دیکتاتور؟؟؟؟
•-----~شهدا~-----•
با شُهَدٰا حرف بزن...(:
شهر شهدا
@yadmane_shohada
⭕️روایت گر: شهید عبادیان
•-----~شهر~-----•
شهید عبادیان، مسئول تدارکات لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) روایت میکند: شام آن شب سبزی پلو با تن ماهی بود، حاجی مشغول قاطی کردن پلو با تن بود که یهو رو کرد به عبادیان و گفت: شام بچهها چیه؟ و جواب گرفت: همین. اما چون عبادیان به صورت حاجی نگاه نکرد، شک کرد و گفت: واقعا همین؟! بازهم بدون اینکه به حاجی نگاه کند، آرام گفت: تن رو گذاشتیم فردا ظهر بدیم. حاجی قاشق رو زمین گذاشت و از سفره عقب رفت. عبادیان گفت: به خدا حاجی فردا ظهر بهشون تن میدیم. حاجی هم گفت: به خدا منم فردا ظهر میخورم.
•-----~شهدا~-----•
با شُهَدٰا حرف بزن...(:
شهر شهدا
@yadmane_shohada
⭕️ایدی مالک
💯@Admin128_13
⭕️ایدی ادمین پاسخگو به سوالات شما
💯@ADmin_S_S_P
الله اکبر
الموت لامریکا
الموت ل...
•-----~شهدا~-----•
با شُهَدٰا حرف بزن...(:
شهر شهدا
@yadmane_shohada
10.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداح: حسین ستوده
•-----~محرم~-----•
دلمـ توحرمتـــ گوشـهـ نشینــ باشـهـ...
•-----~حسینی~-----•
با شُهَدٰا حرف بزن...(:
شهر شهدا
@yadmane_shohada
روایت گر: کامران فهیم
•-----~شهر~-----•
عملیات بدر بود. پهلوی دجله پیادمان کردند.
بغلمان آب بود و این ورمان خاکریز.
اوضاع خیلی بی ریختی بود. آتش تهیهیِ خیلی سنگین و بزن و بگیر و ببند بود....
اگر سرمان را میبردیم بالا و یا یک قوطی را میگرفتیم بالای خاکریز
در یلحضه دوتا گلوله بهش میخورد...
گفتند:
چاله بکنید و بروید داخلش
داشتم چاله میکندم که یکی صدایم زد... توی تاریکی صدایش را شناختم.
از بچه های مسجدمان بود. بلند گفتم:
«رحمتی تویی؟؟»
رحمت: اره تو اینجا چیکار میکنی؟؟
گفتم: خودت چرا اینجایی؟؟ کجایی؟؟ کجا نیستی؟؟
تو همان اوضاع باهم احوال پرسی کردیم و گپ زدیمـ...
تا گفتند حرکت کنید.خداحافظی کردیم و حلالیت طلبیدیم...
قسمت 1
بر اساس خاطرات شفاهی👍
•-----~شهدا~-----•
با شُهَدٰا حرف بزن...(:
شهر شهدا
@yadmane_shohada
11.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لن تبقی لکم دبابات
לן טבגי לקמ דבאבת
Len Tabaghi Lakm Dabbabat
درکل مراقب خودتون باشید(ای صهیونیست ها) 😉😎
•-----~شهدا~-----•
با شُهَدٰا حرف بزن...(:
شهر شهدا
@yadmane_shohada