#سلام_امام_زمانم
🌱بیا به محفل ما تا دهیم سر به رهت
بیابیا که چه خوش جذبه ریزد از قدمت
🌱به بیقراری مان ای قرار پایان ده
هزار جان گرامی فدای آمدنت
🌻اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ🌻
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran
🔴خسارت ده بمب اتم بیشتر است یا خسارت روحانی؟!!
🔻بندر اصلی بیروت و قسمتی از شهر تخریب شده، میگن خسارتش حدود ۵ میلیارد دلار هست؛
فقط تو این یک ماه خبر گم شدن ۲۲ میلیارد دلار ارز جهانگیری و فساد ۶.۶ میلیارد یورویی داماد نعمتزاده در دولت روحانی منتشر شده! دقت کنید فقط در یک ماه از این دولت!
🔸به عبارتی خسارت روحانی و اصلاحطلبان به کشور از چندین بمب اتم هم بیشتره!
بعد روحانی خوشحال بود که وقتی رای آورده، آمریکا بیخیال حمله به ایران شده (البته آمریکا قمپز در کرده!)؛ ولی خب خودشون فهمیدن روحانی چه بلایی سر ایران میاره
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran
7.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استاد رائفی پور
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran
رهبرانقلاب حضرت امام خامنهای: یکی از دلخوشی ها من دیدار با مردم بود که این دشمن حقیر و خطیر یعنی کرونا مانع آن شده است
#حرفقشنگ🌱🌼
گفتم:بهشتت؟
گفت:لبخندحسین'ع'.
گفتم:جهنمت؟
گفت:دورے از حسین'ع'.
گفتم:دنیایت؟
گفت:خیمھ عزاے حسین'ع'.
گفتم:مرگت؟
گفت:شهـادت.
گفتم:مدفنت؟
گفت:بےنشان.
گفتم:حرف آخرت؟
گفت:یاحـسین''؏'' :)♥️
مولای ما نمونه دیگر نداشته است
اعجاز خلقت است وبرابر نداشته است.
حمید رضا برقعی درمدح علی علیهالسلام
ای بیروت!🖤🥀
تو آن شمشیری که
چون زخم دید
و به خون آغشته شد،
آبدیده تر شد...
و آن عودی که هر چه سوخت
عطرآگین تر شد...
بیروت! ای آهوی زخم دیده!
سرشکم را
چونان مرهمی
بر تنت بپذیر...
که تو سزاوار درد نیستی...
✍ میثم مطیعی
#بردا_و_سلاما_بیروت_الحبیبة
#من_قلبی_سلام_لبیروت
هدایت شده از کانال شهدایی یاد یاران
#داستان_شب📚
رمان قشنگه، عاشقانش هم که قشنگ تر 🍃🍃
✅خبر ،خبر قراره باهم یه رمان خاص بخونیم ....
رفقاتونو دعوت کنید 😊
💢واما...
با رمان شیرین و جذاب ♥️ #دختر_شینا ♥️
در کنارتون هستیم .
هر شب راس ساعت ۲۳ با ما همراه باشید😊
#دختر_شینا🌸
#قسمت_بیست_و_هفتم
می خواستم گریه کنم. گفت: «مگر چه کار کرده ایم که آبرویمان برود. من که سرِ خود نیامدم.
زن برادرهایت می دانند. خدیجه خانم دعوتم کرده. آمده ام با هم حرف بزنیم. ناسلامتی قرار است ماه بعد عروسی کنیم. اما تا الان یک کلمه هم حرف نزده ایم. من شده ام جن و تو بسم الله.
اما محال است قبل از این که حرف هایم را بزنم و حرف دل تو را بشنوم، پای عقد بیایم.»
خیلی ترسیده بودم. گفتم: «الان برادرهایم می آیند.»
خیلی محکم جواب داد: «اگر برادرهایت آمدند، من خودم جوابشان را می دهم. فعلاً تو بنشین و بگو من را دوست داری یا نه؟!»
از خجالت داشتم می مردم. آخر این چه سؤالی بود. توی دلم خدا را شکر می کردم. توی آن تاریکی درست و حسابی نمی دیدمش. جواب ندادم.
دوباره پرسید: «قدم! گفتم مرا دوست داری یا نه؟! اینکه نشد. هر وقت مرا می بینی، فرار کنی. بگو ببینم کس دیگری را دوست داری؟!»
ـ وای... نه... نه به خدا. این چه حرفیه. من کسی را دوست ندارم.
خنده اش گرفت. گفت: «ببین قدم جان! من تو را خیلی دوست دارم.
اما تو هم باید من را دوست داشته باشی. عشق و علاقه باید دوطرفه باشد. من نمی خواهم از روی اجبار زن من بشوی.
#دختر_شینا 🌸
#قسمت_بیست_و_هشتم
اگر دوستم نداری، بگو. باور کن بدون اینکه مشکلی پیش بیاید، همه چیز را تمام می کنم.»
همان طور سر پا ایستاده و تکیه ام را به رختخواب ها داده بودم. صمد روبه رویم بود.
توی تاریکی محو می دیدمش. آهسته گفتم: «من هیچ کسی را دوست ندارم. فقطِ فقط از شما خجالت می کشم.»
نفسی کشید و گفت: «دوستم داری یا نه؟!»
جواب ندادم. گفت: «می دانم دختر نجیبی هستی. من این نجابت و حیایت را دوست دارم.
اما اشکالی ندارد اگر با هم حرف بزنیم. اگر قسمت شود، می خواهیم یک عمر با هم زندگی کنیم. دوستم داری یا نه؟!»
جواب ندادم. گفت: «جان حاج آقایت جوابم را بده. دوستم داری؟!»
آهسته جواب دادم: «بله.»
انگار منتظر همین یک کلمه بود. شروع کرد به اظهار علاقه کردن. گفت: «به همین زودی سربازی ام تمام می شود. می خواهم کار کنم، زمین بخرم و خانه ای بسازم. قدم! به تو احتیاج دارم. تو باید تکیه گاهم باشی.»
بعد هم از اعتقاداتش گفت و گفت از اینکه زن مؤمن و باحجابی مثل من گیرش افتاده خوشحال است.
قشنگ حرف می زد و حرف هایش برایم تازگی داشت.