eitaa logo
ستاد یادواره شهدای مشکین دشت
415 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
کانال ستاد یادواره شهدای مشکین دشت به‌منظور ترویج فرهنگ ایثار ،شهادت و بزرگداشت اقدامات ارزنده ۱۰۳ شهید گرانقدر و ۸ شهید گمنام شهر مشکین دشت تاسیس شده است. ادمین کانال: @L_a_110 لینک کانال: @yadvare_shohada_meshkindasht
مشاهده در ایتا
دانلود
و تــو ای بانُـو..! بـدان... جنـگ و میݩ و ترڪش💣 همه‌اش بـهـانـ‌هـ بـود 🕊 فقط خواسـت ثابـٺ کند در این سرزمین تابخـواهی فـدایی دارد... ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @yadvare_shohada_mishkindasht
در سجاده نمـاز تان ، برای دل زنگار گرفتہ مان دعـا ڪنیـــــد... شاید نگاهتـان عایدمان شد و شهادت مهمانمان ڪردند...! 🌷🌷 ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بوسه شهید بر دستان پدر 🔹شهید سلیمانی: من شهادت میدهم پدرم در طول عمر یک گندم حرام وارد زندگی اش نکرد. @yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آیا کرونا یکی از علائم ظهور است؟ 🔻قبل ظهور مرگ سرخ و سفید میاد 🔺بعضی ها مرگ سرخ و جنگ میدونن و مرگ سفید و کرونا ؛ آیا این درست است؟ @yadvare_shohada_mishkindasht
✍️ 💠 آینه چشمان سیدحسن را حریری از اشک پوشانده و دیگر برای نجاتم التماس می‌کرد :«ما اهل هستیم!» و باز هم حرفش را باور نکردند که به رویم خنجر کشید. تپش‌های قلب ابوالفضل و مصطفی را در سینه‌ام حس می‌کردم و این قرار بود قاتل من باشد که قلبم از تپش افتاد و جریان خون در رگ‌هایم بند آمد. 💠 مادر مصطفی کمرش به زمین چسبیده و می‌شنیدم با آخرین نفسش زیر لب ذکری می‌خواند، سیدحسن سینه‌اش را به زمین فشار می‌داد بلکه قدری بدنش را تکان دهد و از شدت درد دوباره در زمین فرو می‌رفت. قاتلم قدمی به سمتم آمد، خنجرش را روبروی دهانم گرفت و عربده کشید :«زبونت رو در بیار ببینم لالی یا نه؟» 💠 تمام استخوان‌های تنم می‌لرزید، بدنم به کلی سُست شده بود و خنجرش به نزدیکی لب‌هایم رسیده بود که زیر پایم خالی شد و با پهلو زمین خوردم. دیگر حسی به بدنم نمانده بود، انگار سختی جان کندن را تجربه می‌کردم و می‌شنیدم سیدحسن برای نجاتم گریه می‌کند :«کاریش نداشته باشید، اون لاله! ترسیده!» و هنوز التماسش به آخر نرسیده، به سمتش حمله کرد. 💠 پاهای نحسش را دو طرف شانه سیدحسن کوبید و خنجری که برای من کشیده بود، از پشتِ سر، روی گردنش فشار داد و تنها چند لحظه کشید تا سرش را از تنش جدا کرد و بی‌آنکه ناله‌ای بزند، جان داد. دیگر صدای مادر مصطفی هم نمی‌آمد و به گمانم او هم از وحشت آنچه دیده بود، از هوش رفته بود. پاک سیدحسن کنار پیکرش می‌رفت، سرش در چنگ آن حرامی مانده و همچنان رو به من نعره می‌زد :«حرف می‌زنی یا سر تو هم ببرم؟» 💠 دیگر سیدحسن نبود تا خودش را فدای من کند و من روی زمین در آغوش خوابیده بودم که آن یکی کنارش آمد و نهیب زد :«جمع کن بریم، الان ارتش می‌رسه!» سپس با تحقیر سراپای لرزانم را برانداز کرد و طعنه زد :«این اگه زبون داشت تا حالا صد بار به حرف اومده بود!» با همان دست خونی و خنجر به دست، دوباره موبایل را به سمتش گرفت و فریاد کشید :«خود !» و او می‌خواست زودتر از این خیابان بروند که با صدایی عصبی پاسخ داد :«این عکس خیلی تاره، از کجا مطمئنی خودشه؟» 💠 و دیگری هم موافق رفتن بود که موبایل را از دست او کشید و همانطور که به سمت ماشین‌شان می‌رفت، صدا بلند کرد :«ابوجعده خودش کدوم گوری قایم شده که ما براش بگیریم! بیاید بریم تا نرسیدن!» و به حس کردم اعجاز کسی آن‌ها را از کشتن من منصرف کرد که یک گام مانده به مرگ، رهایم کردند و رفتند. ماشین‌شان از دیدم ناپدید شد و تازه دیدم سر سیدحسن را هم با خود برده‌اند که قلبم پاره شد و از اعماق جانم ضجه زدم. 💠 کاسه چشمانم از گریه پُر شده و به سختی می‌دیدم مادر مصطفی دوباره خودش را روی زمین به سمتم می‌کشد. هنوز نفسی برایش مانده و می‌خواست دست من را بگیرد که پیکر بی‌جانم را از زمین کندم و خودم را بالای سرش رساندم. سرش را در آغوشم گرفتم و تازه دیدم تمام شال سبزش از گریه خیس شده و هنوز بدنش می‌لرزید. یک چشمش به پیکر بی‌سر سیدحسن مانده و یک چشمش به امانتی که به بهای سالم ماندنش سیدحسن شد که دستانم را می‌بوسید و زیر لب برایم نوحه می‌خواند. 💠 هنوز قلبم از تپش نیفتاده و نه تنها قلبم که تمام رگ‌های بدنم از وحشت می‌لرزید. مصیبت سیدحسن آتشم زده و از نفسم به جای ناله خاکستر بلند می‌شد که صدای توقف اتومبیلی تنم را لرزاند. اگر دوباره به سراغم آمده بودند دیگر زنده رهایم نمی‌کردند که دست مادر مصطفی را کشیدم و با گریه التماسش کردم :«بلند شید، باید بریم!» که قامتی مقابل پای‌مان زانو زد. 💠 مصطفی بود با صورتی که دیگر رنگی برایش نمانده و چشمانی که از وحشت رنگ خون شده بود. صورتش رو به ما و چشمانش به تن غرق سیدحسن مانده بود و برای نخستین بار اشکش را دیدم. مادرش مثل اینکه جانی دوباره گرفته باشد، رو به پسرش ضجه می‌زد و من باور نمی‌کردم دوباره چشمان روشنش را ببینم که تیغ گریه گلویم را برید و از چشمانم به جای اشک، خون پاشید. 💠 نگاهش بین صورت رنگ پریده من و مادرش سرگردان شده و ندیده تصور می‌کرد چه دیده‌ایم که تمام وجودش در هم شکست. صدای تیراندازی شنیده می‌شد و هرلحظه ممکن بود دیگری برسد که با همان حال شکسته سوارمان کرد، نمی‌دانم پیکر سیدحسن را چطور به تنهایی در صندوق ماشین قرار داد و می‌دیدم روح از تنش رفته که جگرم برای اینهمه تنهایی‌اش آتش گرفت... @yadvare_shohada_mishkindasht
ما با جهاد، با مرگ می جنگیم و از او به شهادت می گریزیم   شهادت را نه در جنگ،در مبارزه می دهند   🌷شهیدتبریز علی بکتاش 🌷 📎سلام ، صبـحتون شهــدایـی 🌺 @yadvare_shohada_mishkindasht
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے 72 🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ به روح: 🌸🍃 @yadvare_shohada_mishkindasht
◍⃟🕊 بعـدمرگـَم‌لحظـہ‌ای‌برٺـربـٺ‌مـن‌پـاگـَذار ازقـدومٺ‌خاڪ‌قبـرمـن‌گلسٺـان‌می‌شود. ҉⃟̶꯭꯭͞🥀 ای‌فاطمہ!بعدازتوچہ‌گذشت‌برامیر‌المؤمنین!؟ آه... چہ‌گذشت‌بر‌زینب‌خردسالت!؟ چہ‌گذشت‌بر‌حسین‌بی‌ڪفت!؟ همان‌حسینی‌کہ‌صورت‌برپای‌مادرنهاد‌و تو‌تاب‌بی‌قراری‌شان‌را‌نداشتی‌و بندهای‌کفن‌باز‌شد‌وباردگرچون‌گذشتہ بہ‌آغوش‌کشیدی‌دلبندانت‌را! ای‌وای‌چگونه‌بپرسم‌ڪہ‌ چہ‌گذشت‌برحسنت!؟ حسن... نامش‌کہ‌می‌آید‌ناخودآگاه‌باردگر روضه‌ی‌ڪوچہ‌درذهنم‌مجسم‌می‌شود! ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @yadvare_shohada_mishkindasht
✅همه گفتند ...! ✅خیلی ها شنیدند ... ...! ✅خیلی ها نوشتند ... ...! ✅خیلی ها دیدند ... ...! همه ما...! همه ما ... ایم..!😔 🔷امانمی دانم چند نفر سعی دارند از این خارج شوند..! از هر جا که عبور می کنیم ، نام می درخشد ! 👌پس باشد را بدهکاریم به آنهایی که عبورِ ما شدند در ...!😔 شادی روح و 🌷اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌷 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @yadvare_shohada_mishkindasht
جبهه! گردان! و خاکریز! بهانه است.. ما باهم رفیق شده‌ایم تا همدیگر را بسازیم.. | | @yadvare_shohada_mishkindasht
فوری بمباران مواضع ارتش عراق در جرف النصر توسط پهپاد و جنگنده‌ی ارتش تروریستی آمریکا تعداد شهدای این حملات تا کنون ۹ نفر گزارش شده/صابرین نیوز توییت پمپئو چند دقیقه پس از حمله به پایگاه های عراقی و اشاره به حمله جناح ها به سفارت آمریکا!