🌹شهید اسماعیل محمدزاده
🔹نام پدر : رجب علی
🔸تاریخ تولد :1346/06/17
🔹تاریخ شهادت : 1367/03/04
🔸 محل شهادت: شلمچه
🔹نوع عضویت : سپاه-سرباز
🇮🇷 قسمتی از وصیت نامه:
شما ای مسئولین انقلاب که واقعاً برای این انقلاب زحمت کشیده اید و می کشید و نگذارید افراد بی تفاوت نسیبت به انقلاب، مملکت را اداره کننند.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran
تصاویر هوایی از
یادمان و محل شهادت
سردار شهید علی هاشمی در هور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran
آن شب آخر
🔹 علی اکبر کیانی
یک شب قبل از حمله به جزایر، دشمن در سطح وسیعی از بمبهای شیمیایی استفاده کرد و با استفاده از انواع عاملهای تنفسی و گاز خردل منطقه مجنون را آلوده کرد. بسیاری از رزمندگان در همان ابتدا شهید شدند و نزدیک صبح بود که حمله آغاز شد. صبح عملیات من با برادر بهنام شهبازی و یکی دو تا از دوستان وارد جزایر شدیم. در آن لحظات سخت حاجی و حاج احمد غلامپور فرمانده قرارگاه کربلا در قرارگاه خاتم۴ حضور داشتند و از آنجا سعی در کنترل اوضاع داشتند، خیلی خوب یادم هست علی هاشمی یک دست لباس تمیز و مرتب پوشیده بود. محاسنش را کوتاه کرده بود و خیلی آرام و باطمأنینه نشسته بود. مثل همیشه سرش پایین بود و با تسبیح ذکر میگفت.
درگیری بسیار شدید شده بود هر لحظه از حملات دشمن و پیشرویهایش گزارش میآمد و قرارگاه خاتم چهار هم زیر آتش شدید دشمن قرار گرفته بود.
حاج احمد غلامپور گفت: حاجی، یک مقدار برویم عقبتر که بتوانیم فرماندهی را کنترل کنیم.
حاجی با طمأنینه گفت: حاج احمد، من کجا برم عقب؟ در عقب به مردم بگویم من بچههای شما را گذاشتم و خودم آمدم؟ نه، من همینجا میمانم.
با تواضعی که نشان دهنده حالات درونی، اخلاص و علاقه او به بچهها بود آرام نشسته بود و حاضر به ترک قرارگاه نبود. در همان لحظه به ما خبر دادند که دشمن از جاده سیدالشهداء(ع) پیشروی کرده، من بهاتفاق یکی از دوستان یک گردان از نیروها را برداشتیم و رفتیم جلو، تقریباً نیم ساعت تا یک ساعتی بیشتر طول نکشید که برگشتیم. داشتیم بهطرف قرارگاه خاتم چهار میرفتیم که تعدادی از دوستان جلوی ما را گرفتند و گفتند: کجا دارید میروید؟
ــ سمت قرارگاه.
ــ همین حالا هلیکوپترهای عراقی توی قرارگاه نشستند.
ــ حاجی و خیلی دیگه از بچهها توی قرارگاه ماندند. اونها چی شدن؟
ــ معلوم نیست!! احتمالاً در نیزارها مخفی شدهاند.
اما دشمن نیزارها را آتش زد، آتش بسیار زیاد بود و شعله میکشید. چند گروه تفحص راه انداختیم تا دنبالشان بگردیم. بهتدریج بچههایی که محاصره شده بودند، آمدند. بعد از ظهر عملیات، فردا صبح، دو روز بعد با پاهای سوخته و تاولزده برمیگشتند. سراغ حاجی را از هر کس میگرفتیم چیزی میگفت: دیدمش، ولی تا هلیکوپترها نشستند، دیگه ندیدمش. یکی دیگر میگفت: بهسمت نیزارها رفت.
هیچ کس دقیقاً متوجه نشد که چه اتفاقی افتاده. امید داشتیم در زندانهای عراق باشد و اسیر شده باشد و با این امید همه درباره علی سکوت کردند، بعد از سقوط صدام گفتیم شاید بیاید. اما حاجی مزد یک عمر جهاد با نفس و اخلاص در راه ولایت فقیه بودنش را گرفت.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran
#شـــᏪــیدانہ🥀📿
شھیدآۅینےمےگفٺ:
باݪےنمیخواھم...
اینپوٺینھاےكھنہھممیٺواند
مࢪابہآسمانھاببࢪد . .
منھمباݪینمیخواھم...
بےشڪبا'ݘادࢪم'ھممێتوانممسافرِ
آسمانھاباشم:))
چادࢪِ من،باݪپࢪوازمـناسٺ . .🌱
#سلام_روزتون_شهدایی 🕊🌱
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran
☘بار آخر که اعزام شد، فقط چندماه مانده بود تا فرزند دومش متولد شود! میگفت: پسرم که به دنیا آمد، اسمش را ماهان بگذارید. منوچهر خیلی ذوق داشت ماهان کوچولویش را ببیند، اما قسمت بود که قبل از دیدن روی نوزادش شهید شود.
☘ماهان هنوز چشمانش به روی دنیا باز نشده بود که خبرِ رفـتنِ پـدر را آوردند؛ پدری که تمام همّ و غمش این بود تا به حریم اهل بیت علیهمالسلام آسیبی نرسد؛ ماهان بیقرارتر از همیشه بود و بهانهجویی میکرد؛ شاید دلش آغوش پدری را میخواست که هیچگاه نتوانست حتی برای یکبار هم که شده، آن را تجربه کند.
📸تصویر آقا ماهان، دومین فرزند شهید مدافعحرم منوچهر سعیدی که ۳ماه پس از شهادت پدرش به دنیا آمد!
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran
🧩گزیدهای از #کتاب_شهدا
📚کتاب «حلقهی وصل»
🌹شهید مدافعحرم منوچهر سعیدی
🎙راوے: مادر شهید
🦋از بچّگی زرنگ بود. در روستای میهم تازه نانوایی راه انداخته بودند. آنجا کار میکرد. یک شب، نان زیادی آورده بود خانه؛ نانها را گذاشت اتاق و رفت خوابید.
🌷بعد از یک ساعت از خواب بیدار شد. با عجله و پریشان از خانه بیرون رفت. طولی نکشید برگشت و دوباره رفت بخوابد. گفتم: منوچهر این وقت شب کجا رفتی؟ جوابی نداد و رفت خوابید.
🦋بعد از چند روز به یکی از همسایهها رسیدم. خیلی از منوچهر تعریف و برایش دعای خیر میکرد. گفتم: چرا مگه چکار کرده؟ گفت: چندشب پیش نان نداشتیم، بچهها گرسنه بودند. در کمال ناامیدی، منوچهر آمد و برای ما نان آورد.
🌷به منوچهر جریان ملاقات با همسایه را گفتم. منوچهر گفت: مادر آن شب که خوابیدم، در خواب همسایه جلو درب منزل بیتاب بود. گفتم: چرا نگران و پریشانی گفت: نان نداریم فرزندانم گرسنه هستند. ناگهان از خواب بیدار شدم. با عجله رفتم نان ها را بُردم و به همسایه دادم تا درد گرسنگی نکشند.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬آخرین خاطره رادمهر ، فرزند شهید مدافعحرم منوچهر سعیدی از پدر قهرمانش☺️
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹لحظه شهادت شهید منوچهر سعیدی
شهید مدافعحرم منوچهر سعیدی به علت گرمای داخل کانتینر، بالای سقف کانتینر در منطقه عملیاتی الرمادی کشور عراق خوابیده بود. ساعت۲ بامداد، سهخودروی انتحاری گروه تکفیری داعش از سهطرف به سوی نیروهای مدافع حرم حمله کردند؛ نیروهای فاطمیون دوتا از خودروهای گروه داعش را منهدم کردند اما آنها خودروی سوم را نزدیکی کانتینر منفجر کردند. منوچهر سعیدی و تعدادی از نیروهای فاطمیون در آن حمله انتحاری گروه تروریستی داعش در حالی که پیکر آنها سوخته بود، به شهادت رسیدند.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran