاقات او می‌روم. از آن‌جا که قرار است در جنوب عملیات بزرگی انجام شود، ایشان یک سری تدابیری را مدنظر قرار داده. موضوع اصلی مورد نظر ایشان، بحث ضرورت تشکیل یک تیپ رزمی مستقل است. برادر محسن به من گفت: باید هر چه زودتر با [محمد ابراهیم] همت به خوزستان بروی و در آن‌جا یک چنین یگانی را برای سپاه تشکلی بدهید. پرسیدم: برای فرماندهی این تیپ ایشان شخص خاصی را هم در نظر گرفته یا این که تعیین فرمانده آن را به بعدها محول کرده؟ حاج احمد گفت: طوری که ایشان می‌گفت؛ مسئولیت فرماندهی آن را مایل است خودم به عهده داشته باشم.          به محض اینکه صحبت حاج احمد به اینجا رسید، حاج محمود مچ دست او را گرفت و با یک لحن بی‌قراری به او گفت: ببین احمد، من از تو خواسته‌ای دارم. آن هم این است که به قول بین ما سه نفر [منظور متوسلیان، همت و شهبازی] که قرار بود در اولین فرصت در جبهه به هم ملحق شویم عمل کنی و من را هم با خودت با آن‌جا ببری. حاج احمد خیلی محکم گفت: مگر می‌شود یک‌چنین عهد و پیمانی را فراموش کنم؟  ...حاج احمد بعد از بازگشت از ملاقات آقای رضایی، باز هم به سپاه همدان آمد. برگشت به محمود گفت: شما عجالتاً هر تعداد از برادرها را که می‌توانی، با خودت بیاور. ما این بچه‌ها را به یاری خدا در جنوب سازماندهی می‌کنیم.    محمود ابتدا خودش به همراه سعید بادامی با همان پیکان سفید استان همدان راهی جنوب شدند و در ساختمان واحد اعزام نیروی سپاه ناحیه دزفول که در خیابان ۱۲ فروردین این شهر قرار داشت به نیروهای کادر تیپ ۲۷ ملحق شدند.     چهل و هشت ساعت بعد، با مرکز پیام استان همدان تماس گرفت و گفت: به همدانی بگویید بچه‌ها را آماده کند تا در اولین فرصت عازم دزفول بشوند.      برای اعزام نیروها یک دستگاه مینی‌بوس بنز در اختیار گرفتیم. حوالی ساعت ۱۰ شب بود که با بدرقه گرم بچه‌های سپاه و صلوات‌های پی‌در‌پی راه افتادیم.            یکی دو ساعتی که گذشت، هرکدام از نفرات، خودشان را توی صندلی‌ها جمع کردند و به خواب رفتند. غرش خفه‌ی موتور کوچک دیزلی، آمیخته با زوزه‌ی باد سردی که پُرفشار از لای منفذهای دور پنجره‌ها به داخل هجوم می‌آورد. محض دفع‌الوقت، داشتم شعر «پیغام ماهی»‌های مرحوم سپهری را زیر لب زمزمه می‌کردم.     در آن شعر سهراب قرار است پیغام‌ ماهی‌های تشنه یک حوض بی‌آب را ببرد برای خدا.         ماهی‌ها پیغامشان این است:  تو اگر در طپش باغ خدا را دیدی،   همت کن         و بگو ماهی‌ها، حوض‌شان بی‌آب است       ‌ آن تکه آخرش را خیلی دوست دارم و آن شب هم مدام همان را زیر لب می‌خواندم، جایی که می‌گوید:  باد می‌رفت به سر وقت چنار        من، به سر وقتِ خدا می‌رفتم‌          پیچ و خم جاده تمامی نداشت، دل مشغولی‌ها من هم. سرانجام در صبحی ابری و خشک، حوالی ساعت ۱۰ صبح وارد شهر دزفول شدیم.» 🥀 @yaade_shohadaa
😍تصویری از فرزند و نوه شهید نیلفروشان در نماز جمعه امروز💔 🥀 @yaade_shohadaa
🥀نیمی از بدن فرمانده 💔چهارم خردادماه ۱۳۶۷ بود كه براى تعمیر یک دستگاه لودر در موقعیت شهید صبوری مشغول کار شديم. همين حين شهيد کمره‌ای (سردار شهيد قدرت‌الله كمره‌اى يكى از شهداى شاخص عمليات بيت‌ المقدس ٧ است.) فرمانده مخابرات لشکر مهندسی ۴۲ قدر از فاصله دور با ایما و اشاره به من فهماند کارم تمام شد پيشش بروم. تعمیر لودر رو به پایان بود که مجدداً قدرت‌الله روی سنگر آمد و با اشاره گفت: پس چرا نمی‌آیی؟ من هم با اشاره گفتم: الان می‌آيم. ناگهان حجم آتش دشمن شدت گرفت و هر چه تلاش کردم نتوانستم خودم را به او برسانم. ❤️‍🔥برای بار سوم قدرت‌الله با احتیاط از سنگر بیرون را نگاه کرد و تلاشم را ديد. دستی به هم تکان دادیم به نشانه اين‌كه صبر می‌‌کنیم تا شرایط مهیا شود اما در این اثنا يك گلوله توپخانه دشمن به سنگر فرماندهی مخابرات اصابت كرد. مشاهده این صحنه برایم خيلی دشوار بود. با هر خطر و مشکلی بود با دوستانم بر بالای پیکر مطهر قدرت‌الله حاضر شدیم. آن‌چه را كه می‌ديديم برايمان خيلى سخت بود. نیمی از بدن شهيد كمره‌اى كاملاً متلاشى شده بود و ملائک روح پاكش را به آسمان برده بودند. 🥀خاطره ای به یاد سردار شهيد معزز قدرت‌الله كمره‌اى 🥀راوى: آزاده سرافراز على ‌اكبر حيدرى 🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 💫اللّٰهُمَّ انْصُرْهُ وَانْتَصِرْ بِهِ لِدِينِكَ 💫وَانْصُرْ بِهِ أَوْلِياءَكَ وَأَوْلِيَاءَهُ وَشِيعَتَهُ وَأَنْصارَهُ وَاجْعَلْنا مِنْهُمْ. 💠خدایا او را یاری کن و به وسیله او برای دینت پیروزی آور 💠و اولیایت و اولیایش و پیروان و یارانش را، به سبب او یاری ده. «روزتون پر از نگاه خاص امام زمان عجل الله و شهدا» 🌹 🥀 @yaade_shohadaa
🥀«۱۴ مهر ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔 شهید آزادیان اهل نماز و عبادت بود و مسجد را حرم امن خود می دانست و لذا نمازگزاران را دوست می داشت. او به قرآن مجید عشق می ورزید و در کلاس های آموزش قرآن فعالانه شرکت می کرد. دو سال در تهران و دو سال در آمریکا دوره دید و سرانجام با درجه ستوان دومی به عنوان خلبان هواپیمایی شکاری ـ بمب افکن وارد خدمت شد. حدود یک سال و نیم در جبهه بود و ۳۰ پرواز عملیاتی بر روی عراق داشت كه همگی موفقیت آمیز بود و سرانجام در مهر ۱۳۶۰ در آخرین پرواز در بمباران بصره هواپیمایش مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسید. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار شیرعلی آزادگان هارمی «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀امام خمینی«ره»: اگر روزی اسراء برگشتند و من نبودم، درود مرا بـه آن‌ها برسانید و بگویید خمینی در فکرتان بود. ❤️‍🔥شهید والامقام «بهروز ترکاشوند 💔 شهید روز اول فروردین ماه سال ۱۳۴۷ در شهر اراک و در یک خانواده نظامی چشم به جهان گشود. در ۱۳ اردیبهشت ماه سال ۶۵ به همراه سایر همرزمانش با استعداد یک لشکر پیاده و یک لشکر مکانیزه به مواضع دشمن در منطقه فکه حمله می‌کنند و در این حمله تا نزدیکی پل کرخه جلو می روند. در همین عملیات بود که بهروز به اسارت نیروهای بعثی درمی آید. او مدت ۵ سال در اسارت نیروهای بعثی بود و در این دوران نیز از آزادگان فعال و مسئول بند ۶ اردوگاه کمپ ۱۰ عراق بود که بارها مورد شکنجه‌های بعثی‌ها قرار گرفت. یکی از روزهایی که بهروز در اسارت به سر می‌بُرد بعثی‌ها تصمیم می‌گیرند که جمعی از آزادگان را برای زیارت به بین الحرمین ببرند و او در این هنگام با سَر دادن شعارهای انقلابی و مذهبی باعث ناراحتی بعثی‌ها می‌شود. بعثی‌ها که از این کار او خشمگین شده بودند پس از آزار و اذیت بهروز ۱۸ علامت بر پشت بدن این شهید و همرزمانش حک می‌کنند. اواسط تابستان سال ۱۳۶۹ بود که بهروز به همراه سایر آزادگان وارد کشور می‌شود و پس از مدتی ازدواج می‌کند. آذرماه همان سال بود که پس از گذشت یک ماه از ازدواجش هنگامی که از منزل خارج شده بود به علت عارضه‌های ناشی از دوران اسارت در کنار خط آهن بدحال شد و به یاران شهیدش پیوست. پیکر مطهر این شهید در کنار امامزاد حسین رضای ورامین به خاک سپرده شد. ♦️قرائت «سوره حمد» هدیه به روح مطهرش. سی‌ودوم 🥀 @yaade_shohadaa
🌾 رمان (بدون تو هرگز) 🌾قسمت: ۶۰ 🌾 خانواده   برای چند لحظه واقعا بریدم … خدایا، بهم رحم کن … حالا جوابش رو چی بدم؟ … توی این دو سال، دکتر دایسون … جزء معدود افرادی بود که توی اون شرایط سخت ازم حمایت می کرد … از طرفی هم، ارشد من … و رئیس تیم جراحی عمومی بیمارستان بود …  و پاسخم، می تونست من رو در بدترین شرایط قابل تصور قرار بده …  – دکتر حسینی … مطمئن باشید پیشنهاد من و پاسخ شما…کوچک ترین ارتباطی به مسائل کاری نخواهد داشت …پیشنهادم صرفا به عنوان یک مرده … نه رئیس تیم جراحی…  چند لحظه مکث کردم تا ذهنم کمی آروم تر بشه … – دکتر دایسون … من برای شما به عنوان یه جراح حاذق و رئیس تیم جراحی …احترام زیادی قائلم … علی الخصوص که بیان کردید … این پیشنهاد، خارج از مسائل و روابط کاریه… اما این رو در نظر داشته باشید که من یه مسلمانم … و روابطی که اینجا وجود داره … بین ما تعریفی نداره … اینجا ممکنه دو نفر با هم دوست بشن و سال ها زیر یه سقف زندگی کنن …حتی بچه دار بشن … و این رفتارها هم طبیعی باشه … ولی بین مردم من، نه … ما برای خانواده حرمت قائلیم … و نسبت بهم احساس مسئولیت می کنیم…  با کمال احترامی که برای شما قائلم …پاسخ من منفیه… ادامه دارد ... ✍نویسنده: شهید مدافع حرم طاها ایمانی ⛔️کپی بدون ذکر نام نویسنده حرام است. 🥀 @yaade_shohadaa
🥀کوتاه ولی دلنشین... 💔هیچکس پشت آدم نیست فقط خدا هست که پشت شما می‌ایستد... ''شهید علی خلیلی''   🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 کاش هر کسی که امروز تو این ممکلت یک مسئولیتی داره رو به زور بشونن این مستند رو ببینه و بهش بگن: یادت نره صندلی‌ای که روش می‌شینی رو خون این شهدا استوار شده...   🥀 @yaade_shohadaa
🥀قلب كوچكى از خون 💔به دستور آقاى كارنما مجبور بودم در مقر بمانم، اما بعد از گذشـت دو هفته آن قدر اصرار كردم تا راضى شدند مرا به خط اعـزام كننـد. بـه عنوان امدادگر رفتم شلمچه. ❤️‍🔥در يكى از عملياتها گلوى يكى از بچه ها تركش خورده بود و حالش خيلى وخيم بود. دو نفرِ ديگر هم بـه شـدت زخمى شده بودند. آنها را سوار آمبولانس كرده و با راننده آمبـولانس بـه عقب برگشتيم. 💔جاده باريـك بـود و آتـش دشـمن شـديد. سـرِ يكـى از مجروحان روى پاى من بود و خونى كه از او روى شلوار من مى ريخت، به شكل قلب كـوچكى روى شـلوارم نقـش بـسته بـود و مـن احـساس مى كردم با قلمو كسى آن را نقاشى كرده است. ❤️‍🔥دلم نميخواست خون را از لباسم پاك كنم. مى خواستم هر لحظه آن را مى بينم، به يـاد آن رزمنـده بيفتم كه در سختترين شرايط هم غير از ذكر خدا چيزى نمى گفت. او ذكر مى گفت و اظهـار شـرمندگى مى كرد كـه بـه واسـه مجروحيـت نمى تواند در عمليات بعدى شركت كند. 📚 كتاب خاكريز و خاطره 🥀راوى: رزمنده عبدالرضا دامغانى   🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 💫اللّٰهُمَّ أَعِذْهُ مِنْ شَرِّ كُلِّ باغٍ وَطاغٍ 💫وَمِنْ شَرِّ جَمِيعِ خَلْقِكَ 💠خدایا پناهش ده از شرّ هر متجاوز و سرکش 💠و از شرّ همۀ آفریدگانت «روزتون پر از نگاه خاص امام زمان عجل الله و شهدا» 🌹 🥀 @yaade_shohadaa
🥀«۱۵ مهر ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔 سرباز ۲۰ ساله مدافع وطن که حين گشت زنی در منطقه مرزی آذربایجان غربی بعلت واژگونی خودروی سازمانی به لقاء الله پيوست. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار مهدی وجدان «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀امام خمینی«ره»: اگر روزی اسراء برگشتند و من نبودم، درود مرا بـه آن‌ها برسانید و بگویید خمینی در فکرتان بود. ❤️‍🔥شهید والامقام «بهروز ترکاشوند» 💔 شهید ذبیح الله ۱۸ ساله بود که به جبهه رفت. در عملیات ام الرصاص و در همان منطقه اسیر شد. ۴۳ ماه کسی از او خبر نداشت و خانواده نمی دانستن که اسیر شده تا اینکه نامه اش به دستشان می‌رسد و متوجه می‌شوند که او در اردوگاه موصل است. از آنجایی که  ذبیح الله طلبه بود توی اردوگاه هم به فعالیت های فرهنگی و دینی خود ادامه می داد. دوستان آزاده ی ذبیح الله تعریف می کنند که بالاخره یکی از روزها افسران عراقی می آیند که ذبیح الله را ببرند برخی از اسرا بلند می شوند و میگویند اگر میخواهید حاج آقا را ببرید ما هم با او می آییم. بعد هم  دیگر از ذبیح الله و ده نفر از دوستانش خبری نمی شود.  صدام در یکی از مصاحبه های تلویزیونیش اینطور عنوان می کند که این ده نفر را در روستای چومان (از روستاهای مرزی کردستان) آزاد کرده بود. ولی هیچ خبری از ذبیح الله نشد. ذبیح الله بهالدینی اسیری است که همراه ده نفر دیگر از اسرا سرنوشتشان نامعلوم ماند. گمنامی شهادت به گمنامی اسارت پیوند خود تا  تنها یادگاری از نامه ای باشد که در همان ابتدای اسارت به خانواده اش فرستاد. دیگر نه خبری از ذبیح الله شد نه پیکرش به کشور بازگشت. ♦️قرائت «سوره حمد» هدیه به روح مطهرش. سی‌وسوم 🥀 @yaade_shohadaa
🌾 رمان (بدون تو هرگز) 🌾قسمت: ۶۱ 🌾 خیانت روزهای اولی که درخواستش رو رد کرده بودم …  دلخوریش از من واضح بود … سعی می کرد رفتارش رو کنترل کنه و عادی به نظر برسه … مشخص بود تلاش می کنه باهام مواجه نشه … توی جلسات تیم جراحی هم، نگاهش از روی من می پرید … و من رو خطاب قرار نمی داد …  اما همین باعث شد، احترام بیشتری براش قائل بشم …  حقیقتا کار و زندگی شخصیش از هم جدا بود … سه، چهار ماه به همین منوال گذشت …توی سالن استراحت پزشکان نشسته بودم که از در اومد تو …  بدون مقدمه و در حالی که … اصلا انتظارش رو نداشتم … یهو نشست کنارم … – پس شما چطور با هم آشنا می شید؟ … اگر دو نفر با هم ارتباط نداشته باشن … چطور می تونن همدیگه رو بشناسن و بفهمن به درد هم می خورن یا نه؟ …   همه زیرچشمی به مانگاه میکردن …  با دیدن رفتار ناگهانی دایسون … شوک و تعجب توی صورت شون موج می زد …هنوز توی شوک بود اما آرامشم رو حفظ کردم … _دکتر دایسون … واقعا این ارتباطات به خاطر شناخت پیش از ازدواجه؟ … اگر اینطوره چرا آمار خیانت اینجا، اینقدر بالاست؟… یا اینکه حتی بعد از بچه دار شدن، به زندگی شون به همین سبک ادامه میدن … و وقتی یه مرد … بعد از سال ها زندگی …از اون زن خواستگاری می کنه … اون زن از خوشحالی بالا و پایین می پره و میگن این حقیقتا عشقه؟… یعنی تا قبل از اون عشق نبوده؟ … یا بوده اما حقیقی نبوده؟ … خیلی عادی از جا بلند شدم و وسایلم رو جمع کردم … خیلی عمیق توی فکر فرو رفته بود … منم بی سر و صدا … و خیلی آروم … در حال فرار و ترک موقعیت بودم …  در سالن رو باز کردم و رفتم بیرون … در حالی که با تمام وجود به خدا التماس می کردم که بحث همون جا تموم بشه … توی اون فشار کاری …   که یهو از پشت سر، صدام کرد … ادامه دارد ... ✍نویسنده: شهید مدافع حرم طاها ایمانی ⛔️کپی بدون ذکر نام نویسنده حرام است. 🥀 @yaade_shohadaa