🌹 ۱۶ سال از شهادت عماد مغنیه گذشت؛ «حاج رضوان» فرزند دو انقلاب
bit.ly/2H8RIke
♦️عماد مغنیه که به «مرد سایه» مقاومت شهرت داشت، از نظر سیاسی و جهادی، فرزند دو انقلاب یعنی انقلاب اسلامی ایران و انقلاب فلسطین بود.
♦️حاج رضوان بیشترین تعداد عملیات علیه رژیم صهیونیستی را در جهان به نام خود ثبت کرد.
♦️شهید عماد مغنیه به «مرد سایه» در مقاومت اسلامی شهرت داشت و بسیاری او را مغز متفکر حزبالله قلمداد میکنند.
♦️شهید مغنیه پس از اجرای موفق چند عملیات به عنوان فرمانده گارد حفاظت مقامات بلندپایه حزبالله منصوب و پس از آن به عنوان مسئول عملیات ویژه حزبالله انتخاب شد.
♦️عماد مغنیه در پی انفجاری در منطقه کفرسوسه دمشق در ۲۳ بهمن ۱۳۸۶ به شهادت میرسد.
♦️ هشت گوی آهنین به بدن وی اصابت کرده بود. یکی از گویهای آهنین به چشمش اصابت کرده و از پشت سرش بیرون آمده بود. او بلافاصله جان خود را از دست داده بود.
♦️«یوسی کوهن» که سابقه ای ۳۰ ساله در موساد دارد و کارکنان موساد از او به عنوان نابغه ترور و مغز متفکر طراحی عملیات های تروریستی نام میبرند، فرمانده ترور عماد مغنیه بود.
🇮🇷
شهیده مرضیه شیروانی در سال ۱۳۳۵
ودرجنجال وغوغای کشتی وسرخی آفتاب ساحل متولدشود. خانواده ی مذهبی و تلاش گرشیروانی مقدم دومین فرزندراگرامی می دارندوزمینه رابرای تعلیم و تربیت اوفراهم می کنند. مرضیه تحصیلات ابتدای خود رادرآبادان آغازمی کندوبا هوش خدادادی که دارد،جزودانش آموزان موفق به شمار می رود.و پشتکاروجدیت اوسبب می شودکه بارتبه ی بالادوره ی متوسطه رابه پایان رساند.
اوپس ازاخذمدرک متوسطه،به حرفه ی شریف پرستاری علاقه مند می شود،به توان واستعدادخود دراین رشته پی می بردووارد سازمان شیروخورشیدسرخ آن زمان می شودوپس از3سال آموزش مداوم وکسب مهارت های لازم،حرفه ی مقدس پرستاری را آغاز می کند .
درآستانه ی پیروزی انقلاب اسلامی به شهرستان شوش منتقل می شودوباآغازجنگ تحمیلی،درآنجاودرشهرشهیدان گمنام،باردیگرخدمت خالصانه ی خودراباشوروشوق بیشترادامه می دهد.
مرضیه که کمتر به مرخصی می آمد،تصمیم می گیرد برای استفاده ازمرخصی استحقاقی خودبه مدت15روزدرکانون گرم خانواده زندگی کند،امادل بی تابش مانع ارآن می شودکه یادجبهه ومجروحان راحتی دراندک مدتی فراموش کند،اودراین مدت پیوسته تکرارمی کند:«من بایددر بین رزمندگان باشم وخدمت کنم...» وباهمین انگیزه ی مقدس است که پیش ازبه پایان رسیدن زمان مرخصی،به محل کارخود می شتابد.
مرضیّه روز26دی ماه 1360،داوطلب می شودتا تنی چندازمجروحان دفاع مقدّس راکه به مقصد دزفول اعزام می کنند،همراهی کند.
اوباآگاهی ازاین که جاده زیرآتش مستقیم دشمن است وهرلحظه امکان دارد،حادثه ای به وقوع بپیوندد،قبل ازعزیمت،غسل شهادت رابه جامی آوردوآنگاه رهسپارسفرمی شود،تاوظیفه ی خطیرخودرابه انجام رساند.
باران گلوله وآتش هم چنان ادامه دارد؛مرضیّه چون پروانه برگردجمع مجروحان می گردد.اوآرام وقرارنداردوقامت سفیدپوش اودرآفتاب می درخشید.وناگهان خمپاره ای درکنار آمبولانس آنهامنفجرمی شود.خون گرم مرضیّه،برسپیدی جامه،جاری می شودو سپیده نداسر می دهد:
«اِرجعی الی ربک راضیةً مرضیّه
وروحش به آسمان پرکشید
شادی روحش الفاتحه مع صلوات التماس دعا فرج آقا امام زمان عج و شفا بیماران ان شاالله زیارت عتبات عالیات و آخر عاقبت به خیری
🔴شهیدیکهبرایآبنامه مینوشت!!
شهید غواص، یوسف قربانی در این دنیای فانی هیچکس را ندارد
در ۶ ماهگی پدرش را
در ۶ سالگی مادرش را
در ۸ سالگی مادر بزرگش را
و برادرش را هم در سانحه رانندگی از دست داد...
زمان شهادتش هم غریبانه دفنش می کنند🥀
همرزم یوسف میگوید:
هر روز میدیدم یوسف گوشهای نشسته و نامه مینویسد با خودم میگفتم یوسف که کسی را ندارد برای چه کسی نامه مینویسد؟ آن هم هرروز؟
یک روز گفتم یوسف نامهات را پست نمیکنی؟
دست مرا گرفت و کنار ساحل اروند برد نامه را از جیبش در آورد، پاره کرد و داخل آب ریخت چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه مینویسم ، کسی را ندارم...
🔸بیاییم برایش ، پدری ، مادری ، برادری و خواهری کنیم و به هرکس که میتوانیم ارسال کنیم تا سِیلی از فاتحه و صلوات به روح مطهرش هدیه کنیم.
19.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سوال پدرشهید از پسرش بعد ازشهادت که درنامه ای نوشته بود:
"محمدجان ِ عزیزم مگر تورا برای خونپاره دشمن بزرگ کرده بودم؟!"
شکندارم
نگاهبهچھرههایشان
عبادتاست...
عبادتیازجنس
مقبولبهدرگاهالهی
کاششفاعتیشاملحالمانشود...!'
شھداگاهینگاهی....💔!'
#اَللّهُــمَّعَجـِّــللِوَلیِّــکَالفَــرَج
آیا میدانستید در روز ۲۲ بهمن، یک تروریست داعشی توسط سربازان گمنام امام زمان ارواحنا فداه کشته و دهها نفر تروریست در سراسر کشور دستگیر شدند؟
#امنیت_اتفاقی_نیست
#قدردان_سربازان_گمنامیم
ماجرای جالب شناسایی تک دشمن توسط حاج قاسم
تصویر مربوط به فروردین ۹۶ و بازدید حاج قاسم از خطوط عملیاتی حماه است. ابوباقر در خاطرهای آن روزها را چنین تعریف میکند:
روز دوم عید و حاج قاسم در قنات ملک به دیدن پدر خود رفته بود. حاج قاسم با فرماندهان میدانی در سوریه تماس گرفت، گفتند، اوضاع جبهه خوب نیست و «احتمال فروپاشی در بخش عمدهای از سوریه وجود دارد».
حاج قاسم گفت: «بیایم؟»
گفتیم «نه با توکل بر خدا خودمان جمع میکنیم»، اما حاجی دلش طاقت نیاورد، همان روز بلند شد آمد سوریه!به حماه آمد و به بلندای جبل زین العابدین، دوربین را دست گرفت. گفت «تک اصلی کجاست؟»
جواب داده شد: از دو طرف جدی میآیند،
حاجی گفت: «یک طرف تک اصلی است»، دقت کرد و گفت: «تک اصلی غرب رودخانه عاصی است»
گفتیم: به چه دلیل میگویید؟
گفت: «دشمن از آنجا با چشم غیر مسلح حماه را می بیند، تیر تیربارش از آن نقطه به اینجا میرسد، لذا اشتیاق دارد حماه را بگیرد، مثل زمانی که ما دیوارها و نخلستانهای خرمشهر را میدیدیم و برای رسیدن به آن اشتیاق داشتیم! این را چطور تشخیص نمیدهید؟»
به شوخی گفتیم: این طوری اگر ما هم تشخیص میدادیم که میشدیم «حاج قاسم»!
🔹پرویز معاون آموزش پرورش شهرستان فیروزآباد بود. چند باری برای انجام کارهایم به آنجا رفتم. همیشه پشت میزی که کنار در ورودی بود نشسته بود. تا ارباب رجوع وارد می شد، تمام قامت روبروی او می ایستاد و از او استقبال می کرد و کار او را انجام می داد.
🔹پائیز سال 65 هم در گردان امام علی(ع) در خدمت ایشان بودم، آنجا هم فرمانده یکی از گروهان های گردان بود، اما همچنان بی ریا، بدون اینکه ذره ای حس غرور در ایشان باشد، با همه خاکی و یکسان بر خورد می کرد.
🔹هیچ وقت او را در صف غذا ندیدم. همیشه آخرین نفر وقتی کس دیگری نبود غذا می گرفت. غذا را می گرفت و کنار بچه ها می نشست و می گفت تنهایی غذا خوردن مکروه است، بیائید کنار من غذا بخورید و همان غذای اندکش را با بقیه تقسیم می کرد.
🔹هر وقت او را بی کار می دیدم، در حال قرائت دعای عهد بود. می گفت: ما الان در حال پی کنی و آماده سازی حکومت امام مهدی(عج) هستیم و من آروز دارم برای چند دقیقه هم شده است، حکومت آقا را درک کنم.
🌷🍃🌷
#معلم_شهید پرویز فروردین
#شهدای_فارس
شهادت: ۱۳۶۵_شلمچه_کربلای۴
🍃🌷🍃
پدرها، پسرهاشون رو خیلی دوست دارند، شاید گاهی اوقات دعواشون کنند ولی بازم دوستتشون دارند، انقدر دوستشون دارند که حتی موقعی که جوان نوزده سالشون رو در راه کشور و انقلاب فدا می کنند صداشون در نمیاد و خیلی آروم گریه می کنند.
تصویری از پدر شهید مدافع وطن امیررضا رمضانی در تشییع پیکر فرزندش، شهید رمضانی از مرزبانان هنگ مرزی زابل سیستان و بلوچستان بیست و سوم بهمن 98 در حین پایش و کنترل نوار مرزی به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
«محمد مجیدزاده» فرزند شهید «محمدتقی مجیدزاده» که در کنار یادمان شهدای گمنام «شلمچه» برای دانشآموزان سخن میگفت،توضیح داد:
پدرم یک بار در سال 63 به مناطق درگیری کردستان در شهر «بانه» رفت و با نیروهای حزب «کومله» درگیر شد و به اسارت آنها درآمد.
آنها پدرم را پس از گذشت حدود سه تا چهار ماه از اسارتش، در فصل زمستان و در برف سنگین کردستان و بدون لباس و کفش رها کردند.
پدرم پاسدار بود و در مدت اسارتش به هیچ وجه این مسئله را بازگو نکرد چون اگر ضدانقلاب پاسدار بودندش را میفهمیدند قطعا به طور معمول که سر پاسداران را میبریدند سر او را نیز از تنش جدا میکردند.
راوی: فرزندشهید
شهیدمحمدتقی مجیدزاده
مسئولیت: فرمانده گروهان ادوات
تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۰۲/۰۳
تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۱۱/۱۸
وی در بهمنماه 1366 و در منطقه «ماووت» که یکی از مناطق مرزی عراق با غرب کشور است به درجه رفیع شهادت نائل آمد .