eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
400 دنبال‌کننده
26.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
54 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـــــــــ🌹ــــــــدا شهیدوالامقام لطفعلی باباخانی دو فرشته بنام اکبر و فاطمه خانم به مورخ بیستم تیر ماه ۱۳۴۵ در حصار همدان صاحب فرزندی آسمانی بنام مهدی شدند. سرانجام این دانش آموز ما در لباس مقدس خاکی بسیج به ندای هل من ناصر لبیک، و در رکاب ولی زمانش به مورخ پانزدهم مرداد ۱۳۶۲ به دست شقی ترین افراد منافقین از پیرانشهر به مقصد بهشت پر کشید، و پیکر پاکش در گلزار شهدای باغ بهشت همدان آرام گرفت. نامه: سام و درود بیکران به ولی_عصر عج و نایب_برحق او پیرجماران کوبنده منافقین سلام و درود بر شهیدان کربلا گرفته تا کربلای_ایران سلام گرم به خانواده شهیدان شهادت سعادت است و نصيب هرکسی نمی شود، امام را تنها نگذاريد! خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار، از عمر ما بکاه و بر عمر او بیافزا شهیدمهدی باباخانی ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
خاطره: پدرازفرزندشهیدش 🌹 🦋 وقتی مهدی بزرگ شد موقع جنگ بود من رفتم ماموریت تا من برگردم رفته بود جبهه ولی برای بار دوم رضایت پدر را خواسته بودند آمد اداره اجازه میخواست که جبهه برود من رضایت نمی دادم خدا بیامرز شهید محمد پیرو مسول ما در نهضت سوادآموزی بود. گفت: این بچه را نمیتوان نگه داشت بگذارید به جبهه برود. مهدی گفت: این زنان و دختران که در خرمشهر و قصرشیرین توسط عراقی ها اسیر میشوند ناموس شما نیستند شما به من بگویید یک بار جواب بدهید تا من قانع بشوم حتما باید ناموس خودتان باشد من فقط به خاطر اینکه زنان و دختران را اسیر می کنند و عراق می برند میخواهم به جبهه بروم. بلاخره رضایت دادم که به جبهه برود. گفتم این شناسنامه و این اثر انگشتم و بلاخره رضایت دادم. هر وقت دعای_کمیل می رفت وقتی برمی گشت در نمیزد از بالای دیوار به خانه می آمد. میگفتم چرا از رو دیوار به خانه می آیی میگفت برای اینکه مادرم ناراحت نشود. خودم هم زمان انقلاب با مهدی می رفتیم شعار می نوشتیم همراه آقای محمد باقر رحیمی و قاسم جهان آرا. او روی دیوار می نوشت ومن نور می انداختم روی دیوار و مهدی دستهایش را توی رنگ می کرد و نشانه شهادت را روی دیوار هک می کرد همیشه توی نامه هایش مینوشت امام را تنها نگذارید. من قبل از انقلاب توسط ساواکی ها به زندان افتادم ( زندان زنجان ) و همیشه مهدی میگفت: یادته بابا ساواکی ها شما رو دستگیر کردند وچقدر شکنجه دادند. زیرا مهدی را با من دستگیر کرده بودند و وقتی مرا شکنجه می دادند مهدی در آن جا می دید و سرش را به زمین می کوبید و می گفت ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
~🕊 ؟ ! 🌷فرمانده گردان آورده بودش؛ از مشهد. همین‌طوری، بدون پرونده. اسمش فردریک بود. از گردنبند و صلیبش پیدا بود که مسیحی است. آمده بود اهواز، جنس بخرد. شنیده بود ارزانی است! خودش اسمش را عوض کرد. 🌷یک‌بار بعد از این‌که مداح، روضه امام حسن (ع) را خوانده بود، گفت: مرا هم صدا کنید مجتبی. این‌طوری، فردریک شد مجتبی. بعد از عملیات کربلای ۸، سرشماری می‌کردند: انجوی؟ حاضر! محسن؟ حاضر! مجتبی؟…. سکوت. محسن گفت: اول تیر، بعد مین؛ چیزی ازش نماند. مجتبی رفته بود.... ❌❌ کربلای جبهه‌ها، دانشگاه انسان سازبود... ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
تولد فرشته ای آسمانیست... فرشته ای خاکی از جنس آسمان و با دلی دریایی... پرستویی که هجرت کرده اما هجرت به هرجایی نه! هجرت به وادی عشق...آری مقصدش وادی عشق بود🌹🌹❤️❤️ 🌷 🌷 دل نور می خواهد تا روشن شود تا دل شود و نور را در کجا می توان یافت؟ جز در پناهگاه تو ای شهید... 🇮🇷ولادت:۱۳۶۸/۰۲/۰۴ (قزوین) 🇸🇾شهادت: ۱۴۹۴/۰۹/۰۴ (سوریه-حلب) ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
☘☘☘☘ ☘ 🌷شهید آقا سید مرتضی آوینی: بار دیگر سخنان آن خواهر شهید در روز اعزام چهارمین کاروان از سپاهیان محمد در خاطرم زنده شدکه می گفت: این جانماز رو مادرا و خواهرای شهدا جمع شدند و برای شما دوختند. جانماز از ما، تربت هم از شما، برید ان شاالله با فتح و پیروزی برگردید. 📚گنجینه آسمانی ص ۱۶۴ ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
شیخ عزالدین از اولین رهبران مبارزه مسلحانه با استعمارگری انگلیس در و از مبارزان علیه مهاجرت گسترده یهودیان به فلسطین بود؛ رهبر انقلاب علیه بریتانیا در سال۱۹۳۵ سرانجام به هنگام محاصره گروهش، بجای تسلیم، عزتمندانه در نبردی نابرابر با استعمارگران انگلیسی به شهادت رسید؛ ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
❣❣ اگرصراط‌مستقیم‌می جویی بیا.. ازاین‌مستقیم‌ترراهی وجودندارد..! ⸤حُبُ‌الحُسین⸣ 🌷آقا سید مرتضی آوینی ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
19.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 مونده روی زمین، پیکر تو رها شور و حرارت خاص حسینیه معلی با نوحه‌خوانی نریمان پناهی ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
🌺امام روح الله: ملتی که شهادت دارد اسارت ندارد. ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
اگر روزی خبر شهادت این بنده حقیر سرا پا تقصیر را شنیدید؛ علت آن را جز کریمی و رحیمی خدا ندانید؛ اوست که رو سیاهی چون مرا هم می بخشد و مرا یاری می کند...🦋! 🤍 ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
🌹تواضع:👇 ❣️برای سخنرانی به یکی از نهادها اومده بود. وقتِ نماز برا تجدیدِ وضو رفتم دستشویی. درِتوالتِ اول رو باز کردم دیدم کثیفه ، برا همین رفتم توالت دوم و.... 🍁همزمان با من حاج آقا شاه آبادی هم وارد دستشویی شد، در ِتوالت اول که کثیف بود رو باز کرد ، اما به جای اینکه بره سراغ توالتِ بعدی، عبا و قبایش رو بیرون آورد، آستینِ لباسش رو بالا زد و توالت رو حسابی‌تمیز‌ کرد. حاج آقا شاه آبادی اون موقع نمایندۀ مجلس بود...😇👌 خاطره ای از روحانی شهید مهدی شاه آبادی منبع: سالنامه یاران ناب 1389 دعوتید به کانال شهدا 🔴 هر چه شما نفرمایید!* 🌹 زمانی که ایشان(شهید حجه الاسلام مهدی شاه آبادی ) را گرفته بودند، با مأموران ساواک خوب مبارزه می‌کرد. به برادرم گفته بودند: «آقا عمامه‌تان را بردارید.» پاسخ داده بود: «عمامه را برنمی‌دارم.» هر چه اصرار می‌کنند که عمامه را بردارید، می‌گوید: «نه، خودتان بیایید و بردارید.» افرادی که در آنجا بودند، جرأت این کار را پیدا نمی‌کنند. ♦️ زمانِ سرلشکر علوی‌مقدم بود. رئیس کمیته آن موقع کشیک بوده و با سرلشکر تماس می‌گیرد. می‌گوید: «فلانی را گرفته‌ایم و می‌خواهیم او را به زندان ببریم، اما عمامه‌شان را بر نمی‌دارند. تکلیف ما چیست؟» علوی مقدم می‌گوید: «مشکلی ندارد، با عمامه داخل زندان بروند.» بلافاصله شهید شاه‌آبادی عمامه را برمی‌دارد و روی زمین می‌گذارد. یعنی برای مبارزه، اگر او اجازه داد من با عمامه بروم، بر خلاف دستورش، عمامه را خودم برمی‌دارم. خاطره ای از روحانی شهید مهدی شاه آبادی راوی: برادر شهید – حسن شاه‌آبادی 🌹بمناسبت سالروز شهادت 🕊شادی روحشان صلوات شهید حجت الاسلام مهدی شاه ‏آبادی، روحانی مبارز و نماینده مردم تهران در دوره دوم مجلس شورای اسلامی که سرانجام در تاریخ ششم اردیبهشت ۱۳۶۳ هنگام بازدید از جبهه‏‌های جنگ تحمیلی در جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ متجاوزان بعثی به شهادت رسید... ره آیت الله شاه آبادی پسر آیت الله العظمی شاه آبادی ره: 🔻 از دورانی که در نجف در خدمت حضرت امام قدس سره بودم، خاطرهٔ جالبی را به یاد دارم. قبل از تشریف فرمایی امام به نجف، شبی در خواب دیدم که در ایران، آشوب و جنگ است، مخصوصا در خوزستان. سر تمام نخلهای خرما یا قطع شده بود و یا سوخته بود، و در این جنگ یکی از نزدیکان من شهید شده بود -و التبه بعدها برادرم حاج آقا مهدی در جنگ شهید شد- جنگ که خیلی طولانی شده بود، با پیروزی ایران تمام شد. در تمام مدت خواب، من چنین تصور می‌کردم که جنگ میان حضرت و دشمنانش است. وقتی که جنگ تمام شد، پرسیدم « آقا علیه السلام کجایند؟» طبقهٔ بالای ساختمانی را نشان دادند که دو اتاق داشت. یکی درسمت راست و دیگری در سمت چپ، من به آنجا رفتم و خدمت حضرت مشرّف شدم و عرض ادب کردم. 🔻 در همین حین از خواب بیدار شدم. پس از تشریف فرمایی امام به نجف، این خواب را برای ایشان تعریف کردم. ایشان تبسمی کردند و فرمودند: «این جریانها واقع خواهد شد.» عرض کردم: «چطور آقا؟» فرمودند: «بالاخره معلوم می‌شود این بساط.» من دوباره اصرار کردم و سرانجام ایشان فرمودند: «من یک نکته به تو می‌گویم ولی باید تا زمانی که من زنده هستم، جایی بیان نشود. زمانی که در قم در خدمت مرحوم والدت بودم، بسیار به ایشان علاقه داشتم، به طوری که تقریبا نزدیکترین فرد به ایشان بودم و ایشان هم مرا نامحرم نسبت به اسرار نمی‌دانستند. روزی برای من مسیر حرکت و کار را بیان کردند. حالا البته زود است و تا آن زمان که این مسیر شروع شد، زود است، اما می‌رسد. 🔻 این حرف امام تا وقوع انقلاب و پس از آن و نیز جنگ ایران و عراق به یاد من نماند، یعنی اصلا آن را فراموش کرده بودم. تا اینکه زمان جنگ فرا رسید. در طول جنگ من بارها به جبهه رفتم. در یکی از این سفرها بود که ناگهان چشمم به نخلستانهایی افتاد که سرهای نخلها یا قطع شده و یا سوخته بودند. در آن زمان به یاد همان خواب افتادم و صحبتهایی که امام در خصوص آن فرموده بودند. 🔻 اوضاع تقریبا همانطور که دیده بودم، پیش رفت تا اینکه در اردیبهشت ۱۳۶۳ برادرم حاج آقا مهدی به شهادت رسید و دوباره به یادم آمد که حضرت امام فرموده بودند که تمام جریانهای خواب من اتفاق خواهند افتاد. منبع: به نقل از پا به پای آفتاب، ج۳، ص۲۶۰. ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
نمے‌شناسمِ‌تـان امّـا در این قاب تصــویر نگاه_تـان خیلـے آشناست اینقدر ڪہ دلتنـگ‌تان مے‌شوم ڪاش شرمنـده نگاه آشنایتـان نباشم گردان_مالک_اشتر لشکر_ویژه_۲۵_کربلا شَهید مَـهدی زیـن الدیّن هرگاه شب جمعه شهدا را يـاد كرديد، آنها هم شمـا را نزد سیدالشهدا (ع) یاد می كننـد ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛