نگذارید غبار های فراموشی روی این خاطره های گرامی را بگیرد....
@najz_ir
@yadmanshohada
همہ جورآمدنے رفتن دارد...
اِلا شهادتــ
شهادت تنهاآمدنِ بدون بازگشت
است،شهید ڪِ شدے مےمانے
یعنے خدا نگهت میدارد
تـا اَبـد ...
@najz_ir
@yadmamshohada
عاشقانه های همسرشهید ...
قبل ازآشنایی با محمدجواد به زیارت حضرت زینب(س) با خانواده ام رفته بودیم.
روبروی گنبد حضرت زینب (س) بودیم و من با بی بی دردودل میکردم. ازاوخواستم که
همسری به من بدهد که به انتخاب خودش باشد...
البته آن روزها نمیدانستم که هدیه ای ویژه ازطرف بی بی در انتظارمن است و آن هم
سربازخودحضرت زینب(س)،قراراست مرد
آسمانی و همسفربهشتی من شود.
ازسفرکه برگشتیم،محمدجوادبه خواستگاری من آمد.آن زمانها دریک کارخانه مشغول به
کاربود.تنهاپسرخانواده بودکه روی پای خودش هم ایستاده بود.حتی از جوانی و
زمانیکه محصل بود،در تابستانهایش کار میکرد.تمام مخارج ازدواجمان ازگل مجلس
خواستگاری تاخرج مراسم عروسی همه راخودش داد.بعد ازآن شروع کرد به ساختن
همین منزلی که خانهء من وفرزندانم هست.
سر پناهی که ستونهایش راازدست داد.تک تک مصالح و نقشهء منزل ورنگ دیوارها و
طرح کاشی ها همه وهمه به سلیقهء من بود.آخر محمد جواد همیشه میگفت که تو قرار
است دراین خانه بمانی...نه من...
آری همسرمن بی تودراین خانه روزها را شب میکنم،تنها به شوق دیدار تودرزمان ظهور
امام زمان (عج)
محمدجوادقربانی
@najz_ir
@yadmanshohada
#ملاقات_يار....
🌷از ناحیه چشم مجروح شده بودم. در بیمارستان بعد از عمل گفتند: دیگر بینایی خود را بدست نمی آورید. امیدم برای رفتن به جبهه از بین رفته بود. گریه می کردم و ناراحت بودم. غروب یکی از روزهای جمعه در اوج ناامیدی به مولایم متوسل شدم. از عمق جان مولایم را صدا می کردم.
🌷در حال زمزمه بودم که صدای پایی شنیدم. تازه وارد سلام کرد و گفت: آقا مهدی، حالت چطوره؟! با بی حوصلگی گفتم: با من چکار دارید. ولم کنید. راحتم بگذارید. فرمودند: آقا مهدی، شما با ما کار داشتی، مگر بینایی چشمت را نمی خواستی!؟ یک لحظه زبان بند آمد.
🌷دستی روی صورتم حس کردم. چشمانم یکباره باز شد. آنچه می دیدم وجود نازنینی بود که در مقابلم قرار داشت. به اطراف نگاه کردم. در همین حین احساس کردم آقا در حال خروج از اتاق است. شتابان به دنبالش دویدم. همین طور که می رفتم گفت: برگرد. گفتم: نه آقا. بگذارید من با شما بیایم....
🌷سراپا نشناخته به دنبالش از اتاق بیرون رفتم. اما کسی را ندیدم. جلوی راه پله پایم پیچ خورد و از پله ها افتادم.... وقتی چشم گشودم روی تخت بیمارستان بودم. آنها با تعجب به چشمان شفا یافته من خیره شده بودند و من دنبال گمشده ام بودم....
راوى: #شهيد_مهدى_فضل_خدا
📚 خودنوشت هاى شهيد در کتاب "وصال" صفحه ١٠٩ الى ١١١
@najz_ir
@yadmanshohada
⭕️ من می خواهم در آینده شهید بشوم. برای این که...
معلم که خنده اش گرفته بود، پرید وسط حرف علی و گفت:
«ببین علی جان! موضوع انشاء این بود که «در آینده می خواهید چه کاره بشین.»
باید در مورد یه شغل یا یه کار توضیح می دادی.
مثلاً، پدر خودت چه کاره است؟
... آقا اجازه ...
#شهید... 🌷
@najz_ir
@yadmanshohada
1_36609802.mp3
10.18M
#کارگاه_عزت_نفس ۱۷
❤️مرکزِ عزت و محبوبیتِ شما؛ قلبِ آدماست!
با تندی، اظهار هیبت، فریاد و تهدید و تَحکُّم...
همه ازَت بدشون میاد!
👈 تمرین کن، پادشاهِ قلبِ بقیه باشی؛
نه فرمانده ی جسم شون!
@najz_ir
@yadmanshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️آموزش تانک T 90توسط شهید محسن حججی به همرزم خود ...
@najz_ir
@yadmanshohada
#دلنوشته...✍
شهدادلگیرم...😔
ازکه نمی دانم...ازچه نمی دانم...😭
دلم جایی رامی خواهد
مثل #شلمچه، #فکه، #چزابه، #طلائیه، #دهلران، #بازی_دراز..
جایی که خاکش آغشته شده به #خون پاک شما...
جایی که هوایش بوی #عطرسیب می دهدبوی #سیدالشهداء...
جایی که #خدا را می شودباتمام وجوداحساس کرد...
جایی که زمینش محل فرود فرشتگان است وآسمانش محل پروازهای عاشقانه ی شما...
جایی که خداباشد،شماومــن...😔
می خواهم #حدیث_غربتم رافریادبزنم...حدیث شرمندگیم را...
#دلم نفس کشیدن می خواهد نفس کشیدن درهوای شما...بخدا #شهرمان آلوده شده به صدگناه...😭
#شهدا مرادریابید به حرمت #چادر_خاکی_مادرتان😔مراکه دیگرجان به لبم رسیده...
دریابید مراکه #خسته ترینم،خسته از خودم ازنفسم،ازاطرافیانم،ازشهربی شما...
به رسم رفاقت دعایم کنید...
@najz_ir
@yadmanshohada
چشمهایت را بازڪن
و ببین اے شهیــد،
من ڪہ نہ!تمام دنیا
مبهوت تو گشتہاند ...
زیبا دلکندے از تمام تعلقاتدنیوے
وچہ خریدارے داشتے تو...
@najz_ir
@yadmanshohada