شب شب چله شب یلدا شده ... مو سم برف و سوز سرما شده ...
چایی و دور همی پای کرسی ... چه دلنواز و خوب و زیبا شده ...
آجیل و شیرینی و هندوانه ... یه جمع با صفا و شاعرانه ...
انار دون کرده و فال حافظ ... با غزلای ناب و عاشقانه ....
کاشکی میشد هر شبمون چون شب یلدا بشه .... امشبمون انگیزه ی شادی فردا بشه ... آیینه ی دل نگیره رنگ غم و غصه رو.... قسمتمون همدلی وگرمی دلهابشه ...
شب شب چله شب یلدا شده ... مو سم برف و سوز سرما شده ....
چایی و دور همی پای کرسی..... چه دلنواز و خوب و زیبا شده
| شب یلدا |
.
.
ماه رد مي شد از شب يلدا، ولي انگار بي خبر بوديم
سايه ها هم بلند تر بودند، شاد از آن جشن مختصر بوديم
پاي اين صخره سفره گسترديم ،باده مان چاي قند پهلو بود
شب سردي كه گرم خاطره از كودكي هاي يكدگر بوديم
صفي از مرغ هاي ماهي خوار ، آمدند از اجل معلق تر
فكر اندوه ماهيان آنجا ، از همه عمر بيشتر بوديم
ماسه ها از تلاطم امواج، زير پامان تكان تكان خوردند
در مه آلود ساحل بي تاب ،چون دو تا قوي همسفر بوديم
سيلي موج ها مكرر شد ، ناگهان صخره ها كم آوردند
چشم بر موج هاي ساحل كوب ، محو هنگامه ي خطر بوديم
قصه ي کودکانه خود را ، شب يلدا به ماه مي گفتيم
گاه بالاي تخته سنگي نيز ، در خيال از ستاره سر بوديم
يادم آمد كه باد مي آمد ، شب يلداي كودكي هايم
خواهرم سوزني به دستش رفت ،دور قاليچه با پدر بوديم
شب يلداي ديگري اما ، مادرم در گدازه ي تب بود
داشت تا صبح سخت مي لرزيد، ما سراسيمه پشت در بوديم
عابر صخره هاي ساحلي ام ، موج ها در دلم مي آشوبند
بر همين صخره خوب يادم هست ، شبي اين گونه تا سحر بوديم
.
.
#محمد_حسین_انصاری_نژاد
▫️بازار شوق گرم شد آن سروْقد(عج) کجاست؟
▫️تا جانِ خود بر آتش #رویش کنم سپند
شاعرانه
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
ای که داری هوس طلعت جانان دیدن
نیست باشد شدنت وانگهش آسان دیدن
آن جمالی که فروغش کمر کوه شکست
کی توان از نظر موسی عمران دیدن
نشود تا دلت از قید علایق آزاد
نتوان جلوه آن سرو خرامان دیدن
تار موی خرد از دیده دل بیرون کن
تا بنورش بتوانی ره عرفان دیدن
چشم خفاش بمان چشم دگر پیدا کن
نور خورشید ازل کی بود آسان دیدن
زنگ دل پاک کن از اشک و بدل بینا شو
کان جمالیست که نتوانش بچشمان دیدن
جان ترا باید و پاید غم تن چند خوری
بگذر از تن اگرت هست سر جان دیدن
بر درش چند بدی آری و نافرمانی
هیچ شرمت نشود زینهمه احسان دیدن
مزن ای فیض ازین بیش ز گفتار نفس
اگرت هست سر آئینه جان دیدن
✍فیض کاشانی
پیشینیان همیشه گفتهاند:
-باید شعر خودش بیاید.
نگفتهاند که برای آمدنش، باید خانهتکانی کرد. باید پردهها را در شبنم یاس شُست. باید برای اینکه پاهایش زخم برندارد، فرش سرخ بافت. باید چشمها را با نقرۀ مهتاب گردگیری کرد. باید کار کرد. باید آماده شد.
وگرنه، شعر خودش نمیآید!
چند روزی است که خاکستری ام
در شبستان غزل بستری ام
طبعم آبستن شعری ست شگفت
در تب لحظه ی بار آوری ام
مثل اینست که دارد کم کم
می دهد گل ،تب نیلوفری ام
بعد از این صاحب تورات و زبور
یا سلیمانی از انگشتری ام
گرچه یک وسوسه شیطانی
می زند طعنه به پیغمبری ام
در خودم نیستم انگار ای عشق
لحظه ای دیو و زمانی پری ام
نه ،چنین نیست!هوایی شده ام
شاعرم ،شاعر لفظ دری ام
ذره ای عشق و صمیمیت را
بفروشند اگر،مشتری ام
باز ای عشق اهورایی من
به کجا می کشی و می بری ام؟
خواب رنگین تو را خواهم دید ؟
آه از این همه خوش باوریم
#محمد_سلمانی
از تبار غصهایم، اشک است قوم و خویش ما
جز غم و حسرت نباشد راه و رسم كیش ما
همچو مردابیم و هركس یك نظر بر ما رسید
سنگ زد ما را به شوق دیدن تشویش ما
زخم خوردیم از رقیبان، از رفیقان بیشتر...
پیش پایش را ندید این ذهن دوراندیش ما
همچو آیینه هزاران تکه شد دل ساده ریخت
حال تا روز قیامت هست بیخ ریش ما
هر بلایى شد سرم آوردى اى دنیا ولى
مىرسد روزى كه كارت گیر باشد پیش ما
#محمد_شیخی
دنبال عشـق رفتن ، برگشتنی نـدارد
يا پا مَنِه به دامش، يا از نجات بگذر
#پیروی_شیرازی
#عاشقانه