eitaa logo
ستاد یادواره شهدای مشکین دشت
589 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2هزار ویدیو
45 فایل
کانال ستاد یادواره شهدای مشکین دشت به‌منظور ترویج فرهنگ ایثار ،شهادت و بزرگداشت اقدامات ارزنده ۱۰۵ شهید گرانقدر و ۸ شهید گمنام شهر مشکین دشت تاسیس شده است. ادمین کانال: @L_a_110 لینک کانال: @yadvare_shohada_meshkindasht
مشاهده در ایتا
دانلود
کبری خزعلی، ‌‏رئیس شورای فرهنگی اجتماعی زنان و خانواده در شورای عالی انقلاب فرهنگی: 🔻 با تلاش برخی از نمایندگان انقلابی مجلس، الزام مادر و پزشک به انجام آزمایش غربالگری جنین برداشته شد. @yadvare_shohada_mishkindasht
تا کے بہ پس پردهـ نهان چهرهـ ماهتـ . .‌ .🌙 عمرے‌ست کہ من منتظرم بر سر راهتـ•😔• 🌱 @yadvare_shohada_mishkindasht
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🕊 فراخوان جذب خادم افتخاری ستاد یادواره شهدای مشکین دشت🕊 ستاد یادواره شهدای مشکین دشت از جوانان و نوجوانان خواهر و برادر توانمند در زمینه های زیر به عنوان خادم الشهدا دعوت به عمل می آورد: 📌عکاسی 📌فتوشاپ 📌ساخت کلیپ 📌طراحی پوستر و لوگو 📌نویسندگی 📌نیروی میدانی جهت جمع آوری اطلاعات ، خاطره و وصیت نامه علاقمندان می توانند جهت شرکت در مصاحبه به آی دی زیر مراجعه نمایند: تلگرام: @setadeyadvareh ایتا: @khadem_yadvare_shohada هم چنین می توانند روزهای پنج شنبه ساعت ۱۶ الی ۱۸ به دفتر ستاد یادواره شهدای مشکین دشت مراجعه نمایند. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @yadvare_shohada_mishkindasht
yekta-32.mp3
زمان: حجم: 3.01M
آنان ڪہ یڪ عمر مرده اند یڪ لحظہ هم نخواهند شد... شهادت یڪ عمر زندگے است نہ یڪ اتفاق... 🔹🔸🔷 @yadvare_shohada_mishkindasht
✍️ 💠 با خبر شهادت ، فاتحه ابوالفضل و دمشق و داریا را یکجا خواندم که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد. نگاهش خیره به موبایلش مانده بود، انگار خبر دیگری خانه‌خرابش کرده و این دست و بالش را بسته بود که به اضطرار افتاد :«بچه‌ها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه!» 💠 برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد که خشکم زد و آنچه دلش می‌خواست بشنود، گفتم :«شما برید ، هیچ اتفاقی برا من نمیفته!» و دل مادرش هم برای حرم می‌لرزید که تلاش می‌کرد خیال پسرش را راحت کند و راحت نمی‌شد که آخر قلبش پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت. 💠 سه روز، تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم و فقط خدا را صدا می‌زدیم تا به فریاد مردم مظلوم برسد. صدای تیراندازی هرازگاهی شنیده می‌شد، مصطفی چندبار در روز به خانه سر می‌زد و خبر می‌داد تاخت و تاز در داریا به چند خیابان محدود شده و هنوز خبری از و زینبیه نبود که غصه ابوالفضل قاتل جانم شده بود. 💠 تلوزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب می‌گفت و در شبکه العربیه جشن کشته شدن بر پا بود، دمشق به دست ارتش آزاد افتاده و جانشینی هم برای تعیین شده بود. در همین وحشت بی‌خبری، روز اول رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد. مصطفی کلید همراهش بود و مادرش هرلحظه منتظر آمدنش که خیالبافی کرد :«شاید کلیدش رو جا گذاشته!» 💠 رمقی به زانوان بیمارش نمانده و دلش نیامد من را پشت در بفرستد که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند :«کیه؟» که طنین لحن گرم ابوالفضل تنم را لرزاند :«مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!» تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم. وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش گریه می‌کردم و دلواپس بودم که بی‌صبرانه پرسیدم :«حرم سالمه؟» 💠 تروریست‌های را به چشم خودش در زینبیه دیده و هول جسارت به حرم به دلش مانده بود که قد علم کرد :«مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟» لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی می‌بارید و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی می‌گشت که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم شیطنت کرد :«مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟ کجا گذاشته رفته؟» 💠 مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل می‌رفت که سالم برگشته و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی شده بود و می‌دانست ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید :«رفته ؟» پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم و شیدایی این جوان را به چشم دیده بودم که شهادت دادم :«می‌خواست بره، ولی وقتی دید درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!» 💠 بی‌صدا خندید و انگار نه انگار از یک هفته شهری برگشته که دوباره سر به سرم گذاشت :«خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!» مادر مصطفی مدام تعارف می‌کرد ابوالفضل داخل شود و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست :«رفته حرم سیده سکینه!» و دیگر در برابر او نمی‌توانست شیطنت کند که با لهجه شیرین پاسخ داد :«خدا حفظش کنه، شما که تو داریا هستید، ما خیالمون از حرم (علیهاالسلام) راحته!» 💠 با متانت داخل خانه شد و نمی‌فهمیدم با وجود شهادت و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور می‌تواند اینهمه آرام باشد و جرأت نمی‌کردم حرفی بزنم مبادا حالش را به هم بریزم. مادر مصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت. از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره می‌درخشید و او هم نگران حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت :«درگیری‌ها خونه به خونه بود، سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونه‌ها بودن، ولی الان پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده، فقط رو بعضی ساختمون‌ها هنوز تک تیراندازشون هستن.» 💠 و سوالی که من روی پرسیدنش را نداشتم مصطفی بی‌مقدمه پرسید :«راسته تو انفجار دمشق شهید شده؟» که گلوی ابوالفضل از گرفت و خنده‌ای عصبی لب‌هایش را گشود :«غلط زیادی کردن!» و در همین مدت را دیده بود که به سربازی‌اش سینه سپر کرد :«نفس این تکفیری‌ها رو گرفته، تو جلسه با ژنرال‌های سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و بازی باخته رو بُرد! الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و و به خواست خدا ریشه‌شون رو خشک می‌کنیم!»... @yadvare_shohada_mishkindasht
امــروز تو صبــح من باش ، برای تمام خستگی هایم . . . 🌷شهید بهرام پور اسفند یاری🌷 📎سلام ، صبـحتون شهــدایـی 🌺 @yadvare_shohada_mishkindasht
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے 69 🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ به روح: 🌸🍃 @yadvare_shohada_mishkindasht‌
🌷🌺💐🌼💐🌺🌷 امروز سالروز عروج 🌷🌴🌹🕊🌹🌴🌷 🌹 َشهید علی کرم تقی پناه🌹 🌹شهیدمحمد رضا حیدری🌹 🌷 🌷 خوشا آنانڪ جان را می‌شناسند طریق عشق و ایمان را می‌شناسند بسے گفتند و گفتیم از را مے شناسند 🌹 سالگرد 🌹 آسمانی شدنتان 🌹 مبارڪ باد ... 🕊 🌹‌ @yadvare_shohada_mishkindasht
💠 دردهای زمانه_ ( ۳ )💠 آنـجا صـورت هـجده ساله اي سيـلے ازبس كه ميماند پاےِ امام زمانه اش! و ايـنجا هـجده سـاله ها سيلي به صورت امام زمانشان... از بس كه مے دَوَند دنبال شيطان نفسشان! آنجا سال 11هجري ست، و اينجا ۱۴۳۲ سال بعد .... @yadvare_shohada_mishkindasht
45.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | روایت اشک‌آلود سردار سلیمانی از کمک حضرت زهرا در روزهای سخت جنگ ۳۳روزه که منجر به پیروزی شد.. @yadvare_shohada_mishkindasht