eitaa logo
ستاد یادواره شهدای مشکین دشت
582 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2هزار ویدیو
45 فایل
کانال ستاد یادواره شهدای مشکین دشت به‌منظور ترویج فرهنگ ایثار ،شهادت و بزرگداشت اقدامات ارزنده ۱۰۵ شهید گرانقدر و ۸ شهید گمنام شهر مشکین دشت تاسیس شده است. ادمین کانال: @L_a_110 لینک کانال: @yadvare_shohada_meshkindasht
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با به مصطفی التماس می‌کردم :«تورو خدا پیداش کنید!» بی‌قراری‌هایم را تمام کرده و تماس‌هایش به جایی نمی‌رسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟» 💠 دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمی‌خواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد. دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال می‌زد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟» 💠 از صدایم تنهایی می‌بارید و خبر رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من ، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمی‌تونم اینجا بشینم تا بیفته دست اون کافرا!» در را گشود و دلش پیش اشک‌هایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعه‌اس یا !» و می‌ترسید این اشک‌ها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد. 💠 او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من می‌ترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح (علیهاالسلام) شدم. تلوزیون فقط از نبرد حمص و حلب می‌گفت، ولی از و زینبیه حرفی نمی‌زد و از همین سکوت مطلق حس می‌کردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم. 💠 اگر پای به داریا می‌رسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه می‌کردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهایی‌مان اضافه شد. باورمان نمی‌شد به این سرعت به رسیده باشند و مادرش می‌دانست این خانه با تمام خانه‌های شهر تفاوت دارد که در و پنجره‌ها را از داخل قفل کرد. 💠 در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم می‌خواند و یک نفس نجوا می‌کرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمی‌دانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد. حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریست‌های جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهم‌السلام) چنگ می‌زدم تا معجزه‌ای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد. 💠 مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود. خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بی‌پاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟» همچنان صدای تیراندازی شنیده می‌شد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاری‌ام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.» 💠 این بی‌خبری دیگر داشت جانم را می‌گرفت و ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی می‌افتاد نمی‌تونستم جواب برادرتون رو بدم!» مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمی‌رفت جلوتر بیاید و دلش پیش مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!» 💠 و حکایت به همینجا ختم نمی‌شد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه اطراف دمشق رو آتیش می‌زنن تا مجبور شن فرار کنن!» سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمی‌ذارم کسی بفهمه من شیعه‌ام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی می‌کرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال رو می‌شناسید؟» 💠 نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و می‌دانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق شده!» قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. می‌دانستم از فرماندهان است و می‌ترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفس‌نفس افتادم :«بقیه ایرانی‌ها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد... @yadvare_shohada_mishkindasht
yekta-32.mp3
زمان: حجم: 3.01M
آنان ڪہ یڪ عمر مرده اند یڪ لحظہ هم نخواهند شد... شهادت یڪ عمر زندگے است نہ یڪ اتفاق... 🔹🔸🔷 @yadvare_shohada_mishkindasht
🌱 زِندگیاتونو وقفِ امام‌زمان کنین وقفِ جبهِه‌ی وقفِ ظهور ... وقتی زندگیاتون این شِکلی بشه، مجبور میشین نکنین! وَ وقتی که گناه‌هاتون کمُ کمتر شد؛ دریچه‌ای از حقایق به روتون باز میشه...! اونوقته که میشین شبیهِ ... اول شبیه بشین بعد بشین.. ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @yadvare_shohada_mishkindasht
🌷 🌷 خوشا آنانڪ جان را می‌شناسند طریق عشق و ایمان را می‌شناسند بسے گفتند و گفتیم از را مے شناسند ✍️ امروز سالروز عروجتان است🕊 🌹 والامقام 🌹 شهرمشکین دشت 🌹 ڪہ در چنین روزی 🌹 شد 🌹شهیدمحمدطاهری🌹 🕊 🌹 🕊 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 @yadvare_shohada_mishkindasht 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
و تــو ای بانُـو..! بـدان... جنـگ و میݩ و ترڪش💣 همه‌اش بـهـانـ‌هـ بـود 🕊 فقط خواسـت ثابـٺ کند در این سرزمین تابخـواهی فـدایی دارد... ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @yadvare_shohada_mishkindasht
تمام ملائک را شرمنده کردی از اعتراضشان و تو همان چیزی بودی که فقط خدا میدانست . . . درک بزرگی واژه شهید کار هرکسی نبود! ابراهیم هادی
♥️🍃 هـدف نیست؛ هـدف این‌ است که عَلَـمِ اسـلام، و اسـمِ امام زمان عجل‌الله‌تعالي‌فرجه🌱 را بالا ببرید؛ حالا اگر این وسط شدید، فداے سـرِ اسـلام...❣ "شهیـد محمـدحسیـن محمـدخانی" ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @yadvare_shohada_mishkindasht
❤❤بسم رب الشهدا و الصدیقین❤❤ 🌺مادران شهدا دِینی بزرگ بر حق تمام مردم دارند. آنها فرزندشان را در راه خدا داده اند و این کار بزرگیست که از هر کسی بر نمی آید 🌺 🌷⚘🌹🌺🌹روز مادر هم خدمت مادران شهدا تبریک میگم ان شاءالله مادران ماهم سال بعد شامل این تبریک باشند. ان شاءالله. التماس دعای شهادت 🌷⚘🌹🌺🌹 حرم -مشکین دشت -شهدا @yadvare_shohada_mishkindasht
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊 🌹 بسم رب الشهداء والصدیقین 🌹 🌷 🌷 خوشا آنانڪ جان را می‌شناسند طریق عشق و ایمان را می‌شناسند بسے گفتند و گفتیم از را مے شناسند ✍️ امروز سالروز عروج 🌹 والامقام 🌹 شهرمشکین دشت 🌷سردار شهید کریم آخوندی🌷 🌹 این محل تولدشان در شهرستان کرج میباشد . 🌹 سالگرد 🌹 آسمانی شدنتان 🌹 مبارڪ باد ... 🕊 🌹 🕊 @yadvare_shohada_meshkindasht 🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 آغازخوشبختی است ، خوشبختی ای که پایان ندارد ... که بشوی خوشبخت ابدی می شوی خدایا ما را با خوشبخت کن . 🌷شهید مجتبی ابراهیمی 🌷 📎سلام ، صبـحتون شهــدایـی 🌺
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊 🌹 بسم رب الشهداء والصدیقین 🌹 🌷 🌷 خوشا آنانڪ جان را می‌شناسند طریق عشق و ایمان را می‌شناسند بسے گفتند و گفتیم از را مے شناسند 🕊 🌹 تمام این" لحظہ ها" ✨بهانہ است باور ڪن براے خرید نگاهت ، دلم خورشید را هم پس مے زند باور ڪن ... ✍️ امروز سالروز عروج🌹 والامقام 🌹 شهرمشکین دشت 🌹شهید سید رضاایزی🌹 🌹 سالگرد 🌹 آسمانی شدنتان 🌹 مبارڪ باد ... 🕊 🌹 🕊 🕊🌹🥀🌴🥀🌹 ╔═.🍃🕊.═══♥️══╗ @yadvare_shohada_mishkindasht ╚═♥️════.🍃🕊.═╝ 🕊🌹🥀🌴🥀🌹‌‌
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🌹 🌹 فرزند : محمدباقر 🗓 ۱۳۹۱/۱۲/۱۳ 🗓 محل : بین الحرمین مزار : مشکین دشت ╔═.🍃🕊.═══♥️══╗ @yadvare_shohada_mishkindasht ╚═♥️════.🍃🕊.═╝