30.mp3
28.76M
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
#کتاب_صوتی
#وقتی_مهتاب_گم_شد
#خاطرات_شهید
#علی_خوش_لفظ
💐 #قسمت30💐
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
@yadvare_shohada_mishkindasht
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
صبح یعنی ڪہ دلم گرم نگاهت باشد
آسمان ، عشق ، زمین ، با تو هم آواز شود ...
سلامی به پاکی لبخندتان.
🌷شهید سعید نظری🌷
سلام صبحتون شهدایی
@yadvare_shohada_mishkindasht
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے
68
🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_مهرعلی_قدیری 🌸🍃
@yadvare_shohada_mishkindasht
#صبحتبخیرمولایمن
بوی عطرِ نَفَسَت
رایحه ی جانِ من است
من گُم شُدم!
تو آینهای ؛ گُمنمۍشوۍ!
وقتش شده بیایی...
و پیدا کنی مَـرا
این بار با نگاهِ...
کریمانه ات ؛ ببین
شاید غلام خانه زهرا
کنۍ مـَـــرا✨
أللَّھُـمَ عـجِّـلْ لِوَلیِکَ ألْـفَـرَج وَ فَرَجَنا بِهِ
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@yadvare_shohada_mishkindasht
AUD-20201222-WA0027.mp3
12.24M
#مقام_عرشی_حضرت_زهرا س ۱
✨ رضایت و خشم حضرت فاطمه سلاماللهعلیها؛
محور رضایت و خشم خداست !
کمی به این حدیث، عمیق فکر کنید؛...
" تمامیّت الله در یک زن، جلوه کرده است"
که حبّ و بغض او، دقیقاً منطبق با الله است!
این ...یعنی؛ عصمت مطلق!
✦ با چنین الگویی باید چه کرد؟
#استاد_شجاعی 🎤
@yadvare_shohada_mishkindasht
کبری خزعلی، رئیس شورای فرهنگی اجتماعی زنان و خانواده در شورای عالی انقلاب فرهنگی:
🔻 با تلاش برخی از نمایندگان انقلابی مجلس، الزام مادر و پزشک به انجام آزمایش غربالگری جنین برداشته شد.
@yadvare_shohada_mishkindasht
تا کے بہ پس پردهـ
نهان چهرهـ ماهتـ . . .🌙
عمرےست کہ من
منتظرم بر سر راهتـ•😔•
#اللهمعجللولیکالفرج🌱
#استوری
@yadvare_shohada_mishkindasht
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🕊 فراخوان جذب خادم افتخاری ستاد یادواره شهدای مشکین دشت🕊
ستاد یادواره شهدای مشکین دشت از جوانان و نوجوانان خواهر و برادر توانمند در زمینه های زیر به عنوان خادم الشهدا دعوت به عمل می آورد:
📌عکاسی
📌فتوشاپ
📌ساخت کلیپ
📌طراحی پوستر و لوگو
📌نویسندگی
📌نیروی میدانی جهت جمع آوری اطلاعات ، خاطره و وصیت نامه
علاقمندان می توانند جهت شرکت در مصاحبه به آی دی زیر مراجعه نمایند:
تلگرام:
@setadeyadvareh
ایتا:
@khadem_yadvare_shohada
هم چنین می توانند روزهای پنج شنبه ساعت ۱۶ الی ۱۸ به دفتر ستاد یادواره شهدای مشکین دشت مراجعه نمایند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@yadvare_shohada_mishkindasht
31.mp3
28.47M
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
#کتاب_صوتی
#وقتی_مهتاب_گم_شد
#خاطرات_شهید
#علی_خوش_لفظ
💐 #قسمت31💐
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
@yadvare_shohada_mishkindasht
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
yekta-32.mp3
3.01M
آنان ڪہ یڪ عمر مرده اند
یڪ لحظہ هم #شهید نخواهند شد...
شهادت یڪ عمر زندگے است
نہ یڪ اتفاق...
🔹🔸🔷
@yadvare_shohada_mishkindasht
✍️ #رمان_دمشق_شهر_عشق
#قسمت_سی_و_چهارم
💠 با خبر شهادت #سردار_سلیمانی، فاتحه ابوالفضل و دمشق و داریا را یکجا خواندم که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد.
نگاهش خیره به موبایلش مانده بود، انگار خبر دیگری خانهخرابش کرده و این #امانت دست و بالش را بسته بود که به اضطرار افتاد :«بچهها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه!»
💠 برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد که خشکم زد و آنچه دلش میخواست بشنود، گفتم :«شما برید #حرم، هیچ اتفاقی برا من نمیفته!»
و دل مادرش هم برای حرم میلرزید که تلاش میکرد خیال پسرش را راحت کند و راحت نمیشد که آخر قلبش پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت.
💠 سه روز، تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم و فقط خدا را صدا میزدیم تا به فریاد مردم مظلوم #سوریه برسد.
صدای تیراندازی هرازگاهی شنیده میشد، مصطفی چندبار در روز به خانه سر میزد و خبر میداد تاخت و تاز #تروریستها در داریا به چند خیابان محدود شده و هنوز خبری از #دمشق و زینبیه نبود که غصه ابوالفضل قاتل جانم شده بود.
💠 تلوزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب میگفت و در شبکه #سعودی العربیه جشن کشته شدن #سردار_سلیمانی بر پا بود، دمشق به دست ارتش آزاد افتاده و جانشینی هم برای #بشار_اسد تعیین شده بود.
در همین وحشت بیخبری، روز اول #ماه_رمضان رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد. مصطفی کلید همراهش بود و مادرش هرلحظه منتظر آمدنش که خیالبافی کرد :«شاید کلیدش رو جا گذاشته!»
💠 رمقی به زانوان بیمارش نمانده و دلش نیامد من را پشت در بفرستد که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند :«کیه؟» که طنین لحن گرم ابوالفضل تنم را لرزاند :«مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!»
تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم. وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش گریه میکردم و دلواپس #حرم بودم که بیصبرانه پرسیدم :«حرم سالمه؟»
💠 تروریستهای #تکفیری را به چشم خودش در زینبیه دیده و هول جسارت به حرم به دلش مانده بود که #غیرتش قد علم کرد :«مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟»
لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی میبارید و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی میگشت که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم شیطنت کرد :«مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟ کجا گذاشته رفته؟»
💠 مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل میرفت که سالم برگشته و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی شده بود و میدانست ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید :«رفته #زینبیه؟»
پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم و شیدایی این جوان #سُنی را به چشم دیده بودم که شهادت دادم :«میخواست بره، ولی وقتی دید #داریا درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!»
💠 بیصدا خندید و انگار نه انگار از یک هفته #جنگ شهری برگشته که دوباره سر به سرم گذاشت :«خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!»
مادر مصطفی مدام تعارف میکرد ابوالفضل داخل شود و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست :«رفته حرم سیده سکینه!» و دیگر در برابر او نمیتوانست شیطنت کند که با لهجه شیرین #عربی پاسخ داد :«خدا حفظش کنه، شما #اهل_سنت که تو داریا هستید، ما خیالمون از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) راحته!»
💠 با متانت داخل خانه شد و نمیفهمیدم با وجود شهادت #سردار_سلیمانی و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور میتواند اینهمه آرام باشد و جرأت نمیکردم حرفی بزنم مبادا حالش را به هم بریزم. مادر مصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت.
از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره میدرخشید و او هم نگران حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت :«درگیریها خونه به خونه بود، سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونهها بودن، ولی الان #زینبیه پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده، فقط رو بعضی ساختمونها هنوز تک تیراندازشون هستن.»
💠 و سوالی که من روی پرسیدنش را نداشتم مصطفی بیمقدمه پرسید :«راسته تو انفجار دمشق #حاج_قاسم شهید شده؟» که گلوی ابوالفضل از #غیرت گرفت و خندهای عصبی لبهایش را گشود :«غلط زیادی کردن!»
و در همین مدت #سردار_سلیمانی را دیده بود که به #عشق سربازیاش سینه سپر کرد :«نفس این تکفیریها رو #حاج_قاسم گرفته، تو جلسه با ژنرالهای سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و #دمشق بازی باخته رو بُرد! الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و #سردار_همدانیِ و به خواست خدا ریشهشون رو خشک میکنیم!»...
#ادامه_دارد
@yadvare_shohada_mishkindasht
امــروز
تو صبــح من باش ،
برای تمام خستگی هایم . . .
🌷شهید بهرام پور اسفند یاری🌷
📎سلام ، صبـحتون شهــدایـی 🌺
@yadvare_shohada_mishkindasht
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے
69
🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_بهرام_پور_اسفند_یاری🌸🍃
@yadvare_shohada_mishkindasht
🌷🌺💐🌼💐🌺🌷
امروز
سالروز عروج
#چند_آسمون_نشین_شهرمونه
🌷🌴🌹🕊🌹🌴🌷
🌹 َشهید علی کرم تقی پناه🌹
🌹شهیدمحمد رضا حیدری🌹
#سلام_بر_شهدا 🌷
#سلام_بر_مردان_بی_ادعا 🌷
خوشا آنانڪ جان را میشناسند
طریق عشق و ایمان را میشناسند
بسے گفتند و گفتیم از #شهیدان
#شهیدان را #شهیدان مے شناسند
🌹 سالگرد
🌹 آسمانی شدنتان
🌹 مبارڪ باد ...
#روحشان_شاد 🕊
#یادشان_گرامی 🌹
@yadvare_shohada_mishkindasht
💠 دردهای زمانه_ ( ۳ )💠
آنـجا صـورت هـجده ساله اي سيـلے #ميخورد
ازبس كه ميماند پاےِ امام زمانه اش!
و ايـنجا #بعضي هـجده سـاله ها سيلي #ميزنند به صورت امام زمانشان...
از بس كه مے دَوَند دنبال شيطان نفسشان!
آنجا سال 11هجري ست،
و اينجا ۱۴۳۲ سال بعد ....
#فـــاطــــمــــيــه
@yadvare_shohada_mishkindasht
45.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | روایت اشکآلود سردار سلیمانی از کمک حضرت زهرا در روزهای سخت جنگ ۳۳روزه که منجر به پیروزی شد..
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
#مرد_میدان
#ابومهدی
@yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 مامانیِ حضرت زهرا(س)!
🎙به روایت: حاج حسین یکتا
@yadvare_shohada_mishkindasht
#استادپناهیان🌱
زِندگیاتونو وقفِ امامزمان کنین
وقفِ جبهِهی #فرهنگی
وقفِ ظهور ...
وقتی زندگیاتون این شِکلی بشه، مجبور میشین #گناه نکنین!
وَ وقتی که گناههاتون کمُ کمتر شد؛
دریچهای از حقایق به روتون باز میشه...!
اونوقته که میشین شبیهِ #شهدا ...
اول شبیه بشین بعد #شهید بشین.. !
#حرفهای_ناب
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@yadvare_shohada_mishkindasht
شهيد «علي كرم تقي پناه» جز گروه شناسايي بود و در زمان عمليات كربلاي شش جهت شناسایی مواضع دشمن به خاك دشمن نفوذ می نماید اما شناسایی او لو می رود و رگبار گلوله به سمت او جاری می شود بعد از چند ساعت درگيري با دشمن متجاوز و مقاومت و پایداری ، شهيد مي گردد. با توجه به اين كه شهيد مسئوليت بزرگي بر عهده او قرار گرفته بود و بي سيمچي بود هميشه در صف اول جنگ قرار مي گرفت.
#روحش_شاد
@yadvare_shohada_mishkindasht
🥀💐🕊🌹🕊💐🥀
#شهدا_با_معرفتند
نشان به آن نشانه که اول آنها دست رفاقت به سویت دراز کردند...
هی رها کردی و به موازاتش باز دستت را گرفتند...
#شهدا_با_معرفتند
نشان به آن نشانه که هربار سمت گناهی فقط نیم نگاهی کردی، خودی نشان دادند...
#شهدا_با_معرفتند
نشان به آن نشانه که خون دادند تا تو جاری شوی...
بی منت، بی ادعا، بی چون و چرا...
#شهدا_با_معرفتند
پا که در مقتلشان بگذاری قسمشان بدهی به رفاقتشان...
یقین داشته باش،
حاضرند باز هم تا پای جان بروند تا تو جان بگیری ...
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀💐🕊🌹🕊💐🥀
@yadvare_shohada_mishkindasht
🥀💐🕊🌹🕊💐🥀
4_6048641965245872429.mp3
10.35M
محمدحسین پویانفر|👤
تو داری میری💔🕊 ...
@yadvare_shohada_mishkindasht
#شهیدانه🌿
افتخار نسل ما اینِ کہ
توی عصرے زندگے مےکنیم
کہ قراره اسرائیل ، توے اون دوره
بہ دستِ ما نـابود بشہ💣👊🏻
#شهید_حسین_ولایتی_فر
#فاطمیه🖤🕊
#حاج_قاسم🖤💔
@yadvare_shohada_mishkindasht
✍️ #رمان_دمشق_شهر_عشق
#قسمت_سی_و_پنجم
💠 ابوالفضل از خستگی نفس کم آورده و دلش از غصه غربت #سوریه میسوخت که همچنان میگفت :«از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، #تروریستها وارد سوریه میشن و ارتش درگیره! همین مدت خیلیها رو که دستگیر کردن اصلاً سوری نبودن!»
سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد :«تو درگیریهای حلب وقتی جنازه تروریستها رو شناسایی میکردن، چندتا افسر #ترکیهای و #سعودی هم قاطیشون بودن. حتی یکیشون پیشنماز مسجد ریاض بود، اومده بوده سوریه بجنگه!»
💠 از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته گفت :«پادشاه #عربستان داره پول جمع میکنه که این حرومزادهها رو بیشتر تجهیز کنه!»
و دیگر کاسه صبر مادرش هم سر رفته بود که مظلومانه از ابوالفضل پرسید :«میگن آمریکا و #اسرائیل میخوان به سوریه حمله کنن، راسته؟» و احتمال همین حمله دل ابوالفضل را لرزانده بود که لحظهای ماتش برد و به تنهایی مرد هر دردی بود که دلبرانه خندید و خاطرش را تخت کرد :«نه مادر! اینا از این حرفا زیاد میزنن!»
💠 سپس چشمانش درخشید و از لبهایش عصاره #عشقش چکید :«اگه همه دنیا بخوان سوریه رو از پا دربیارن، #حاج_قاسم و ما سربازای #سید_علی مثل کوه پشتتون وایسادیم! اینجا فرماندهی با #حضرت_زینب (علیهاالسلام)! آمریکا و اسرائیل و عربستان کی هستن که بخوان غلط زیادی کنن!»
و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد و دل خودش دریای درد بود که لحنش گرفت :«ظاهراً ارتش تو داریا هم چندتاشون رو گرفته.» و دیگر #داریا هم امن نبود که رو به مصطفی بیملاحظه حکم کرد :«باید از اینجا برید!»
💠 نگاه ما به دهانش مانده و او میدانست چه آتشی زیر خاکستر داریا مخفی شده که محکم ادامه داد :«انشاءالله تا چند روز دیگه وضعیت #زینبیه تثبیت میشه، براتون یه جایی میگیرم که بیاید اونجا.»
بهقدری صریح صحبت کرد که مصطفی زبانش بند آمد و ابوالفضل آخرِ این قصه را دیده بود که با لحنی نرمتر توضیح داد :«میدونم کار و زندگیتون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو داریا بمونید!»
💠 بوی افطاری در خانه پیچیده و ابوالفضل عجله داشت به #زینبیه برگردد که بلافاصله از جا بلند شد. شاید هم حس میکرد حال همه را بهم ریخته که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد، با خداحافظی سادهای از اتاق بیرون رفت و من هنوز تشنه چشمانش بودم که دنبالش دویدم.
روی ایوان تا کفشش را میپوشید، با بیقراری پرسیدم :«چرا باید بریم؟» قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت و اینبار شیطنتی در کار نبود که رک و راست پاسخ داد :«زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر میکردم نشد. مجبور شدم تو این خونه تنهات بذارم، ولی حالا...» که صدای مصطفی خلوتمان را به هم زد :«شما اگه میخواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم.»
💠 به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت #احساسش پیدا بود. ابوالفضل قدمی را که به سمت پلههای ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید :«یعنی دیگه نمیخوای کمکم کنی؟»
مصطفی لحظهای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست :«وقتی خواهرتون رو ببرید #زینبیه پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید!»
💠 انگار دست ابوالفضل را رد میکرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد :«زینب جان یه لحظه برو تو اتاق!»
لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم. مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده و هیچ حسی حریف مهربانیاش نمیشد که رو به من خواهش کرد :«دخترم به برادرت بگو #افطار بمونه!» و من مات رفتار ابوالفضل دور خودم میچرخیدم که مصطفی وارد شد.
💠 انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا میدید که تنها نگاهم میکرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد و او یک جمله از دهان دلش پرید :«من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام!»
کلماتش مبهم بود و خودش میدانست آتش #عشقم چطور به دامن دلش افتاده که شبنم #شرم روی پیشانیاش نم زد و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد :«انشاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.»
💠 و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد، #فتنه سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد. #ارتش_آزاد هنوز وارد شهر نشده و #تکفیریهایی که از قبل در #داریا لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند...
#ادامه_دارد
@yadvare_shohada_mishkindasht
•••
+همہرفتند..!!
کنجهیئتنشستہاۍوهنوز
مادرتراصدامیزنۍ💔:)
#امامزمانم🥀