eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
400 دنبال‌کننده
26.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
54 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ 🥀✨ او، توجه زیادی به اعتقادات خود از جمله، خواندن نماز و ترک محرمات و توجه به مستحبات داشت. با دوستان و همرزمان خود صادق بود. ایشان ورزشکار بودند و به فوتبال علاقه زیادی داشتند. و در کار کشاورزی نیز جدیت بسیاری داشت. 🥀✨ روحیات معنوی عجیبی داشت. در کارها به خانواده کمک می کرد و باعث قوت قلب و دلگرمی می شد. با دوستان رابطه ای خوب و صمیمی داشت و در کارش بسیار قاطع و جدی بود. :شهیدحاج رحیم کابلی 🌷 🌷 : ۱۳۴۰/۰۱/۱۰ بهشهر_قره تپه 🕊 : ۱۳۶۶/۰۲/۱۳ بانه هدیه به ارواح مطهر شهدا 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
❤️ شهیدان لاله‌زار آفتابند شهیدان شاهدان انقلابند کتاب عشق را کاتب حسین(ع)است شهیدان برگ‌های این کتابند 🌷 🌷 : ۱۳۴۳/۰۱/۰۱ بهشهر 🕊 : ۱۳۶۵/۰۲/۱۳ فکه هدیه به ارواح مطهر شهدا 🌷 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
❤️ 🥀✨ شهید بسیار مردم دار بود و به داد مردم می رسید. بعد از چهلم شهید یک پیرمرد آمد مغازه ما و گفت: فلانی کجاست؟ گفتیم ایشان شهید شد. پیرمرد دو دستی کوبید روی سرش و گفت ای خدا چرا او رفت جبهه و شهید شد. او تازه برای ما درمانگاه درست کرد، می خواست حمام هم درست کند و به داد ما برسد. گفتم خواست خدا بود که رفت جبهه و شهید شد. جاذبه و محبوبیت شهید خیلی خوب بود. با مردم خیلی خوش رفتار و خوش برخورد بود.و همه او را دوست داشتند.   :مادربزرگوار شهید 🌷 🌷 : ۱۳۳۸/۰۱/۲۸ بهشهر 🕊 : ۱۳۶۷/۰۳/۱۱ شلمچه هدیه به ارواح مطهر شهدا 🌷 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
❤️ 🥀✨ من و فرزندم عباسعلی در جبهه دهلران با هم همرزم بودیم. یک روز من بیرون چادر روی تپه ای تنها نشسته بودم که دیدم دو نفر با موتور به سرعت به طرف من می آیند.ایستادم ببینم تا چه کسی به سمت من می آید. از بس چهره آنها را خاک گرفته بود قابل شناسایی نبودند. راننده موتور را شناختم. پسرم شهید عباس علی بود. اما ترک او را نشناختم. چون چهره او شدیدا از گرد و غبار پوشیده بود که وقتی کنار من ترمز زد دیدم شهید نورعلی نقدی می باشد. گفتم: چرا چهره تان اینقدر گرد و خاکی است؟ پسرم گفت: از بس هواپیماهای عراقی بمباران می کردند اینطوری شدیم و در مسیر برگشت به سختی از دست آنها نجات پیدا کردیم. ✍ به روایت پدر بزرگوار شهید 🌷 🌷 : ۱۳۴۲/۰۹/۱۱ بهشهر_شهیدآباد 🕊 : ۱۳۶۵/۱۰/۰۶ ام الرصاص هدیه به ارواح مطهر شهدا 🌷 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
❤️ 🍃✨ زمانی که برادرمان حسن در جبهه بود شهید برای جبهه رفتن بی طاقتی می کرد ما به او می گفتیم تو صبر کن تا برادرت از جبهه برگردد و بعد برو. اما او یک روز عکس خودش را آماده کرد و به منزل من آمد. کتابهایش را از منزلم جمع آوری کرد و بعد از چند روز عازم جبهه شد. : خواهربزرگوارشهید 🌷 🌷 : ۱۳۳۹/۰۸/۰۴ روستای رباط بهشهر 🕊 : ۱۳۶۰/۰۹/۲۹ دهلاویه هدیه به ارواح مطهر شهدا 🌷 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
❤️   🥀✨ شهید سیداحمد متولد روستای زیبای شهیدآباد بهشهر می باشد.او در خانواده‌ای با ایمان و دوستدار اهل بیت علیه ‌السلام متولد شد، مادرش سیده حوا موسوی کنتی و پدرش سید نجیب نام داشت.     🥀✨ سیداحمد در سایه محبت های پدر و مادر پاکدامن و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد و به فراگیری تحصیل پرداخت.    🥀✨ شهید سرباز ارتش جمهوری اسلامی ایران بود و در لشکر ۷۷ ثامن الائمه در رسته توپخانه صحرایی و موشکی به اسلام خدمت می کرد که در ۱۳۶۱/۷/۱۴ هجری شمسی در منطقه اهواز بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ به شهادت رسید.   🌷 🌷 : ۱۳۳۹/۱۰/۰۴ شهیدآباد 🕊 :۱۳۶۱/۰۷/۱۴ اهواز هدیه به ارواح مطهر شهدا 🌷 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
کانال شهدایی یاد یاران
❤️ 🥀✨ شانزده اسفند ۱۳۹۴ ، یعنی تقریبا شش سال و پنج ماه پیش! ما برنامه ی برگزاری مراسم یادواره ی شهدای ۱۰ شهید در قره تپه داشتیم. عموما در مراسمات عمومی محل، خصوصا یادواره های شهدا، به عنوان مجری و مسئول فرهنگی ستاد یادواره ایفای نقش می کردند. اما سال ۹۴ فرق داشت و متفاوت بود. 🥀✨ چون حاج رحیم در سوریه بوند یک هفته قبل از برگزاری مراسم به من تکلیف کردند تا به عنوان مجری انجام وظیفه کنم . در روز‌ برگزاری یادواره، قبل از نماز جماعت مغرب و عشا، در حال ورود به مسجد بودم که دم در ورودی را بعد از مدتها دیدم. 🥀✨بعد از احوالپرسی لبخندی زد و گفت: این چه لباسیه که پوشیدی؟! با این لباس که نمیتوانی مجری باشی! ⛔ توضیح اینکه؛ من یک دست کت و شلوار مشکی پوشیده بودم و یک پیراهن سفید. 🥀✨ حاجی دستم را گرفت و وقتی به ماشینش رسیدیم رو به من کرد و گفت تو ماشینم لباس نظامی دارم که می خواستم امشب بپوشم ولی دیدم که به دردم نمی خوره و چون شما مجری هستی لازمه که بپوشی... لباس نظامیشو از تو ماشینش در آورد با اصرار به من داد تا برای اجرای مراسم یادواره شهدا بپوشم ... 🥀✨لباسش را که پوشیدم، ایشون هم بلافاصله چفیه را تا کرد و به گردنم انداخت و به لباسم عطر زد. 😔مهربانانه مرا در آغوش گرفت و صورتم را بوسید و دقیقا مانند یک مربی هدایتم کرد؛ برای اجرای برنامه..... همان شبی که لباسش را به بدن من پوشاند و چفیه انداخت و عطر زد، رفت که رفت .... 🥀✨ تا اینکه، امروز پس از گذشت حدود شش سال و سه ماه بی خبری، خبر آمد که یوسفمان به کنعان باز می گردد. ✍ به روایت : محمدرضا سهرابی قره تپه ۹ مرداد ۱۴۰۱ هدیه به ارواح مطهر شهدا 🌷
❤️ 🥀✨خوب به خاطر دارم که تا ساعت ۱۱ و ۱۲ شب سر کار بودند. یکبار به ایشان گفتم «آقا اگر شما یک مقدار از کارتان کم کنید و استراحت کنید، بهتر است. روح سالم و جسم سالم خیلی بهتر کار می‌کند.» اما ایشان با همان مهربانی و لبخند همیشگی شان گفتند: «این مسئولیت برای زمان محدودی به من واگذار شده است؛ فرصت من برای استراحت خیلی کم است؛ لذا نمی‌خواهم شرمنده شهدا باشم و می‌خواهم در روز حساب و کتاب جوابگوی کسی نباشم.» شاید در طول یکی‌دوساعت اگر خداوند یاری کند، بتوانم گره از کار کسی باز کنم. :همسرمحترمه شهید 🌷🕊 هدیه به ارواح مطهر شهدا 🌷 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
❤️ 🥀✨ خاطره ام مربوط به زمانی است که من در دوران دبیرستان بودم.ما اتاقهایمان کنار هم بود طوری که اتاقمان با دری به هم ربط داشتند. من بارها برایم پیش آمده بود که ساعاتی پس از نیمه های شب بیدار می شدم و می دیدم که چراغ اتاق برادرم عباس روشن است. 🥀✨ من از روی کنجکاوی از بالای در اتاق به او نگاه می کردم و او را گاهی در حال نماز، گاهی در حال خواندن قرآن و گاهی در حال مطالعه می دیدم. عباس برادری پاک نیت و با خلوص بود که من هیچ وقت او را از یاد نمی برم. : برادر شهید 🌷 🌷 : ۱۳۴۰/۰۷/۱۳ بهشهر 🕊 : ۱۳۶۶/۰۴/۰۵ ماووت 🌷 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
❤️ مرا کشت خاموشی ناله‌ها دریغ از فراموشی لاله‌ها کجا رفت تأثیر سوز دعا؟ کجایند مردان بی‌ادّعا؟ 🌷 🌷 : ۱۳۴۵/۰۸/۰۴ بهشهر 🕊 : ۱۳۶۵/۱۲/۲۱ سومار هدیه به ارواح مطهر شهدا 🌷 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
❤️ 🥀✨ سال ۱۳۹۱ شهرستان بهشهر در تدارک برگزاری یادواره ۸۰۰ شهید بود. روزی با یکی از همکارانم در ابتدای ورود به مصلی نماز جمعه سردار شهید کابلی را دیدم که لباس بسیجی پوشیده و با تعدادی از برادران بسیج روی داربست سرگرم نصب بنر شهدا هستند. 🍃✨سلام و خدا قوت گفتم و مزاحم کارشان نشدم. سردار شهید با لبخندی همیشگی سری تکان داد و به کارش ادامه داد. 🥀✨به همکارم گفتم: برادر کابلی یک مدیر بیاست، نه برو! همکارم گفت: فرق مدیر بیا و برو چیست؟! 🍃✨گفتم: مدیر بیا یعنی مثل برادر کابلی که به عنوان یک مدیر ارشد لشکر ویژه ۲۵ کربلا جلو می افتد و بعد به نیروها می گوید، بیائید! مدیر برو: یعنی مثل بنده روی صندلی مدیریت نشسته و به نیروها می گوید، بروید. ✍ به روایت :خادم الحسین برادر شعبانعلی حیدریان هدیه به ارواح مطهر شهدا . 🌷 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
❤️ 🥀✨حسين واقعاً يك مالك اشتر بود؛ خستگی ناپذير و پرتلاش. او در دفاع از اسلام و عمل به وظيفه، هیچ‌گاه رفاقت و مسائل خانوادگی را دخالت نمی داد. سال ۱۳۶۲ كه با عنوان طرح لبيك به منطقه دهلران رفته بوديم، او فرمانده تيپ بود. من خدمت سردار الياسی در گردان ديگر بودم. وقتي قبل از شروع عمليات رفتم حسين‌علي را ببينم، در جلسه بود. با اين‌كه مي‌دانست كه برادرش هستم و بعد از ماه‌ها آمده‌ام كه او را ببينم، اما جلسه را ترك نكرد. چون در آن زمان، تشخيص داد كه انجام آن وظيفه براي اسلام، بسیار واجب‌تر از ديدن برادرش است. : برادر شهید 🌷 🌷 : ۱۳۳۰/۱۰/۲۸ بهشهر 🕊 : ۱۳۶۴/۱۲/۲۴ فاو هدیه به ارواح مطهر شهدا 🌷 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran