eitaa logo
‹ یادگاࢪ مادࢪ ›
679 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
443 ویدیو
194 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
「🌙◦•💕 」 همیشہ آیہ ي ، "وَ جَعَلْنا..." را زمزمہ مےکرد..!🗣💎 ‌گفتـم : آقاابراهیم ! ایـن آیہ برای محافظـت در مقابــل دشمنھ ،👊🏻 اینجا ڪه نیسٺ !🤷🏻‍♂ نگاه معنا دارےکرد و گفٺ :🌼 مگہ دشمنے بزرگتراز هم وجود داره؟!🌿 🥀🕊↓ @Yadegar_madar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹ یادگاࢪ مادࢪ ›
هو_العشق تو مرا جان و جهانی قسمت_ بیست و سوم من.. یه دختر.. 17 ساله.. مغرور.. شایدم خودخواه😶.. بر
هو_العشق تو مرا جان و جهانی قسمت_بیست و چهارم سر تعظیم فرود آوردن در مقابل عشقی که عاشقته اما... انگار نمیخوادت🙁 و طوری رفتار میکنه که تورو از خودش دور کنه.. حماقت محضه🙄 اما.. دله دیگه..یه وقتی.. یه طوری.. یه جوری عاشق میشه.. که هیچ کس نمیتونه سد راهش بشه 😅 یعنی محض رضای خدا.. کدوم یکی از شماها توی یه خیابون.. خیابونی که با عشقتون اونجا قدم زدید.. 2 ساعت همینطور صبر نکردید و با لبخند خیره نشدید؟! .😊 کدوم یکی از شماها 3 ساعت توی افکار خودش غرق نشده.. 😉 کدوم یکی از شما ها با یه عطر.. که یکدفعه به مشامش رسیده، مست نشده یعنی دارم بهتون اینو میگم که یه عشق و عاشقی به من نشون بدید که دیوانه وار نباشه.. مخصوصا اگه هیچ خیابونی رو باهاش قدم نزده باشی 👀 و حتی عطری تو رو مست نکرده باشه اما بازم عاشقش باشی این عشق به مراتب دیوانه وار تره خیلی دیوانه وارانه تر و شاید هم فقط برای حوا اتفاق افتاده اتفاق که نه😊 عشقی که رخ داده😍 عشق که بیاد جنون رو هم به همراه خودش میاره و اون موقع است که شاعر می‌فرماید : من از حال دلم، از این همه اصرار میترسم! من از بسیار عاشق بودنم، بسیار میترسم❤️ این داستان ادامه دارد.... نویسنده : Khalafi_313 👆🏻ارتباط با نویسنده 🔴نکته: این داستان حاصل تفکرات نویسنده میباشد.و هرگونه شباهت با اشخاص کاملا اتفاقی است. ◾🔴هرگونه نشر و کپی بدون ذکر نام نویسنده پیگرد قانونی و الهی دارد.
‹ یادگاࢪ مادࢪ ›
هو_العشق تو مرا جان و جهانی قسمت_بیست و چهارم سر تعظیم فرود آوردن در مقابل عشقی که عاشقته اما...
هوالعشق تو مرا جان و جهانی قسمت_بیست و پنجم من تصمیم خودمو گرفتم.. نمیتونم احساساتم رو ندید بگیرم.. نمیتونم ازش بگذرم 😔نههههه من اینکار رو انجام نمیدم🖤 متاسفانه من بنده ی قلبم هستم.. یعنی فردی به شدت احساساتی هستم 💙🤦🏻‍♀️😍 دوباره بهش زنگ زدم یه بوق دو بوق بلاخره جواب داد و بلافاصله گفت : مگه من نگفته بودم که من و شما نباید ... بدون معطلی گفتم : هیسسس.... ساکت باش.. میخوام حرف بزنم.. فقط گوش کن😠 من... من.. من دوست دارم.. من عاشقتم.. من چطوری میتونم ازت بگذرم؟ وقتی تو رو حتی از خودم بیشتر دوست دارم😢😭چطوریییی؟! تورو خدا... خدایی که میپرستی..احساساتمون رو ندید نگیر.. من.. من نمیتونم ندید بگیرم ☹️😭 سریع گفت : جان من گریه نکن.. فقط گریه نکن.. اصلا من اشتباه کردم.. به خدا قسم که طاقت اشکات رو ندارم. 🙁 فقط گریه نکن.. خواهش میکنم.. (سکوت کردم اما اون همینطور ادامه می‌داد) توروخدا الان یه چیزی بگو من بفهمم حالت خوبه😔😢 خواهش میکنم حوا.. حوای من.. یه چیزی بگو😢 جانِ من من اشتباه کردم عزیزم.. اگه تو با من کنار بیای چرا که نه؟! فقط زندگی با من سخته عزیزکم.. من به خاطر خودت گفتم.. اصلا من اشتباه کردم.. هر چی تو بگی... هر چی تو بخوای باشه؟! فقط الان یه حرفی بزن حوای من... گفتم : جان😔 گفت : جانت بی بلا عزیز دلم.. حواست هست داری میشی هم سَنگَرم؟! این داستان ادامه دارد.... نویسنده : Khalafi_313 👆🏻ارتباط با نویسنده 🔴نکته: این داستان حاصل تفکرات نویسنده میباشد.و هرگونه شباهت با اشخاص کاملا اتفاقی است. ◾🔴هرگونه نشر و کپی بدون ذکر نام نویسنده پیگرد قانونی و الهی دارد.
🍃 @Hese_Deltangi 🌙حـس دلـٺنـگۍ🌙
گوشہ از نظـرات شما عزیـزان^_^↓
سلام بزرگوار تشریف بیارید pv حتما برای ڪانالِ با محتوای خوب میذاریم✨
سلام بزرگوار الحمدالله خداروشڪـر ، حتما🙏 اوووو اینهمه اطلاعات میخوای خواهر😅 خانمم🧕 دیگه بقیش رو نمیشه گفت😢 مراحمید علے یارتون
خیلے ممنون واقعا🙏 هیچڪے از ما دهہ هشتادیاا تعریف نمیکنہ...🙄😢 از لطفتونہ همچنین ڪربلا روزیتون✨
تشریف بیارید pv اگه محتوای ڪانال خوب باشه حتما میذاریم✨🍃