eitaa logo
ستاد یادواره شهدای مشکین دشت
420 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
کانال ستاد یادواره شهدای مشکین دشت به‌منظور ترویج فرهنگ ایثار ،شهادت و بزرگداشت اقدامات ارزنده ۱۰۳ شهید گرانقدر و ۸ شهید گمنام شهر مشکین دشت تاسیس شده است. ادمین کانال: @L_a_110 لینک کانال: @yadvare_shohada_meshkindasht
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 🌸🍃 88 ڪلام حق امروز هدیہ به روح:شهیدگلمحمدتقوایی @yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⸤ اومدم دوستاشو بدرقه کنم شاید بچه منم تو اینا باشه ⸣ - مادر شهید♥️🌱 @yadvare_shohada_mishkindasht
این_جمعه_هم_گذشت.mp3
4.07M
🎼 عشق؛ یعنی سوره‌ی قدر و اعطینا... ...♡ @yadvare_shohada_mishkindasht
📲 مرحوم علی انصاریان از معدود سلبریتی‌هایی بود که از شهید حججی تمجید کرد و به حاج قاسم هم قبل از شهادتش ادای احترام می‌کرد... @yadvare_shohada_mishkindasht
‍ اهل دلی می‌گفت: 🔸«چه زیباست گم شدن»🔸 🔻 اوایل معنای حرف او را نمی‌فهمیدم! بعد ها از نوع رفتار "شهدای گمنام"، آنان که شبِ عملیات پلاک‌ های خود را می ‌آویختند تا بی‌نشان بمانند فهمیدم گم شدن یعنی چه...! اهل دلی می‌گفت: آنقدر در وادی عشق به خدا باید غوطه‌ور شوی تا نام و نشانی از تو نماند.. 🔹«هرچه باشد،خدا باشد و خدا...»🔹 ♦️و این یعنی در وادی الهی گم شدن. شهدا چه زیبا این واژه‌ را صرف کردند... «گم شدن» تا آنجا که گمنام شدند و برای همیشه جاوید ماندند! ای کاش می‌شد ما هم گم شویم... تا آنجا که «گمنام» شویم. @yadvare_shohada_mishkindasht
•🌳• - هــر ڪس شـب جمعـه شهــدا را یـاد ڪنـد؛ شهــدا نیــز در محضــر سیدالشهدا(ع) از او یاد میکنند🖐🏼 +شهید زین الدین🎙 @yadvare_shohada_mishkindasht
🌸آیین گلباران مزار شهدای شهر مشکین دشت و تجدید میثاق با شهدا و آرمان های امام خمینی(ره) با حضور خانواده های معظم شهدا 🌸 🗓پنجشنبه ۱۶ بهمن ماه ساعت ۱۵:۳۰ 🌹در گلزار شهدای شهر مشکین دشت 🔰ستاد گرامیداشت چهل و دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی شهر @khabarbasiijmeshkindasht 💠خبرگزاری بسیج مشکین دشت💠
Dastamo-Begir.oga
1.29M
دستمو بگیر کرببلا ببر جون مادرت آبرو بخر... 💔😔 @yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️افتتاح دفتر ستاد یادواره شهدا و موزه شهدای شهر مشکین دشت با حضور مسئولین شهری و شهرستان فردیس و خانواده های معظم شهیدان شهر مشکین دشت در سالروز ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) ۱۴ بهمن ماه ۱۳۹۹ 🔰ستاد یادواره شهدا شهر مشکین دشت @yadvare_shohada_mishkindasht
زندگی سراسر آزمون است و شهادت مهر قبولی … * 🌷شهید یحیی احمدی نسب 🌷 📎سلام ، صبـحتون شهــدایـی 🌺 @yadvare_shohada_mishkindasht
🍃🌸 🌸🍃 89 ڪلام حق امروز هدیہ به روح:شهیدیحیی احمدی نسب @yadvare_shohada_mishkindasht
سنگرشهدا: دلم " تنــگ " است برای یک" دل‌تنگے "  ازجنس جا مانـدن... که درمانش " رســیدن " باشد  رسیدن بہ قافله ی " یارانے سفرکرده "...    @yadvare_shohada_mishkindasht
🌿موقعیت الله وسطِ عملیات زیرِ آتش فرقی‌ براش‌ نداشت اذان‌ که میشد می‌گفت: من میرم موقعیتِ الله..:) ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @yadvare_shohada_mishkindasht
انا لله و انا الیه راجعون پدر والامقامی که درراه رضای معبود از بهترین سرمایه‌ خویش گذشت و فرزند عزیز خود را درراه خدمت به اسلام و نظام مقدس جمهوری اسلامی نثار نمود، اسوه‌ ایثار و نمونه‌های برتر استقامت و فداکاری‌ است. پدر شهید بایندور پس از سال‌ها صبر و بردباری، ندای حق را لبیک گفت و به‌سوی معبود خویش شتافت. ضمن عرض تسلیت و همدردی با شما خانواده محترم، از پروردگار متعال علو درجات برای آن عزیز سفرکرده و شکیبایی و صبر جمیل برای بازماندگان مسألت داریم. ان شاء اللّه روح بلند آن مرحوم در بالاترین مراتب بارگاه قدسی با سالار و سرور شهیدان محشور و همجوار گردد. صلوات و فاتحه ای نثار روح مرحوم قرائت فرمایید. ستاد یادواره شهدای مشکین دشت @yadvare_shohada_mishkindasht
مراسم تشییع پدر شهید والامقام یوسف بایندور شنبه مورخ۹۹/۱۱/۱۸ راس ساعت ۱۱صبح از جلوی مسجد جامع مشکین دشت به سمت گلزار شهدابرگزار میگردد ستاد یادواره شهدای شهر مشکین دشت @yadvare_shohada_mishkindasht
✍️ 💠 از چشمان‌شان به پای حال خرابم خنده می‌بارید و تنها حضور حرم (علیهاالسلام) دست دلم را گرفته بود تا از وحشت اینهمه نامحرمِ تشنه به خونم جان ندهم که در حلقه تنگ محاصره‌شان سرم پایین بود و بی‌صدا گریه می‌کردم. ای‌کاش به مبادله‌ام راضی شده بودند و هوس تحویلم به ابوجعده بی‌تاب‌شان کرده بود که همان لحظه با کسی تماس گرفتند و مژده به دام افتادنم را دادند. 💠 احساس می‌کردم از زمین به سمت آسمان آتش می‌پاشد که رگبار گلوله لحظه‌ای قطع نمی‌شد و ترس رسیدن نیروهای به جان‌شان افتاده بود که پشت موبایل به کسی اصرار می‌کردند :«ما می‌خوایم بریم سمت بیمارستان، زودتر بیا تحویلش بگیر!» صدایش را نمی‌شنیدم اما حدس می‌زدم چه کسی پشت این تماس برای به چنگ آوردنم نرخ تعیین می‌کند و به چند دقیقه نکشید که خودش را رساند. 💠 پیکرم را در زمین فشار می‌دادم بلکه این سنگ‌ها پناهم دهند و پناهی نبود که دوباره شانه‌ام را با تمام قدرت کشید و تن بی‌توانم را با یک تکان از جا کَند. با فشار دستش شانه‌ام را هل می‌داد تا جلو بیفتم، می‌دیدم دهان‌شان از بریدن سرم آب افتاده و باید ابتدا زبانم را به صلّابه می‌کشیدند که عجالتاً خنجرهایشان غلاف بود. 💠 پاشنه درِ پشت بام مقداری از سطح زمین بالاتر بود و طوری هلم می‌دادند که چشمم ندید، پایم به لبه پاشنه پیچید و با تمام قامتم روی سنگ راه‌پله زمین خوردم. احساس کردم تمام استخوان‌هایم در هم شکست و دیگر ذکری جز نام (علیهاالسلام) به لب‌هایم نمی‌آمد که حضرت را با نفس‌هایم صدا می‌زدم و می‌دیدم خون دهانم روی زمین خط انداخته است. 💠 دلم می‌خواست خودم از جا بلند شوم و امانم نمی‌دادند که از پشت پیراهنم را کشیدند و بلندم کردند. شانه‌ام را فشار می‌دادند تا زودتر پایین روم، برای دیدن هر پله به چشمانم التماس می‌کردم و باز پایم برای رفتن به حجله ابوجعده پیش نمی‌رفت که از پیچ پله دیدم روی مبل کنار اتاق نشسته و با موبایلش با کسی حرف می‌زند. مسیر حمله به سمت را بررسی می‌کردند و تا نگاهش به من افتاد، چشمانش مثل دو چاه از آتش شعله کشید و از جا بلند شد. 💠 کریه‌تر از آن شب نگاهم می‌کرد و به گمانم در همین یک سال به‌قدری خورده بود که صورتش از پشت همان ریش و سبیل خاکستری مثل سگ شده بود. تماسش را قطع کرد و انگار برای جویدن حنجره‌ام آماده می‌شد که دندان‌هایش را به هم می‌سایید و با نعره‌ای سرم خراب شد :«پس از افغانستانی؟!» 💠 جریان خون به زحمت خودش را در رگ‌هایم می‌کشاند، قلبم از تپش ایستاده و نفسم بی‌صدا در سینه مانده بود و او طوری عربده کشید که روح از بدنم رفت :«یا حرف می‌زنی یا همینجا ریز ریزت می‌کنم!» و همان برای کشتن دل من کافی بود که چاقوی کوچکی را از جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله مانده بود تا به قتلگاهم برسم و او از همانجا با تیزی زبان جهنمی‌اش جانم را گرفت :«آخرین جایی که می‌برّم زبونته! کاری باهات می‌کنم به حرف بیای!» 💠 قلبم از وحشت به خودش می‌پیچید و آن‌ها از پشت هلم می‌دادند تا زودتر حرکت کنم که شلیک پرده گوشم را پاره کرد و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت. از شدت وحشت رمقی به قدم‌هایم نمانده و با همان ضربی که به کتفم خورده بود، از پله آخر روی زمین افتادم. حس می‌کردم زمین زیر تنم می‌لرزد و انگار عده‌ای می‌دویدند که کسی روی کمرم خیمه زد و زیر پیکرش پنهانم کرد. 💠 رگبار گلوله خانه را پُر کرده و دست و بازویی تلاش می‌کرد سر و صورتم را بپوشاند، تکان‌های قفسه سینه‌اش را روی شانه‌ام حس می‌کردم و می‌شنیدم با هر تکان زیر لب ناله می‌زند :«!» که دلم از سوز صدای مظلومش آتش گرفت. گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر می‌شد، پیراهنم از پشت خیس و داغ شده و دیگر ناله‌ای هم نمی‌زد که فقط خس‌خس نفس‌هایش را پشت گوشم می‌شنیدم. 💠 بین برزخی از و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بی‌وقفه، چیزی نمی‌فهمیدم که گلوله باران تمام شد. صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود، چیزی نمی‌دیدم و تنها بوی و باروت مشامم را می‌سوزاند که زمزمه مصطفی در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد. 💠 گردنم از شدت درد به سختی تکان می‌خورد، به‌زحمت سرم را چرخاندم و پیکر پاره‌پاره‌اش دلم را زیر و رو کرد. ابوالفضل روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود، از تمام بدنش خون می‌چکید و پاهایش را روی زمین از شدت درد تکان می‌داد... ✍️نویسنده: @khademin_shohada_313
شهادت یعنی، متفاوت به آخر برسیم و گرنه، مرگ پایان همه قصه‌هاست … * 🌷شهید یونس نور علی 🌷 📎سلام ، صبـحتون شهــدایـی 🌺 @yadvare_shohada_mishkindasht
🍃🌸 🌸🍃 90 ڪلام حق امروز هدیہ به روح:یونس نورعلی @yadvare_shohada_mishkindasht
✦ سجده هاے بسیجیانے را به خاطر دارد ڪه با سر بندهاے سبـز و سـرخ سرهایشان را به خـدا سپردند و به دیدار معشـوق شتافتند @yadvare_shohada_mishkindasht
💠 برای دیده شدن تلاش بیجا نکن به کمال که برسی خواه ناخواه دیده خواهی شد.. ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @yadvare_shohada_mishkindasht