eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
398 دنبال‌کننده
26.6هزار عکس
9.6هزار ویدیو
54 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 در دهم شهریور سال ۱۳۴۸ در یک روز تابستانه چشم به این دنیا گشود و در آغوش پرمهر مادر💐 قرار گرفت تا لبخند خانواده‌ای را با صدای گریه‌هایش آذین کند. از محمودآباد کودکی‌ از روستاهای خوش و آب‌وهوای👇 🌿مازندران، شهرستان محمودآباد، روستای ولم توابع بخش سرخ‌رود🌿 با نگاهی بی‌آلایش در کنار خواهران و برادرانش جای گرفت. در نخستین روز از ادوار کودکی طعم بی‌مادری را چشید😭 و بر حسب زمانه مورد تازیانه ناملایمات روزگار قرار گرفته و از آغوش گرم خانواده جدا شد.😔 کودکی که محبت را در بین هم‌سن‌ و سالان خود در بهزیستی شهرستان آمل جستجو می کرد واین محبت در کنار خواهرش یافت.😔
برای آشنایی زندگی این شهید بزرگوار به عنوان تنها شهید بهزیستی استان مازندران نشستی با خواهرشهید🥀 و طیبه علی‌پور مربی شهید🥀 سیف‌الله شیعه‌زاده ترتیب دادیم که نظر شما را به خواندن آن جلب می‌کنیم👇 چی شد که وارد پرورشگاه سازمان کودکان و نوجوانان بهزیستی آمل شدید؟ _سال 1350 پس از دست دادن مادر💐 و ازدواج مجدد پدر و ناتوانی مالی‌اش برای نگهداری فرزندانش، ابتدا من را که آن موقع چهار سالم بود به سازمان نگهداری کودکان و نوجوانان بهزیستی شهرستان آمل تحویل داد و پس از شش ماه سیف‌الله دو ساله به جمع ما پیوست.😭 چند خواهر و برادر بودید و شهید🥀 چندمین فرزند بود؟ _پنج خواهر و برادر که سیف‌الله 🥀سومین فرزند بود، برادر بزرگم پیش پدرم ماند، دو برادر و خواهرم نیز بدلیل سن پایین‌شان به سرپرستی دو خانواده درآمدند و من و سیف‌الله تحت حمایت بهزیستی قرار گرفتیم. عکس‌العمل شهید🥀 پس از ورود به پرورشگاه چگونه بود؟ _شهید 🥀بدلیل سن کوچک و بی‌پناهی‌اش به من روی آورد و تمام تنهایی‌اش را با وابستگی به من تامین می‌کرد.😭 چند سال کنار هم بودید؟ _سیف‌الله 🥀و من به مدت هفت سال در بهزیستی آمل زندگی کردیم سپس به بهزیستی مشهد انتقال یافتیم و طی این سال‌ها هیچ کسی از خانواده‌ و بستگان به دیدن ما نیامدند.💔😭 _ در پرورشگاه بهزیستی مشهد به مدت یک سال نگهداری شدیم که براساس یک تصمیم‌گیری دختران را به پرورشگاه تهران انتقال دادند و پسران را به تربیت‌حیدریه که شهید🥀 سیف‌الله نیز به همراه آنها بود.😭💔
خوشا آنانکه در این باغ چون گل صباحی چند خندیدند و رفتند خوشا آنانکه در میزان وجدان حساب خویش سنجیدند و رفتند 🥀💔
مجدد چطور به همدیگر رسیدید؟ _در پرورشگاه تهران دو سال ماندم و طی این دو سال هیچ ارتباطی با سیف‌الله🥀 نداشتم تا اینکه یک روز از بلندگوی پرورشگاه مرا به دفتر ریاست خواستند و در آنجا مردی را دیدم که تصور کردم باغبان جدید محوطه پرورشگاه است. اما با ورود به دفتر آن فرد را به عنوان پدرم معرفی کردند و گفتند که از این پس سرپرستی مرا پدرم برعهده می‌گیرد و این باعث خوشحالی‌ام شد زیرا پس از سال‌ها دارای خانواده می‌شدم، در این بین تمام فکرم پیش سیف‌الله🥀 بود و آرزویم بود که ایشان هم به ما بپیوندد. _پدرم پس از آوردنم به شمال برای سرپرستی برادرم به تربیت‌حیدریه رفته و وی را به خانه آورد اما بدلیل وضعیت خانواده و شرایط مالی‌اش نتوانست سیف‌الله🥀 را در کنار خود نگه دارد و عمویم قدرت‌الله سرپرستی وی را برعهده گرفت. در چه سال به سرپرستی عمویشان درآمدند؟ _در سن چهارده سالگی بود، در کنار خانواده عمویم حدود دو سال زندگی کرد تا اینکه تصمیم گرفت به جبهه برود و در آن زمان سنش به 16 سال رسیده بود. یعنی برای اولین بار در سن 16 سالگی وارد جبهه شدند؟ _بله، شهید🥀 ابتدا حدود سه ماه آموزش رفتند و از آموزش‌های نظامی بهره‌مند شدند سپس برای مرخصی به آغوش خانواده برگشتند. مرخصی‌شان به مدت یک هفته بود و در این هفت روز همه دغدغه‌اش بودن با من بود و تمام نگرانی‌اش زندگی من بود.😔 همیشه می‌گفت: "تمام فکر من زندگی توست. پدرتان راضی به رفتن سیف‌الله به جبهه آن هم با این سن کمش بودند؟ _با توجه به اینکه برادرم با ما زندگی نمی‌کرد اما برای رفتن به جبهه نیاز به رضایت پدرم داشتند و آن سال که نامه رضایت را آوردند تا پدرم امضا بزند، پدرم مخالف رفتنش بود و به ایشان ‌گفت: «اونجا نقل و نبات پخش نمی‌کنند، جنگ است و آدم را می‌کشند»در جواب پدرم گفت: « پدرم سر من که از سر امام حسین(ع)🥀 بالاتر نیست.»
🥀 از شهدای بهزیستی استان مازندارن راهی جبهه شد و هیچ کس در جبهه نفهمید در کودکی چه سرنوشتی داشته😔 سن کمی داشت وکم سخن میگفت و با وجود سن کم ، حساس ترین کار جبهه را برعهده گرفت. 👈 او بیسیم چی بود. وی توسط منافقین اسیر شد 😔، برگه و کدهای عملیات رو قبل از اسارت خورده بود و منافقین پس از شهادت🥀 ایشان ، برای بدست آوردن رمز و کدهای بیسیم ، سینه و شکمش رو شکافتند،💔 😭 ولی چیزی نصیب آنها نشد.
قسمتی از وصیت نامه ✍شهید:🥀 وقتی به طرف جبهه ها می روم همراه با شوق و اشتیاق است چون می دانم برای اسلام و خدا می روم. من درس اسلام شناسی را وقتی که رهبرم امام خمینی به ایران آمد از او یاد گرفتم و این را هم بگویم که من برای اسلام و خدا به جبهه می روم و نه برای مقام ، نه تنها من بلکه همه رزمندگان همینطور هستند.
💔🥀 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز 🥀 صلوات 💐 یاعلی مدد🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وصیت نامه شهید جستجوگر نور محمود حاجی قاسمی 🕊 🔸مسئولین بدانید اگر خیانت کنید هم این دنیا و هم آن دنیا جواب این عزیزان(شهدا)را خواهید داد . مردم‌همیشه دِین خود را به اسلام و رهبری و این خاک ادا کرده اند شادی روح شهدا صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷زنگ شهادت برای دانش‌آموزان شهید دشت بَرچی در خرمن دل باز افتاده شراره باران خون می‌ریزد از چشمم دوباره شولای آتش بر تنم پوشاند این داغ شب تا سحر می‌جوشد از جانم شراره اشک زمین و آسمان با هم درآمیخت تا ریخت بر خاک از ستم ده‌ها ستاره مانند دشت کربلا شد دشت بَرچی آکنده از تن‌های سرخ پاره‌پاره شد روضۀ طفلان درخون‌خفته تکرار شد تازه در دل داغ گوش و گوشواره دردا که از دست خزان مرغان عاشق رفتند از این باغ با کوچ بهاره شد درس و مشق مدرسه سکوی پرواز رستند از دنیای شَر با یک اشاره این زنگ آخر بود و شد زنگ شهادت در کار خیر اصلا نکردند استخاره کیف و کتاب و کفش خونی مانده بر جا با داغ‌های سرخ بیرون از شماره این قصه شد بی‌جان‌پناهی را کنایه این غصه شد مظلومیت را استعاره هم سفرۀ افطار کابل گشت خونین هم جشن فطر شیعیان شد سوگواره وقتی شتک زد روی چشم کور دنیا خون گلوی دانش‌آموز هزاره نادان‌ترین نادان عالم نیز فهمید بی مرد میدان جنگ‌ها را نیست چاره ، ۱۴۰۰/۰۲/۲۳