#شهید_عبدالمهدی_ضیائی_فر
یکی از بسیجیان لشکر ۷ ولی عصر(عج) تعریف می کند:
«شب عملیات خیبر، زخمی شدم و در همان هنگام شهید ضیائی فر را صدا زدم که بر بالینم آمد و گفت: کجایت زخمی شده؟ با اشاره دست، چشم اغشته به خونم را نشانش دادم، ایشان چشمان خون الودم را بوسید و گفت: خوش به حالت، درست دو ساعت بعد بسیجی عاشق «عبدالمهدی ضیائی فر» هم جواز عبور به بهشت را دریافت کرد و من با چشمان خون الود هجران آن شهید عارف را گریستم.
@BadeSabba
در یکی از محلات فقیرنشین شهر مشغول به شغل معلمی بود، دانشآموزی داشت که وضع درسی او بسیار بد بود و به همین دلیل یکبار او را تنبیه کرد و ضمن پیگیری علل وضع دانشآموز متوجه گردید که او روزها به جهت کمک به امرار معاش خانواده کارگری می کند، به همین دلیل فرصت کافی جهت درس خواندن ندارد، از عمل خود بسیار ناراحت شد و جبران غفلت خود را این قرار داد که هر شب ساعاتی از وقت خود را به تدریس خصوصی دانشآموز اختصاص دهد.
او معلم اخلاق «شهید جواد زیوداری» بود که در مورخه ۶۲/۱۲/۱۱ بر مولایش اقتدا کرد و کربلایی شد.
بنیاد شهید انقلاب اسلامی اندیمشک
@BadeSabba
#غلامعلی_اسلامی_پور
مادرش می گوید:
«غلامعلی به دنیا و تجملات دنیا بی اعتنایی می کرد. او واقعا تارک دنیا بود، به گونه ای که شب عروسی اش لباس یکی از دوستانش را به عاریه گرفته و به تن کرده بود. وقتی من متوجه موضوع شدم، با اصرار فراوان توانستم راضی اش کنم تا لباس پدرش را که هنوز به تن نکرده بود، بپوشد» ، او #شهید عالی مقام #غلامعلی_اسلامی_پور سرانجام خود را به #کاروان_عشق رسانید.
@BadeSabba
#علیرضا_برهخت
در #عملیات_خیبر ترکشی به گوشه چشمش اصابت کرد. درحالیکه صورتش به خون آغشته شده بود، اجازه نداد او را به عقب انتقال دهیم، در همان حال قرآنی از جیبش بیرون آورد و مشغول تلاوت آن گردید و در همان حال تسلیم محض رضای حضرت دوست شد. او دلاور مرد #گردان_حمزه از لشکر ۷ ولی عصر(عج) #علیرضا_برهخت» بود.
@BadeSabba
#جواد_زیوداری
درون باغچه منزلشان چند بوته گل بود، هرگاه خواهرش قصد چیدن آنها را داشت ممانعت میکرد و می گفت «به این گلها خوب نگاه کنید، اینها نشانه کوچکی از عظمت #بهشت است، اگر میخواهید به بهشت برسید باید به #نماز بهاء بدهید»
او ساجد عارف «#شهید_جواد_زیوداری» بود که در مورخه ۶۲/۱۲/۱۱ اقامه عشق بست و جاودان شد.
بنیاد شهید انقلاب اسلامی اندیمشک
خادم الشهداء «عبدالامیر شیخ نجدی »
باد صبا
@BadeSabba
💠 عجب صبری داری مادر!
🔻اسفند ۶۲ عملیات خیبر بود. علیرضا هم جبهه بود. صبح تا شب لباس و ملافه شستم. شب از شدت خستگی بیهوش افتادم. خواب دیدم عده ای لباس نیروی دریایی پوشیده اند.
علیرضا هم بینشان بود. آمد پیشم و دست راستش را نشان داد سه تا درجه قرمز روی دستش بود.
🔻گفتم: «کی می آی؟» گفت: «اینها درجه هام بودن من شهید شدم مادر شما هم صبور باش و هرکس چیز دیگه ای درباره من بهت گفت قبول نکن.» دستش را برایم تکان داد و رفت.
🔸از خواب پریدم نماز خواندم ، صبحانه خوردم و آماده شدم حال عجیبی داشتم یکی در زد باز کردم پاسدار بود. گفت: «خانم زارع؟»
گفتم: «بله.»
گفت: «میشه با شما حرف بزنم؟»
گفتم: «علیرضا شهید شده...»
سرم را بالا گرفتم و ادامه دادم: «... خدایا شکرت.»
🔻گفت: «عجب صبری داری مادر
شنیدم پیکرش را نتوانسته اند بیاورند عقب گفتم فدای امام حسین» چادرم را کشیدم روی سرم و رفتم داخل خانه سجاده را پهن کردم و دو رکعت نماز شکر خواندم به بچه ها چیزی نگفتم سوار سرویس شدم و رفتم
رخت شویی به روی خودم نیاوردم.
📚 برشی از کتاب "حوض خون" به قلم فاطمه سادات میرعالی
خاطراتِ ۶۴ بانوی اندیمشکی که در رخت شوی خانه بیمارستان کلانتری اندیمشک، داوطلبانه پتوها و البسه رزمندگان را میشستند و ترمیم میکردند.
@Yadshohada
✨〰✨〰✨〰✨〰✨
💠 دورکعت عشق
از نوجوانی عشق وافری به قرآن کریم داشت و هر کجا بود ذکر حق تعالی بر زبانش جاری می شد ، خصوصا این آیه شریفه "السابقون السابقون ،اولئک المقربون " را زیاد می خواند شهید والامقام "علیرضا حاجی محمد زارع"را می گویم که ستون های مسجد امام حسین (ع) از ناله های نیمه شبش حکایت ها دارد .
سرانجام پس از شهادت در عملیات خیبر(۱۳۶۲) در سن ۱۶ سالگی پیکر منورش را پس از دوازده سال غربت از کربلای "طلائیه" به کربلا اندیمشک تشییع کردند و او نیز از "سابقون"شد.
راوی : سیف الله رجبی
اندیمشک
🔸 @Yadshohada
✨〰✨〰✨〰✨〰✨