سعدی و فراق یار
فریاد من از فِراق یار است
و افغان من از غم نگار است
بی روی چو ماه آن نگارین
رخسارهی من به خون نگار است
خون جگرم ز فُرقت تو
از دیده روانه در کنار است
درد دل من ز حد گذشتهست
جانم ز فراق بیقرار است
کس را ز غم من آگهی نیست
آوَخ که جهان نه پایدار است!
از دست زمانه در عذابم
زان جان و دلم همی فگار است
سعدی چه کنی شکایت از دوست؟
چون شادی و غم نه برقرار است
گفته بودی "هرچه می خواهد دل تنگت بگو"
هرچه می گویم دل سنگت نمی آید به رحم
#محمدحسن_ابراهیمی ☘
#تصویرسروده
کاش برگردم به دنیای خودم
کاشکی اصلا نمی دیدم تو را
عاشقم کردی و دور انداختی
عشق من هرگز نمی بخشم تو را
#محمدحسن_ابراهيمے
توی یک قاب که دلتنگی و غم جا نگرفت
هیچ کس هم خبری از من تنها نگرفت
دل به هر آتش و آبی زده ام سودی داشت؟
عشق در بین من و منطق تو پا نگرفت
دلخوشی ام شده وعده که تو بر می گردی
حیف یکبار دل تو خبر از ما نگرفت
چشمم انگشت به لب مانده از این قاعده ها
حاجت غیر روا ، ما که ... دعاها نگرفت
با من ای حضرت آزار ! چه کردی که هنوز
در دلم باز کسی جای شما را نگرفت
#محمدحسن_ابراهیمے 🌸
بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است
شعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر است
آنچنان میفشرد فاصله راه نفسم
که اگر زود، اگر زود بیایی دیر است
رفتنت نقطهی پایان خوشیهایم بود
دلم از هرچه و هر کس که بگویی سیر است
سایهای مانده ز من بی تو که در آینه هم
طرح خاکستریش گنگترین تصویر است
خواب دیدم که برایم غزلی میخواندی
دوستم داری و این خوبترین تعبیر است
کاش میبودی و با چشم خودت میدیدی
که چگونه نفسم با غم تو درگیر است
تارهای نفسم را به زمان میبافم
که تو شاید برسی حیف که بی تاثیر است
#سوگلمشایخی
کاش مىشد که حرفهایم را
روبروى تو، مو به مو بزنم
تا که آزردهخاطرت نکنم
باز باید به شعر رو بزنم
شعر، دنیاى کوچکى که در آن
تو براى همیشه مال منى
من، جواب سکوت مبهم تو
و تو زیباترین سوال منى
وَهم زیباى من سلام، کمى
بنشین باز پاى صحبت من
بنشین دردِ دل کنم با تو
حامى روزهاى غربت من