eitaa logo
ستاد یادواره شهدای مشکین دشت
420 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
کانال ستاد یادواره شهدای مشکین دشت به‌منظور ترویج فرهنگ ایثار ،شهادت و بزرگداشت اقدامات ارزنده ۱۰۳ شهید گرانقدر و ۸ شهید گمنام شهر مشکین دشت تاسیس شده است. ادمین کانال: @L_a_110 لینک کانال: @yadvare_shohada_meshkindasht
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹گزارش تصویری مراسم پیاده روی اربعین حسینی در مشکین دشت توزیع پرچم،سربند و رزق شهدایی توسط خانواده شهدا یه عاشقان امام حسین (ع) 🕊🌹🥀🌴🥀🌹 ╔═.🍃🕊.═══♥️══╗ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷 حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @yadvare_shohada_meshkindasht
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷 🌷 قسمت اما بالاخره روز موعود رسید...😍☺️ قرار بود محمد قبل ظهر برسه.همه خونه ما جمع بودیم.خانواده ما و خانواده مریم.عمه ها و خاله و دایی هم بودن.من فقط یه عمو داشتم که از بابا بزرگتر بود و زمان جنگ شهید شده بود.یکی از دایی هام هم شهید شده بود.🌷🇮🇷 خونه حسابی شلوغ بود.همه خوشحال بودیم و منتظر.بالاخره زنگ در زده شد و محمد وارد حیاط شد... اولین کسی که رفت بغل محمد،ضحی👧🏻 بود.رفت که نه،پرید بغل محمد.تا ضحی پرید بغلش،محمد اخمهاش درهم شد.وای نه،خدای من،نکنه زخمی شده؟!!!😨😥 جدا کردن ضحی از محمد شدنی نبود. محمد هم معلوم بود درد داره.ولی ضحی رو بغل کرده بود و با بقیه روبوسی میکرد.دیگه طاقت نیاوردم... رفتم جلو و با هر ترفندی بود ضحی رو از بغل محمد گرفتم.بردمش تو اتاق و عروسکی که تازه براش خریده بودم رو بهش دادم. خیلی دوست داشتم برم محمد رو ببینم و باهاش حرف بزنم ولی فعلا تو اتاق نگه داشتن ضحی واجب تر بود.بعد از نماز،ناهار خوردیم. مهمان ها کم کم میرفتن که مثلا محمد استراحت کنه.فقط خانواده مریم بودن.ضحی هم روی پای محمد نشسته بود.محمد با آقایون صحبت میکرد و خانم ها هم تو آشپزخونه بودن.منم یه گوشه ایستاده بودم و به محمد نگاه میکردم.👀😍 خیلی خوشحال بودم برگشته.من حتی نتوسته بودم با محمد احوالپرسی کنم. داشت به حرفهای ضحی گوش میداد که چشمش به من افتاد. چند ثانیه نگاهم کرد بعد با اشاره سر بهم فهموند برم تو اتاق.نمیدونستم چرا بهم گفت برم تو اتاق،ولی رفتم.سجاده مو پهن کردم که نماز شکر بخونم.😍✨دستهامو آوردم بالا که تکبیر بگم، گفت:_زهرا برگشتم سمتش.وای خدا،داداشم بود.سرمو گذاشتم روی شونه ش و فقط گریه کردم.😭محمد هم هیچی نگفت و صبر کرد تا آروم بشم.نمیدونم چقدر طول کشید.تمام دلتنگی ها و بدو بدو کردن های این مدت و از همه سخت تر مراقبت از امانتی هاش حسابی پیرم کرده بود.گفت: _چرا اینقدر شکسته شدی؟!! تو مثلا بیست و دو سالته؟😒 لبخند زدم و گفتم: _من یه دختر یک قرن و بیست و دو ساله هستم.پیرم کردی محمد.😒دفعه بعد خواستی بری یه فکری برا زن و بچه هات بکن.من دیگه مسئولیت امانت قبول نمیکنم.😥 -مریم گفته خیلی به زحمت افتادی. -زن داداش کم لطفی کرده.زحمت؟!! روزی هزار بار مردم و زنده شدم.😢 بالبخند گفت:تازه یکی رو پیدا کردم که بتونم با خیال راحت زن و بچه هامو بهش بسپرم.فکرکردی خواهرمن، حالاحالاها زحمت داریم برات.☺️ با اشک و بغض گفتم:... ادامه دارد.. اولین اثــر از؛ ✍ ╔═.🍃🕊.═══♥️══╗ @yadvare_shohada_meshkindasht ╚═♥️════.🍃🕊.═╝
🌷 قسمت با اشک و بغض گفتم:زخمی شدی؟😢😒 -چیز مهمی نیست.بالاخره باید یه کاری میکردم که باور کنید جنگ بودم دیگه.😁 وقتی نگاه نگران منو دید گفت: _یه تیر کوچولوی ناقابل هم به من خورد.☺️👌 بالبخند سرشو برد بالا و گفت: _اگه خدا قبول کنه.😇☺️ لبخند زدم و گفتم: _خیلی خب.قبول باشه..برو .مهمانها برای دیدن تو موندن.😄 رفت سمت در،برگشت سمت من.گفت: _ممنونم زهرا.بودن تو اینجا کنار مامان و بابا و مریم و ضحی، اونجا برای من خیلی دلگرمی بود.😊خوشحالم خواهر کوچولوم اونقدر بزرگ شده که میتونم روش حساب کنم و کارهای سخت رو بهش بسپرم.😍☺️ لبخند تلخی زدم.😒🙂رفت بیرون و درو بست.رفتم سر سجاده و نیت نماز شکر کردم. ✨تو دلم گفتم خدایا خودت میدونی که من .اگه تونستم این مدت دوام بیارم فقط و فقط بخاطر کمکهای بوده.تو به من دادی وگرنه من کی باشم که کسی بتونه برای کارهای سختش رو من حساب کنه.✨ همه رفتن.ولی مامان نذاشت محمد و مریم و ضحی برن... حالا که فهمیده بود مریم بارداره، میخواست بیشتر به مریم و محمد رسیدگی کنه.اتاق سابق محمد رو آماده کرده بود. محمد روی تخت دراز کشیده بود و ضحی ول کن باباش نبود.به هر ترفندی بود از اتاق کشیدمش بیرون. دست ضحی رو گرفتم و رفتیم تو آشپزخونه.به ضحی میوه دادم و خودم مشغول تمیز کردن آشپزخونه شدم.یه کم که گذشت،چشمم افتاد به در آشپزخونه. بابام کنار در ایستاده بود و با رضایتمندی به من نگاه میکرد.با چشمهام قربون صدقه ش رفتم.☺️ این بهترین جایزه بود برای من.😍☝️ سه روز از برگشتن محمد میگذشت و بالاخره مامان اجازه داد برن خونه ی خودشون. سرم خلوت تر بود... سه ماه بود بهشت زهرا(س)نرفته بودم.😅 گل و گلاب 🌸💐گرفتم و صبح رفتم که زیاد بمونم. مثل همیشه اول قطعه سرداران بی پلاک رفتم.🌷🇮🇷دعا و قرآن✨✨ خوندم و بعد رفتم مزار عموم. اونجا هم مراسم گل و گلاب و دعا و قرآن رو اجرا کردم.✨👌 مزار داییم یه قطعه دیگه بود... دو ردیف قبل مزار داییم،پسر جوانی کنار مزاری نشسته بود و... ادامه دارد.. اولین اثــر از؛ ✍ قائم ╔═.🍃🕊.═══♥️══╗ @yadvare_shohada_meshkindasht ╚═♥️════.🍃🕊.═╝
🖤 روابط عمومی ستاد یادواره شهدا شهر مشکین دشت با نهایت تاسف و تاثر درگذشت مرحوم مغفور" حاج حسن قدوسی" فرزند عالم ربانی حجت الاسلام و المسلمین حاج محمدباقر قدوسی و برادر شهید بین الحرمین حاج حسین قدوسی را به خانواده والامقام قدوسی و دیگر بستگان تسلیت عرض نموده و آرزوی مغفرت و آمرزش برای مرحوم و از درگاه خداوند متعال صبر جزیل برای بازماندگان وی مسئلت داریم.   🖤 با قرائت فاتحه و صلوات یاد مرحوم را گرامی می داریم. ستاد یادواره شهدا شهر مشکین دشت ╔═.🍃🕊.═══♥️══╗ @yadvare_shohada_meshkindasht ╚═♥️════.🍃🕊.═╝
مراسم تشییع پیکر مطهر حجت الاسلام والمسلمین حاج حسن قدوسی شنبه ساعت ۱۵ از مقابل بانک ملی تا مسجد جامع مشکین دشت
ستاد یادواره شهدا شهر مشکین دشت به مناسبت گرامیداشت هفته دفاع مقدس برگزار می نماید: 🌷 مسابقه لب خوانی (دابسمش) با موضوع سرود و مداحی های شهدایی🌷 ویژه دانش آموزان شرایط مسابقه: 🔸 فیلم به صورت افقی و حداکثر ۶۰ ثانیه باشد. 🔸 صوت موردنظر از لینک زیر انتخاب شود. http://www.aviny.com/voice/defae_moghadas/defae_moghadas.aspx 🔸 در آثار ارسالی ذکر نام و نام خانوادگی و شماره تماس شرکت کننده الزامی می باشد. 🕑 زمان ارسال آثار: ۱ مهرماه لغایت ۱۵ مهرماه 🕊 علاقه مندان میتوانند آثار خود را به کانال های ارتباطی ستاد یادواره شهدا در فضای مجازی ارسال نمایند 🕊 🆔 @setadeyadvareh 🎁 به نفرات برگزیده کارت هدیه ۱۰۰هزار تومانی اهدا می گردد 🎁 @yadvare_shohada_meshkindasht @khabarbasiijmeshkindasht
ستاد یادواره شهدا شهر مشکین دشت به مناسبت گرامیداشت هفته دفاع مقدس برگزار می نماید: 🌷 مسابقه کتابخوانی کتاب خاک های نرم کوشک 🌷 (براساس زندگی نامه شهید عبدالحسین برونسی) 🕊 علاقمندان میتوانند پس از پاسخگویی به سوالات پاسخ های صحیح را به ترتیب از چپ به راست به صورت کد ۲۰ رقمی به سامانه پیامکی ۳۰۰۰۸۰۰۰۱۴۳۱۳۵ ارسال نمایند.🕊 🔸 برای دریافت فایل سوالات و pdf کتاب به کانال ستاد یادواره شهدای مشکین دشت در فضای مجازی مراجعه نمایید. @yadvare_shohada_meshkindasht 🕑 زمان ارسال پاسخ : ۱ مهرماه لغایت ۱۵ مهرماه 🔸ذکر نام و نام خانوادگی شرکت کننده الزامی می باشد. 🎁 به رسم یاد بود و ارج نهادن به مشارکت شما فرهیختگان به شرکت کنندگان برگزیده کارت هدیه ۱۰۰ هزار تومانی تقدیم می‌گردد 🎁 @yadvare_shohada_meshkindasht @khabarbasiijmeshkindasht
خاک های نرم کوشک.pdf
6.36M
کتاب خاک های نرم کوشک "براساس زندگینامه شهید عبدالحسین برونسی" مسابقه کتابخوانی @yadvare_shohada_meshkindasht @khabarbasiijmeshkindasht
ستاد یادواره شهدای مشکین دشت
ستاد یادواره شهدا شهر مشکین دشت به مناسبت گرامیداشت هفته دفاع مقدس برگزار می نماید: 🌷 مسابقه لب خوا
به دلیل درخواست شما همراهان عزیز کانال ستاد یادواره شهدا شهر مشکین دشت مسابقات مجازی هفته دفاع مقدس تا ۱۵ مهر تمدید شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چطوری زندگیمون رو بهتر کنیم؟!🤔🌱 اللهم عجل الولیک الفرج ❤️ 🌷 حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @yadvare_shohada_meshkindasht
یکی از دوستام داستان ازدواج شهید حججی رو برام فرستاد خیلی تلنگرانه بود . از زبان همسر شهید : منو شهید حججی بخاطر کارمون مجبور بودیم تلفنی اونم خیلی کوتاه با هم حرف بزنیم یه مدت دیدم گوشیش خاموشه هر کاری میکنم جواب نمیده بالاخره بهم زنگ زد گفت که جریان چیه ایشون گفتن من حس میکردم که تماسای ما داره به گناه آلوده میشه بنابراین گوشیمو خاموش کردم ... دیدی رفیق؟ این شهید ما اینجوری زندگی کرد که شهید شد...همینقد پاک بود‌که‌شهید‌شد بعضیا متاسفانه به بهونه آشنایی برای ازدواج میشینن با طرف مقابل چت میکنن و خودشونو گول میزنن که چون برای آشناییه ‌پس‌اشکال نداره ولی ببین شیطون از همین راهاس‌که ادمو به گناه میکشونه...جان‌من‌توکه‌مذهبی‌هستی‌دیگه‌گول‌ شیطونو نخور😐 توکه امام حسینی هستی و آرزوت شهادته سمته این چیزا نرو.... یادت‌باشه همین چیزاس که توفیق شهادتومیگیره‌و‌آدمو‌عقب‌میندازه🚶‍♂ 🔥 🌷 حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @yadvare_shohada_meshkindasht