eitaa logo
‹ یادگاࢪ مادࢪ ›
689 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
452 ویدیو
194 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🧡✋🏻 🦋هَفتْ‌پُشتَمْ‌هَمِگےنوکَرِ‌دَربارِ‌توأَند🦋 نَسلْ‌دَر‌نَسلْ‌برایِ‌ توگِدٰا‌میسازیـم...♡♥️ 🌹🍃•|@yadegar_madar
⛅️ |° 💚°° 🌹پیامبراکرم (ص) می فرمایند:🌹 اگر آنقدر گناه کرده‌اید کہ تا بہ بلندی آسمان رسیدھ سپس از کردھ خود پشیمان شدید ؛ خداوند توبہ شما را می‌پذیرد :)!..🕊🌱 ...🦋لئالی الاخبار ، جلد ۱ ، صفحه ۳۶۴🦋... 🍂🌼•|@yadegar_madar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
82.5K
بـ وقت عاشقے♥️😍
نمازت سرد نشه مؤمن😍😊
🕊 موقع رفتن بهش گفتم: برو داداش،ولی برگـرد ...🙃🍂 یه لبخندی زد و گفت: من دیگه برنمیگردم. ..😊✋🏻 گفتم:نزن این حرفو،تو بچہ ڪوچیک دارۍ ...😔 یه دست زد به گردنش و گفت: این گردنو میبینے؟! خوراڪ بریدنهـ ...🍃 🕊 🕊| @yadegar_madar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{زندگينامه} ابراهيم در اول ارديبهشــت ســال 1336 در محله شــهيدآيت اهلل سعيدي حوالي ميدان خراسان ديده به هستي گشود. او چهارمين فرزند خانواده بشــمار ميرفت. با اين حال پدرش، مشــهدي محمد حسين، به اوعالقه خاصي داشت. او نيز منزلت پدر خويش را به درستي شناخته بود. پدري که با شغل بقالي توانسته بود فرزندانش را به بهترين نحو تربيت نمايد. ابراهيم نوجوان بودکه طعم تلخ يتيمي را چشــيد. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ، زندگي را به پيش برد. دوران دبســتان را به مدرســه طالقاني رفت و دبيرســتان را نيز در مدارس ابوريحان و کريمخان زند. ســال 1355 توانســت به دريافت ديپلم ادبي نائل شود. از همان سالهاي پاياني دبيرستان مطالعات غير درسي را نيز شروع كرد. حضور در هيئت جوانان وحدت اســامي و همراهي و شاگردي استادي نظير عالمه محمد تقي جعفري بسيار در رشد شخصيتي ابراهيم موثر بود. در دوران پيروزي انقالب شجاعتهاي بسياري از خود نشان داد. او همزمــان بــا تحصيل علم بــه کار در بازار تهران مشــغول بود. پس از انقالب در سازمان تربيت بدني و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل شد. ابراهيــم در آن دوران همچون معلمي فداکار به تربيت فرزندان اين مرز و بوم مشغول شد. او اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانان يعني ورزش باســتاني شــروع کرد. در واليبال وکشــتي بينظيربود. هرگز در هيچ ميداني پا پس نکشيد و مردانه ميايستاد. مردانگــي او را ميتوان در ارتفاعات ســر به فلک کشــيده بازي دراز و گيالنغرب تا دشتهاي سوزان جنوب مشاهده کرد. حماســههاي او در اين مناطق هنــوز در اذهان ياران قديمي جنگ تداعي ميکند. در والفجر مقدماتي پنج روز به همراه بچههاي گردانهاي کميل و حنظله درکانالهاي فكه مقاومت کردند. اماتسليم نشدند. ســرانجام در 22 بهمن سال 1361 بعد از فرســتادن بچههاي باقيمانده به عقب، تنهاي تنها با خدا همراه شد. ديگركسي او را نديد. او هميشه از خدا ميخواســت گمنام بماند، چرا كه گمنامي صفت ياران محبوب خداست. خدا هم دعايش را مســتجاب كرد. ابراهيم سالهاست كه گمنام و غريب در فكه مانده تا خورشيدي باشد براي راهيان نور. ادامہ دارد... 🥀🕊↓ @yadegar_madar
{محبت پدر} راوی: رضا هادي درخانهاي کوچک و مســتاجري درحوالي ميدان خراسان تهران زندگي ميكرديم. اولين روزهاي ارديبهشت سال1336 بود. پدر چند روزي است كه خيلي خوشحال است. خدا در اولين روز اين ماه، پســري به او عطا کرد. او دائمًا از خدا تشــكر ميكرد. هر چند حاال در خانه سه پسر و يك دختر هستيم، ولي پدر براي اين پسر تازه متولد شده خيلي ذوق ميكند. البته حق هم دارد. پسر خيلي با نمكي است. اسم بچه را هم انتخاب كرد: "ابراهيم" پدرمان نام پيامبــري را بر او نهاد كه مظهر صبر و قهرمان توكل و توحيد بود. و اين اسم واقعًا برازنده او بود. بســتگان و دوســتان هر وقت او را ميديدند با تعجب ميگفتند: حســين آقا، تو ســه تا فرزند ديگه هم داري، چرا براي اين پســر اينقدر خوشحالي ميكني؟! پــدر با آرامش خاصي جواب ميداد: اين پســر حالــت عجيبي دارد! من مطمئن هســتم كه ابراهيم من، بنده خوب خدا ميشــود، اين پسر نام من را هم زنده ميكند! راست ميگفت. محبت پدرمان به ابراهيم، محبت عجيبي بود. هر چند بعد از او، خدا يك پسر و يك دختر ديگر به خانواده ما عطا كرد، اما از محبت پدرم به ابراهيم چيزي كم نشد. ٭٭٭ ابراهيم دوران دبســتان را به مدرســه طالقاني در خيابان زيبا رفت. اخالق خاصي داشت. توي همان دوران دبستان نمازش ترك نميشد. يكبار هم در همان ســالهاي دبســتان به دوستش گفته بود: باباي من آدم خيلي خوبيه. تا حاال چند بار امام زمان (عج) را توي خواب ديده. وقتي هم كه خيلي آرزوي زيارت كربال داشــته، حضرت عباس 7 را در خواب ديده كه به ديدنش آمده و با او حرف زده. زماني هم كه سال آخر دبســتان بود به دوستانش گفته بود: پدرم ميگه، آقاي خميني كه شاه، چند ساله تبعيدش كرده آدم خيلي خوبيه. حتــي بابام ميگه: همه بايد به دســتورات اون آقا عمــل كنند. چون مثل دستورات امام زمانه(عج)می مونه. دوســتانش هم گفته بودند: ابراهيم ديگه اين حرفها رو نزن. آقاي ناظم بفهمه اخراجت ميكنه. شــايد براي دوســتان ابراهيم شــنيدن اين حرفها عجيب بود. ولي او به حرفهاي پدر خيلي اعتقاد داشت. ادامہ دارد... 🥀🕊↓ @yadegar_madar