eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
398 دنبال‌کننده
26.6هزار عکس
9.6هزار ویدیو
54 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۷ اردیبهشت سالروز شهادت سیدعبدالرضا موسوی از فرماندهان عملیات آزادی خرمشهر در سال ۱۳۶۱ است، خودش بارها گفته بود «من قبل از فتح خرمشهر شهید می شوم»، و آن روز در حالی که ۱۷ روز به آزادی شهر باقی مانده بود، زمانی که برای نجات رزمنده‌ای که مجروح شده بود می‌رفت، به شهادت رسید. سردار شهید سیدعبدالرضا موسوی، بیست و نهم فروردین سال ۱۳۳۵ در خرمشهر دیده به جهان گشود و روزهـای کودکی او در میان مردم باصفای خرمشهر سپری شد. او که یکی از شاگردان ممتاز در تمام دوران تحصیل بود و موفق به اخذ مدرک دیپلم با معدل ۱۹/۵۸ شد و رتبه اول را در کنکور اعزام به خارج کسب کرد. اما چون در تمام رشته‌های پزشکی دانشگاه‌های کشور قبول شده بود بنابه دلایلی تهران را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد. مدتی که از ادامه تحصیل وی می گذشت با دوستانش تصمیم گرفتند تا هر کدام به شهر خود برگردند و با توجه به شناختی که از فرهنگ منطقه و مردم خود دارند رابطه ای محکم‌تر برقرار کنند به همین دلیل عبدالرضا از دانشگاه تهران برای دانشگاه جندی‌شاپور (خوزستان) انتقالی گرفت. سال۱۳۵۵ رو به پایان بود که وی به علت فعالیت سیاسی از طرف گارد دانشگاه اخطار دریافت کرد اما به این موضوع اهمیتی نداد تا اینکه با اخطار دوم در سال ۱۳۵۵ از دانشکده اخراج شد از این ماجرا اولین تظاهرات در شهر خرمشهر را سازماندهی ‌کرد که در همین زمان توسط ساواک دستگیر و به زندان افتاد. عبدالرضا پس از پیروزی انقلاب اسلامی از زندان آزاد شد و با کانون فرهنگی -نظامی خرمشهر به همکاری پرداخت سپس به تشکیل کلاس های ایدئولوژی در کانون فتح آبادان و تدوین جزواتی در تفسیر نهج البلاغه همت گماشت و در قسمت تدارکات جهاد سازندگی نیز فعالیت می کرد. او که قبل از پیروزی انقلاب در حزب‌الله خرمشهر با سید محمد جهان‌آرا آشنا شده بود به دعوت وی وارد سپاه پاسداران شد و در قسمت آموزش و عملیات نقش زیادی عمده‌ای ایفا کرد. در آبان سال ۱۳۵۸ برای مدت کوتاهی دوباره به دانشگاه رفت اما احساس مسئولیت او را به سپاه بازگرداند و با شروع جنگ به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شتافت و چندین مرتبه مجروح شد. شهید موسوی در فاصله سقوط خرمشهر تا سقوط بنی‌صدر برای استخدام در وزارت امور خارجه به تهران رفت تا اینکه بتواند در یکی از کشورهای خاورمیانه فعالیت دیپلماتیک داشته باشد ولی با سقوط بنی صدر به جبهه بازگشت. وی پس از عزیمت جهان‌ آرا به مشهد فرماندهی سپاه خرمشهر را بر عهده گرفت و با آغاز عملیات بیت‌المقدس نیروهای تیپ ۲۲ بدر را سازماندهی کرد. شادی روحش الفاتحه مع صلوات التماس دعا فرج آقا امام زمان عجل الله و شفای بیماران ان شاالله زیارت عتبات عالیات و آخر عاقبت به خیری ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
می‌گفت: همیشه عکس یه شهید تو اتاق‌تون داشته باشید، پرسیدیم: چرا؟ گفت: اینا چشماشون معجزه میکنه! هر وقت خواستید گناه کنید، فقط کافیه یه نگاهتون بهشون بخوره، می‌گفت: بنده‌ها فراموش‌کارن، یادشون میره یکی اون بالا هست که همه چیز رو می‌بینه ولی این شهدا انگار انعکاسِ نگاه خدا هستن انگار با نگاه‌شون بهت میگن: ما رفتیم که تو با گناهات ظهور رو عقب بندازی؟ ما رفتیم که تو یادت بره خدایی هست؟ میگی جوونم؟ منم جوون بودم شهید شدم، بهتر نیست یه بهونهٔ بهتر بیاری؟! می‌گفت: خیلی جاها جلوتونو میگیرن. ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
😊 یعنی مُو بارها شده به خدا گُفتُم خدایا؛ به مو توفیق توبه نده... مُو هَمی رِه دوست دِرُم با هَمی مدلی که هست ... دوست دِرُم موقع شهادت هَمی طوری شُم ... که تو به بقیه ثابت بونی که بابا؛ هر خری موتونه درست شه ... 📎صحبت های شهیدرضاسنجرانی با لهجه شیرین مشهدی، شادی روحشون صلوات🌷
منم لباس سبز پاسداری می پوشم. آن روز وقتی به خانه آمد، گل از گلش شکفته بود. تا کلید را در قفل در چرخاند و وارد خانه شد، گفت: «مش فاطمه! یه خبر خوب! » من سراپا گوش بودم تا خبری که این اندازه او را شادمان کرده بشنوم. جعفر گفت: «کارم برای سپاه جور شد. بالاخره منم لباس سبز پاسداری می پوشم. » دست و صورتش را شست و نشست سر سفره. آن روز خوراک میگو درست کرده بودم. تا غذایش رو خورد، یک ریز از کاری که قرار است در آینده انجام بدهد گفت. این طور که معلوم بود و از حرف هایش فهمیدم، سپاه بهترین نیروهای کمیته را انتخاب و جذب کرده بود. در تمامی آن دقایق، سرتاسر وجودم اشتیاق شده بود و به حرف هایش گوش می دادم. دلم می خواست می توانستم پا به پا محمدجعفر در سپاه خدمت کنم. راوی:فاطمه خدری برگرفته از کتاب:جامانده در سهیل
خیلی با هم رفیق بودیم و هر وقت فرصتی دست می داد با هم کشتی می گرفتیم . البته او احترامم را داشت و کمرم را به خاک نمی زد ، چون من عمویش بودم ، با این وجود خدمت توی هنگ مرزی ارومیه او را عوض کرده بود . آخرین مرخصی یک عکس آورد و داد به مادربزرگش و گفت : من شهید می شم ، این عکس رو هم گرفتم برای روی قبرم . مادرم که خیلی عصبانی شده بود دعوایش کرد . قبلا هم این حرف را از او شنیده بودم . گفته بود : آرزومه شهید بشم یا به دلم اومده شهید می شم و همین طور هم شد . یاسر متولد ماه رمضان 1374 بود و چند روز بعد از حرفی که به مادربزرگش زده بود ، در ماه_مبارک_رمضان تیرماه سال 1394در پیرانشهر آذربایجان غربی درمنطقه مرزی نالوس به شهادت رسید. ما هم همان عکس را برای روی مزار شهید انتخاب کردیم ! ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
. تولد ‌حجت‌الاسلام محمدی‌پور در کرمان در آستانه روز دختر ، تنها یادگار چشم به جهان گشود. 🕊💔🕊 ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختر است دیگر... دلش برای پدرش تنگ می‌شود...💔 نازدانه‌شهیدمدافع‌حرم ❕ 🌷هدیه‌به‌ارواح‌طیبه‌شهداصلوات.. اَللّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم 🌷 ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
سید رضا عاشق ولایت بود و علاقه ی زیادی به مقام معظم رهبری داشت و خود را با افتخار، سرباز آقا می دانستند فرازی از وصیت نامه 🌷شهید سید رضا طاهر🌷 به تاسی از فرموده رهبر عزیزم حضرت امام خمینی(ره)پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد . حال که زعامت این کشتی پر تلاطم به دستان با کفایت رهبر عزیزتر از جانم افتاده وایشان نیز به حق آن را سکانداری نموده ایشان را در این امر یاری کنید تا بار دیگر علی تنها نماند . روح مطهرشان راباصلوات شاد کنید ْ 🌹💚🌹 ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
°•🌱 همسر شهید «سید رضا طاهر» گفته است که از سردار خواستم دست‌نوشته‌ای برایم بنویسد. سردار ابتدا اسمم را پرسید و نوشت: «دختر عزیزم، هاجر خانم! دخترم از خداوند سبحان خواهانم از شفاعت و همنشینی با شهید در رضوان رضایش بهره‌مند فرماید. برادرت سلیمانی ۱۲/۲ ْ ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
‌°•🌱 سرِ پُستم بودم و خسته آمدم که بخوابم. نصفه‌های شب بود. وارد اتاق که شدم، دیدم نشسته و تا مرا دید رفت زیر پتو. در دلم گفتم: "باز این پسره شوخی‌ش گرفت." حرفی نزدم و رفتم داخل کیسه خوابم و کلاهش را به سرم کشیدم؛ ولی زیر چشمی نگاه می‌کردم ببینم سیدرضا چکار می‌کند. لحظاتی که گذشت، دیدم سرش را از زیر پتو در آورده و نگاهی به من و اطراف انداخت. بلند شد و ایستاد به نماز. بی‌سر و صدا نگاهش می‌کردم. خواند و خواند تا به نماز وتر رسید. دست چپش بالا رفت و با دست راستش تسبیح به دست گرفت. دلم نمی‌آمد بخوابم و این صحنه‌ی بی نظیر را از دست بدهم. حال خوشی داشت. بارها به من گفته‌بود: "کمیل! هرکس به هرجایی رسید، با نماز شب رسید. نماز شب رو برای خدا بخون تا خدا دستت رو بگیره." تاریخ شهادت: ۱۶اردیبهشت خانطومان شهدا نگاهی ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مدافع حرم 🔴 مکالمه جانسوز دو شهید مدافع حرم مازندرانی دقایقی قبل از شهادت در کربلای خانطومان 🔹 برای حفظ امنیت ما چه گل‌هایی که پر پر نشدند ... شهید شهید ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛