eitaa logo
ستاد یادواره شهدای مشکین دشت
599 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2هزار ویدیو
45 فایل
کانال ستاد یادواره شهدای مشکین دشت به‌منظور ترویج فرهنگ ایثار ،شهادت و بزرگداشت اقدامات ارزنده ۱۰۵ شهید گرانقدر و ۸ شهید گمنام شهر مشکین دشت تاسیس شده است. ادمین کانال: @L_a_110 لینک کانال: @yadvare_shohada_meshkindasht
مشاهده در ایتا
دانلود
مسابقه پازل شهدایی تا دقایقی دیگر در این مسابقه باید شرکت کنندگان شخصیت مورد نظر را حدس بزنند. اولین قطعه پازل در ساعت ۲۲ و بقیه قطعه ها با فاصله ۱۰ دقیقه قرار داده می شود. حدس پازل در قطعه اول ۹ امتیاز و تا آخرین قطعه یک امتیاز کم می شود.امتیاز شما با توجه به ساعت ارسال پیام مشخص می شود. هر شب ساعت ۲۲ با یک شخصیت و با یک پازل با شما خواهیم بود. پیام های ویرایش شده قابل قبول نیست و لطفا جواب را یکبار ارسال کنید. پاسخ ها را فقط به آیدی زیر ارسال نمایید: https://eitaa.com/Khadem_shohada_74
مسابقه پازل شهدایی / قطعه اول ۹ امتیازی 👈 او متولد 69 بود. وقتی خواهر کوچکش به دنیا آمد دلش می خواست پسر باشد، می گفت خواهر دوست ندارد و برادر می خواهد. اجبار کرده بود خواهرش را علیرضا صدا کنیم تا یک ماه به همین منوال بود که مادرم گفت نمی شود اسم پسر روی دختر بماند! برای همین اسم دخترم را عطیه گذاشتیم که همین باعث عصبانیت او شده بود. اما کم کم کنار آمد تا جایی که خیلی روی خواهرش غیرت داشت. پاسخ تا ساعت ۲۲:۱۰ به آیدی زیر 👇 https://eitaa.com/Khadem_shohada_74 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 @yadvare_shohada_meshkindasht
مسابقه پازل شهدایی / قطعه دوم ۸ امتیازی 👈 به تفنگ خیلی علاقه داشت هر چه پول تو جیبی جمع می کرد تفنگ می خرید. تا کلاس پنجم دبستان باید با او به مدرسه می رفتم و می ماندم تا مدرسه تمام شود و برگردانمش خانه. خیلی به من وابسته بود. بعد از دبیرستان، باید خدمت سربازی می رفت. اصلا دوست نداشت. به هر دری زد که محل خدمتش تغییر کند. در نهایت هم در پرند خدمت کرد. وقتی هم که خدمت رفت حرف گوش نمی داد. به جای پوتین با دمپایی در پادگان می گشت که با این کارها فرمانده اش را ناراحت می کرد. اگر قرار بود در برف پست دهد زنگ می زد خانه که من در برف نمی مانم. ما تماس می گرفتیم و خواهش می کردیم نگذارند در برف نگهبانی دهد. همین چیزها بود که باعث تعجبمان می شد وقتی می خواست سوریه برود. پاسخ تا ساعت ۲۲:۲۰ به آیدی زیر 👇 https://eitaa.com/Khadem_shohada_74 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 @yadvare_shohada_meshkindasht
مسابقه پازل شهدایی / قطعه سوم ۷ امتیازی 👈 پس از سربازی قرار شد مشغول کار شود. پدرش در بازار آهن مغازه داشت اما نمی خواست پیش او کار کند. می گفت یا رانندگی یا کار پشت میز نشینی. دایی اش وانتی به او داد و در شهرداری یکی از مناطق تهران مشغول شد. بعد از مدتی تصمیم گرفت قهوه خانه بزند. خیلی اهل قهوه خانه بود. هر شب قهوه خانه می رفت. حتی مدتی در یکی از قهوه خانه های کن و سولقان کار می کرد. پدرش بسیار از قلیان کشیدن او بدش می آمد و یک بار او را دعوا کرد که باعث شد او دو شب خانه نیاید و در ماشین بخوابد اما همین دو شب او که خیلی مهربان بود و بدون ما نمی توانست غذا بخورد. برای ما غذا می خرید و می فرستاد که مثلا با هم غذا بخوریم. بالاخره به خانه برگشت و پدرش هم راضی شد که قهوه خانه بزند. قهوه خانه خوبی زد و همه مایحتاج آن را تأمین کردیم. خیلی مردمدار بود. هفته ای دو بار نیمه شب ما را بیدار می کرد که کله پاچه خریده است. پاسخ تا ساعت ۲۲:۳۰ به آیدی زیر 👇 https://eitaa.com/Khadem_shohada_74 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 @yadvare_shohada_meshkindasht
مسابقه پازل شهدایی / قطعه چهارم ۶ امتیازی 👈 خواستگاری هم برایش رفته بودیم. آن زمان سوریه بود. آخرین جملات پدرش در آخرین مکالمه با او هم همین بود که پسر طوریت نشود؛ می خواهم برایت زن بگیرم؛ که او هم اطمینان داده بود که طوریم نمی شود و بر می گردم. یک سال قبل از سوریه رفتنش کربلا رفته بود و آنجا از امام حسین(ع) خواسته بود آدم شود و وقتی بازگشته بود حتی قلیان کشیدن را هم کنار گذاشته بود. پاسخ تا ساعت ۲۲:۴۰ به آیدی زیر 👇 https://eitaa.com/Khadem_shohada_74 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 @yadvare_shohada_meshkindasht
مسابقه پازل شهدایی/ قطعه پنجم ۵ امتیازی 👈 پیش از سال 93 که او به کربلا سفر کرد پسر خیلی شری بود. همیشه چاقو در جیبش بود. خالکوبی داشت. خیلی قلدر بود و همه کوچکترها باید به حرفش گوش می دادند. اما بعد از سفر کربلا تغییر کرد. شاید اهل نماز نبود اما شهادت روزی اش شد چون به بچه یتیم رسیدگی می کرد و دست فقرا را می گرفت و به پدر و مادر خیلی احترام می گذاشت. زمانی آمد و اصرار کرد می خواهد برود آلمان و کار کند. تصور می کرد اگر بگوید سوریه ما اجازه نمی دهیم و اگر بگوید آلمان ما مشکلی نداریم. من خیلی مخالفت کردم و گفتم نباید آلمان برود. مدتی بود شب ها خیلی دیر می آمد. شرایطش به گونه ای بود که حتی تصور می کردیم با دختری دوست شده و دیر می آید یا با رفقایش جایی می رود. اما بعدها فهمیدیم که برای آموزشی اعزام به سوریه می رفته است. پاسخ تا ساعت ۲۲:۵۰ به آیدی زیر 👇 https://eitaa.com/Khadem_shohada_74 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 @yadvare_shohada_meshkindasht
مسابقه پازل / قطعه ششم ۴ امتیازی 👈 بالاخره یک شب آمد گفت می خواهد برود سوریه. اجازه ندادم و آنقدر ناراحت شدم که حالم بد شد و مرا بیمارستان بردند. شهادتش روی رفقایش خیلی تأثیر گذاشت. مرسوم بود که هر یک از پسرهای محل لقبی به خود می دادند اما بعد از شهادت پسرم، لقب همه آنها "شهید" شده است. نویسنده ای اصفهانی هم کتابی درباره او نوشت که اخیرا رونمایی شد و می گفت از او حاجت گرفته است. حالا بعد از انتشار کتاب، داستان های دیگری از او از جاهای دیگر نقل شده که قرار است در چاپ بعدی 50 صفحه به کتاب اضافه شود. پاسخ تا ساعت ۲۳:۰۰ به آیدی زیر 👇 https://eitaa.com/Khadem_shohada_74 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 @yadvare_shohada_meshkindasht
مسابقه پازل شهدایی / قطعه هفتم ۳ امتیازی 👈 بعد از شهادتش کسی آمد گفت چند شب است خواب او را می بیند. من درد شدیدی در ناحیه گردن و سر داشتم او به من گفت او در خواب به او گفته به مادرم بگو با پتوی من بخوابد. وقتی با پتوی او خوابیدم دردهایم از بین رفت حتی MRI مجدد گرفتم اما هیچ اثری از عوامل درد نبود. او خیلی تغییر کرده بود. روزی به من گفت یک خودکار به من بده. گفتم چه می کنی؟ خوابی دیده بود که تعریف نمی کرد. با آهنگی گریه می کرد. به زن‌دایی‌اش گفت اگر من بروم و برنگردم چه؟ از طریق یکی از آشناها زنگ زدیم جایی به ما گفتند خیالتان راحت، همه راه ها برای خارج رفتن او بسته شده و نمی تواند سوریه برود. شهید فرامرزی را آورده بودند بهشت زهرا برای تشییع، ما هم رفته بودیم. به عمه اش گفت: عمه من خواب حضرت زهرا(س) را دیده ام و دو هفته دیگر من هم پیش فرامرزی ام. حضرت گفته اند یک هفته بعد از اینکه سوریه بروم شهید می شوم. پاسخ تا ساعت ۲۳:۱۰ به آیدی زیر 👇 https://eitaa.com/Khadem_shohada_74 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 @yadvare_shohada_meshkindasht
مسابقه پازل شهدایی / قطعه هشتم ۲ امتیازی 👈 او دو روز بود رفته بود سوریه و ما نمی دانستیم. دوستانش تازه می آمدند اجازه اش را بگیرند در حالی که رفته بود و ما هم اجازه نمی دادیم. دو روز بعد پدرش به پادگان تهرانسر رفت و متوجه شد او رفته است که به فرمانده آنجا گفت او باید برگردد وگرنه اینجا را آتش می زنم. به حاجی گفتند او را بر می گردانند. شب، او عکس هایی از حضورش در حرم برای خواهرش فرستاد و گفت این ها ذخیره آخرت من است. آخر توانستیم با او تماس بگیریم که خیلی ناراحت شد از پیگیری زیاد ما و گفت طوریش نمی شود. بعد از آن هر لحظه زنگ می زد و در جریان حالش بودیم. یک شب چغندر پخته بودند که او گفته اگر این را بخورید شهید می شوید. بعضی از آنها نخورده بودند. همه آنهایی که خورده بودند شهید شده بودند و آنها که برگشته اند امروز خیلی ناراحت بودند. سجاده او هنوز بعد از 2 سال بوی حرم حضرت رقیه(س) را می دهد. بچه 17ساله که در کما بوده را شفا داده است.... پاسخ تا ساعت ۲۳:۲۰ به آیدی زیر 👇 https://eitaa.com/Khadem_shohada_74 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 @yadvare_shohada_meshkindasht
مسابقه پازل شهدایی / قطعه نهم ۱ امتیازی 👈سیزده دی ماه رسید سوریه او در خان طومان مسئول غذا و پشتیبانی بود. حتی یکی از همرزمانش می گفت غذای خودش را نمی خورد و به بقیه می داد. همیشه به بقیه می گفت که او را هم خط ببرند. روز آخر بعد از یک هفته گفت امشب شب آخر است، مرا هم با خود عملیات ببرید. یکی از فرماندهان به نام شهید حسن امیدواری خواب می بیند که یک گروهی در حرم حضرت زینب صف کشیده اند. یک خانم سه ساله آمد 13 نفر از این گروه را جدا کرد و گفت شماها یک قدم جلو بیایید. همه آن 13 نفر هم شهید شدند. عملیاتشان در خان‌طومان با چچنی ها بود. او چند بار حمله می کند. یکی از رزمندگان می گوید او از همه جلوتر بود. مرتضی رفته بود او را برگرداند که موشکی به ماشین او اصابت کرده و تکه تکه می شود. یک شهرام نامی هم بود که قضیه را دیده بود؛ می گفت پهلوی او تیر خورده بود. چند چچنی را هم زده بود اما بعد نیروهای جبهه النصره به او تیر خلاصی زده و پیکرش را پشت تویوتا انداختند و بردند. بی بی سی بعدا چهار نفر با اسم و عکس معرفی کرد. او و مرتضی کریمی و مصطفی چگینی و محمد آژند را اعلام کرد. یکی از فرماندهان می گفت او وضو می گرفت و همه دست و بالش خالکوبی بود که فرمانده به او گفته بود این کارها چیه آخه. گفت حضرت زینب(س) فردا پاکش می کند. پاسخ تا ساعت ۲۳:۳۰ به آیدی زیر 👇 https://eitaa.com/Khadem_shohada_74 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 @yadvare_shohada_meshkindasht
🔰پاسخ مسابقه پازل امشب 👇 ✅ شهید مدافع حرم مجید قربانخانی زمان مسابقه به پایان رسیده است از این لحظه به بعد جواب ها قابل قبول نمی باشد. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 @yadvare_shohada_meshkindasht
📝وصیت نامه شهید «مجید قربانخانی» بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷سلام عرض می کنم خدمت تمام مردم ایران، سلام می کنم به رهبر کبیر انقلاب و سلام عرض می کنم به خانواده عزیزم، امیدوارم بعد از شهادتم ناراحتی نداشته باشید و از شما خواهش می کنم بعد از مرگم خوشحال باشید که در راه اسلام و شیعیان به شهادت رسیدم. صحبتم با حضرت امام خامنه ای، آقا جان گر صد بار دگر متولد شوم برای اسلام و مسلمین جان می دهم. 🌷و از رهبر انقلاب و بنیاد شهید و سپاه پاسداران و همین طور بسیج خواهشمند هستم که بعد از به شهادت رسیدن من، هوای خانواده ام را داشته باشید. والسلام و علیکم و الرحمة الله و برکاته 🌷وصیت نامه ی اصلی من دست دوست عزیزم حاج مسعود می باشد. https://eitaa.com/Khadem_shohada_74 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 @yadvare_shohada_meshkindasht