در همان دوران کودکی عشق و ارادت به خاندان نبوت و امامت داشته و با شور وصف ناپذیر در مجالس عزاداری شرکت می نمود .
در کودکی بسیار با وقار نظیف و تمیز بوده به گونه ای که در میان همگنان ممتاز بود. ایشان دوران تحصیل را همراه با کار و همیاری در مغازه پدر آغاز نمود .
پدرش به دلیل علایق مذهبی برای دوره راهنمایی ایشان را در مدرسه مذهبی احمدیه ثبت نام نمود. کلاس سوم راهنمایی شهید مقارن با قیام مردم قم شده بود که شهید با جمعی از دوستان هم کلاسی ،چند نوبت تظاهراتی در مدرسه تدارک دیده و از رفتن به کلاس خودداری کرده بودند.
شهید محمدرضا تورجی زاده
✅همسرشهید:
شاید شیرینترین و جالبترین قسمت این مراسم این بود که خطبه عقد این شهید والامقام به صورت تلفنی توسط رهبر معظم انقلاب خوانده شده است. همسر شهید در روایت آن لحظات میگوید:
نوید سر سفره عقد، قرآن را که دستش گرفت، نیت کرد و قرآن را باز کرد تا هر صفحهای که آمد باهم بخوانیم؛ آیه اول صفحه را که دید، لبخند زد و با آرامش نگاهم کرد، چشمانش از شوق برق میزد، آیه 23 سوره احزاب دلش را آرام کرده بود.
«مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»:
«برخی از آن مؤمنان، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند، پس برخی پیمان خویش گزاردند (و بر آن عهد ایستادگی کردند تا به راه خدا شهید شدند مانند عبیده و حمزه و جعفر) و برخی به انتظار (فیض شهادت) مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند.»
🌻شهید نوید صفری
هدایت شده از کانال شهدایی یاد یاران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شـهیداטּ را بہ نورے ناب شوییم
دروטּ چشمہ ے مهتاب شوییم
شـهیداטּ همچو آب چشمہ پاڪند
شگفتا آب را با آب شوییم
باز آئینہ، آب، سینے و چاے و نباٺ
باز پنجشنبہ و یاد شهدا با صـلواٺ
✍ دکتر جاوید نیا: امام خامنه ای پس از تبیین اهمیت فضای مجازی و هشدار در خصوص اینکه مردم خود را بی پناه در فضای مجازی تحت مدیریت دشمن رها کرده ایم گلایه هایی را برای بار چندم را مطرح کردند :
▪️۱- عدم اجرای شبکه ملی اطلاعات و عقب بودن از زمانبندیها
▪️۲- عدم تشکیل جلسات شورای عالی فضای مجازی توسط روسای قوا
▪️۳- عدم تصمیم گیری در خصوص این موضوعات مهم در شورا
▪️۴- عدم اجرای تصمیمات شورا
▪️۵- عدم اجرای سیاستهای اصولیای در زمینهی پهنای باند وجود دارد که مکرّر ابلاغ شده است [و اجرا نشده است]
◾️نکته مهم: بیش از دولت و رئیس جمهور و وزیر ارتباطات و وزارت اطلاعات و دبیر مرکز ملی، قوه قضائیه و مجلس و ستاد کل نیروهای مسلح با مصلحت سنجی و عدم انجام وظایف خود در قبال قانونگریزی وفریب دولت و زمین ماندن دستورات ولی مسئولند.
➕وقتی شورا تشکیل نمیشود و یا تصمیم خوبی نمی گیرد و یا تصمیماتش اجرا نمی شود، فقط طیف دولت مسئولند؟
◾️این گلایه ها علیه شما هم هست.
◾️آیا یک فرد ولایی در این مجموعه ها نیست که فریادی مالک اشتری و سلیمانی برآورد و به جای شعار وارد عمل شود و مردم و نوامیس شیعه را از اسارت و تجاوز دشمنان خارج کند؟
◾️مسئولانی که با فریب دسیسه های عبیدالله زمان، پشت ولی را خالی کردند یا از ترس هلهله دشمنان دست و پایشان را گم کردند و به این حرامیان مهلت می دهند، بدانند که از واماندگان عاشورای فضای مجازی اند و تواب شدن بعدیشان ثمره ای ندارد
◾️دشمن دندان تیز کرده، مهلتش دهید عزیزانمان را می درد و دل رهبرمان را دردناک می کند
◾بیدار شوید تا با لگد دشمن بیدار نشدید
Dr_Javidnia
▪️ راوی گوید که قاسم بن الحسن پیش عمّ بزرگوار خود آمد. گریان و با دلی پُر آتش، گفت:
ای شاهزادۀ دو جهان، مرا دیگر قوّت مفارقت اقربا نماند و زمانه از سریر سرور و بهجتم بر خاک اندوه و مصیبت نشانده، دستوری ده تا سؤال اهل ضلال را به تیغ زبان و زبان سنان، جواب گویم. حسین گفت:
ای جان عم، تو مرا از برادر یادگاری و در این صحرا انیس دلافگاری، من تو را چگونه اجازت دهم و داغ فراق تو بر سینۀ پرغم نهم؟ مادر قاسم نیز از خیمه بیرون دوید و دامن قاسم بر دست
پیچیده فریاد کشید:
ای به دلم گرفته جا، لطف کن از نظر مرو مرهم سینه چون تویی، مردم دیده ام تو شو
... القصّه چون قاسم، عزم رفتن نمود مضمون این کلام جگرسوز و فحوای این سخن محنتاندوز به زبان بازماندگان از صحبت وی جاری شد:
دیده از بهر تو خونبار شد ای مردم چشم
مردمی کن مشو از دیدۀ خون بار جدا
امّا قاسم به میدان آمده، چشمش بر علامت ابن زیاد افتاد که بر زبر سر عمر سعد بداشته بودند،
عنان بدان صوب معطوف گردانید و همّت بر نگونساری آن علم مصروف ساخت و به یکبار روی به قلب سپاه نهاده، چشم از علم بر نمی داشت و میخواست که خود را به علمدار رساند و علم را از پای درآرد که پیادگان سر راه بر وی گرفتند
همین که به حرب پیادگان مشغول شد، سواران از گرد وی درآمدند و تیر و نیزه و گرز و شمشیر حوالۀ وی کردند، قاسم در دریای حرب غوطه خورده قریب سی پیاده و پنجاه سوار را بیفکند و صفّ سواران را بر دریده، خواست که بیرون
آید، مرکبش را تیر باران کردند.
اسب از پای درافتاد و عمرو بن سعد نیزه بر سینۀ قاسم زد که سر سنان از پشت مبارک بیرون آمد و قاسم در آن حرب بیست و هفت زخم خورده بود و خون بسیار از وی رفته، از اسب درگشت و گفت: «یا عمّاه ادرکنی»
آواز به گوش حسین رسیده، مرکب در تاخت و صف پیاده و سوار را بر هم زده، قاسم را دید در میان خاک و خون غرق شده و عمرو بر زبر سر وی ایستاده، میخواست که سر مبارکش باز کند
حسین ضربتی بر میان وی زد که به دو نیم شد
آنگاه قاسم را در ربوده تا در خیمه آورد هنوز رمقی در تن وی باقی بود. حسین سرش در کنار گرفته، بوسه به رویش مینهاد.
قاسم چشم باز کرده در ایشان نگریست و تبسّمی فرموده، جان به جان آفرین تسلیم کرد.
خروش از بارگاه امامت برآمد. مخدّرات اهلبیت، به ناله درآمدند
💕💕💕🖤
#شهیدجانباز
وصیت به فرزندان
میگفت:
همیشه به بیت المال طلبکار باشین نه بدهکار....
#جانبازشهیدمحمدرضاتقی_ملک
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
.
#قسمت_دوازدهم
-میخواستم بپرسم این اقا سید و زهرا باهم نسبتی هم دارن؟!😯
.
-اره دیگه...زهرا دختر خاله اقا سیده😊
.
-وقتی شنیدم سرم خیلی درد گرفت😞..اخه رابطشون خیلی صمیمی تر از یه پسر خاله و دختر خاله مذهبیه😐
.
حتما خبریه که اینقدر بهم نزدیکن😕
.
ولی به سمانه چیزی نگفتم 😔
.
-چیزی شده ریحان؟!
.
-نه...چیزی نیست😔
.
-اخه از ظهر تو فکری😞
.
-نه..چون اخرین روزه دلم گرفته 😔😔
.
.
خلاصه سفر ما تموم شد و تو راه بازگشت بودیم و با سمانه از گذشته ها وخاطرات هرکدوممون حرف میزدیم..که ازش پرسیدم:
.
-سمانه؟!😕
.
-جانم ؟!😊
.
-اگه یه پسری شبیه من بیاد خواستگاریت حاضری باهاش ازدواج کنی؟!😐
.
-کلک.. نکنه داداشتو میخوای بندازی به ما😃😃
.
-نه بابا.من اصلا داداش ندارم که😐داشتمم به توی خل و چل نمیدادم😂😂کلا میگم😕
.
-اولا هرچی باشم از تو خل تر که نیستم 😂ثانیا اخه من برای ازدواج یه سری معیارهایی دارم باید اونا رو چک کنم. الان منظورت چیه شبیه تو؟!😯
.
-مثلا مثل من نه زیاد مذهبی باشه نه زیاد غیر مذهبی .نماز خوندن تازه یاد گرفته باشه.و کلا شرایط من دیگه
.
-ریحانه تو قلبت خیلی پاکه😊 اینو جدی میگم.وقتی آدمی اینقدر راحت تو حرم گریش میگیره و بغضش میترکه یعنی قلبش پاکه و خدا بهش نگاه کرده😊
.
-کاش اینطوری بود که میگفتی 😕
. -حتما همینطوره..تو فقط یکم معلوماتت درباره دین کمه وگرنه به نظر من از ماها پاک تری..اگه پسری مثل تو بیاد و قول بده درجا نزنه تو مذهبش و هر روز کاملتر بشه چرا که نه 😊😊حالا تو چی؟! یه خواستگار مثل من داشته باشی چی جوابشو میدی؟! 😉
.
-اصلا راهش نمیدادم تو خونه😃😃
.
-واااا...بی مزه😐😐من به این آقایی😃😃
.
-خدا نکشه تو رو دختر😄😄
.
خلاصه حرف زدیم تا رسیدیم به شهرمون و ...
.
یه مدت از برگشتمون گذشت و منم مشغول درس و جلسات اخر کلاسهای ترم بودم و کمی هم فکر اقا سید☺
.
دروغ چرا...
.
من عاشق اقا سید شده بودم
.
عاشق مردونگی و غرورش
.
عاشقه..
.
اصلا نمیدونم عاشق چیش شدم😕
.
فقط وقتی میدیدمش حالم بهتر میشد
.
احساس ارامش و امنیت داشتم
.
همین
.
بعد از اومدن سعی میکردم نمازهامو بخونم ولی نمیشد. خیلیا رو یادم میرفت و نماز صبح ها رو هم اکثرا خواب میموندم😕
.
چادرم که اصلا تو خونه نمیتونستم حرفشو بزنم و چادر سمانه هم بهش پس داده بودم
.
یه روز دلمو زدم به دریا و بعد کلاسم رفتم سمت دفتر اقا سید
.
#ادامه_دارد ...
.
💚امام حسین(ع) :
خداوند قائم ما را
از پس پرده غیبت
برون آورد و آنگاه
او از #ســـتمگـران
انـتـقــــام گــــیـرد.
📗اثبات الهداه، ج ۵، ص۱۹۶
در کربلا دنبال گنج بودند،
علی اکبر را بین خودشان قسمت کردند...
#اربا_اربا...💔