#خاطرات_شهید
●یکی از بچه محل های شهید که وضع مالی خوبی نداشت و زیاد معتقد نبود بدون این که بفهمه با هزینهٔ خودش این جوون رو میفرسته کربلا و با رفتار خداپسندانه با این جوون دوست میشه و تاثیرات زیادی روش می گذاره و این بچه الان نماز شب خون شده و هنوز نمیدونه که کی بردتش کربلا...
○ ابوالفضل با قرآن انس گرفته بود همیشه قرآن در دست داشت و مشغول خواندن قرآن بود.
●اگر میخواین مثل ابوالفضل من بشین باید به پدرو مادر احترام بگذارین. ابوالفضل به ما احترام میکرد.
○اگر میخواین مثل ابوالفضل بشین ، نمازشبتون ترک نشه ابوالفضل نماز شب خون بود.
✍به روایت پدربزرگوارشهید
#شهید_ابوالفضل_راهچمنی🌷
#سالروز_ولادت
●ولادت : ۱۳۶۴/۱۲/۲ تهران
●شهادت : ۱۳۹۵/۱/۱۸ سوریه
#سالروزولادت 🎉🎈🎂🎈🎉
،♥️،
تویِ وصیت نامه اش برایم نوشته بود:
اگر "بهشت" نَصیبم شُد
منتظرٺ میمانم باهَم برویم...! :)
#همسر_شهید_دقایقی🌷
#عاشقانهایازجنسشهدا
صداقت و شهادتــــــــ
اتفاقی همقافیه نشدهاند!
اگر صادق باشیم، حتما شهید میشویم :))
لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ♥️
#حاجحسین_یکتا🌱
#نسیم_شهادت
تا ڪی دل من حلقه به هر در بزند
شب باشد و برشب زدگان سر بزند
ایڪاش ڪه برق استخوان های شما
در ظلمـت شـهر مــا منـــور بزند
#شهیدگمنام
نــام تـــو را دوبــار قرعه کشـیــدند؛
یـــک بار برای "شهادت" درامد...
و بــار دیـــگــر؛
برای "گمنامی"
و هر بار پیروز بودی
#شادیروحپاکآسمانیتمامشهداصلوات
#شهدا_نگاهی
شبتون شهدائی🌷
∞♥∞
#پای_درس_دل 🍃
خدا نکند که برای تعجیل فرج امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف دعا کنیم، ولی کارهایمان برای تبعید فرج آن حضرت باشد!
#آیتاللهبهجتره
فروشنده ی محصولات فرهنگی
و #طلبه ی حوزه ی علمـــیه بود. 🌺
در تاریخ ۲۶ اسفند ماه سال ۱۳۷۹ ازدواج کرد و دارای ۳ فرزند پسر بود. ❤️
به عنوان #بسیجی_مدافع_حرم در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت.🍃
دوم اسفند ماه ۱۳۹۴، در زینبیه دمشق و درگیری با گروهک داعش بر اثر اصابت تیر و ترکش و جراحات وارده شهید شد. 🕊
مزار او در گلزار شهدای قزوین واقع است.🌾
4⃣
شهید هنگام سفر به #کربلا، #برپایی_موکب
در ایام #اربعین و حتی برای رفتن به #سوریه و #جهاد هم از امام زمان(عج) مدد گرفت؛🌺
می گفت جیره خوار امام حسین(ع) هستیم؛💚
هرگز برای مداحی صله نگرفت می خواست اجرش را از دست حضرت زهرا(س) بگیرد و بی بی(س) ایشان را خوب خرید.🌈
5⃣
همسر بزرگوار شهید✨
من با ذکر «سَلامٌ عَلی قَلبِ زِینَبِ الصَّبور»
در روزهای پس از شهادت ایشان توانستم تاب بیاورم🌹
الان هم هر زمان مدد بخواهم آقاحجت را شفیع خودم و اهل بیت علیهم السلام قرا می دهم.🍃
چنان که نزدیک اولین سالگرد شهادت ایشان خیلی بیتاب رفتن به محل شهادتش بودم، شب در خواب آقاحجت را دیدم که به من گفت: ما زنده ایم و بدون اجازه و با اراده خودمان هر وقت بخواهیم به دنیا می آییم و باز می گردیم...💛
صبح هنوز برنخاسته بودم که تماس گرفتند و گفتند عازم سوریه می شویم، یعنی 24 ساعت هم طول نکشید که شهید پاسخ دلتنگی من را داد.🍁
ایشان از همان ابتدای خواستگاری به من گفت که #دردِ_دین دارد و پدرم در پاسخ گفت همین که درد دین دارد، کافی است.🌾
با همین دردمندی هم بود که از ابتدای جنگ سوریه برای اعزام پیگیر بود•••🌺
6⃣
همسر صبور شهید✨
یک بار وقتی تلویزیون تصاویر سوریه را نشان می داد در حالی که رگ های گردنش برجسته شده بود و حرص می خورد، گفت: شما راضی هستی من بروم؟
خندیدم و گفتم: اولاً رضایت من شرط نیست و شما مختاری و بعد گفتم من خودم شما را روانه می کنم وگرنه چطور می توانم در آن دنیا به روی حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) نگاه کنم؟💚
پ.ن: وچه خوب آموختند درس مکتب زینب(س) را، این شیرزنانِ صبور و مؤمنه.🌹
7⃣
#شهادت✨
همراهان شهید تعریف می کنند صبح شهادت اش بعد از نماز صبح پنجره اتاق را باز کرده و رو به حرم بی بی(س) گفت: 15 سال برای تان نوکری کردم یک شب را بخرید و من در شب شهادت مادرتان شهید شوم ...🌸
و همان روز مصادف با شب شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) در عملیاتی انتحاری به شهادت رسیدند 🕊
و دقیقاً از ناحیه بازو و پهلو دچار جراحت شده و نیمی از صورت شان هم کبود بود.🖤
8⃣
تمام آرزویش این بود که شهید شود و من این را میدانستم، اما هیچوقت از من نخواست که دعا کنم. میدانست تحملش را ندارم و این کار را نمیکنم.
اما خودش همیشه در نماز حالت خاصی داشت و فکر میکنم که این دعا را میکرد. یادم هست هرکس از علی شغلش را میپرسید،میگفت من سرباز امام زمانم....!
شهید علی پرورش
راوی همسر شهید
ولادت:1348/1/1
شهادت:1390/5/3
محل شهادت: ارتفاعات قندیل منطقه جاسوسان
سمت:جانشین اطلاعات عملیات یگان ویژه صابرین نزسا
نحوه شهادت: بعد از اقامه نماز صبح در یک درگیری تن به تن که موجب به هلاکت رسیدن شمار زیادی از گروهک ضد انقلاب پژاک شد ، به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
🌸شهید حسن تهرانی مقدم
اگر قرار بود برای یگان یا تیپی فرمانده ای انتخاب کند، وقتی به جمع بندی می رسید، حتی اگر طرفش یک جوان بیست ساله بود، به او میدان می داد و در واقع یکی از مهمترین دستاوردهایی که حسن از خود بجا گذاشت، همین پرورش مدیران و فرماندهان توانمند بود. یکبار در اوج جنگ مشکلی برای سیستم آماده سازی موشکها بوجود آمد که دیگر نمی شد سوخت به آنها تزریق کرد.
هر کار کردیم نشد و در نهایت پیشنهادی دادیم که دارای ریسک بود. حسن ابتدا مخالفت کرد اما به او گفتیم این روش حتما جواب خواهد داد. او گفت من متقاعد نمیشم ولی اگر تو به این یقین رسیدی برو و انجام بده. این یک تصمیم بسیار سخت بود و شاید اگر من جای او بودم چنین اجازه ای نمی دادم.
🌸رهبر معظم انقلاب
شهید شما از ملائکه هم بالاتر است
رهبر انقلاب: من به فرزندانی که پدران شهید خود را هرگز ندیدند و به همسرانی که سنگینی فراق همسر و یار و غمخوار خود را تحمّل کردند، عرض میکنم:
عزیزان من! با شهادت عزیزانتان، شما خسارت و ضرر نکردید. عزیزانِ شما اگر از دست شما رفتند، اما در خزانه گرانبهای شهادت الهی، شخصیتشان همچنان محفوظ و حاضر و ناظر است.
این زندگی میگذرد و همه کس خواهد رفت؛ اما آن کسی سرافراز است و بُرد کرده است که رفتن او از این دنیا، برای مردم و دین و تاریخ و کشورش دستاوردی داشته باشد.
چنین انسانی است که خدای متعال او را از ملائکه هم بالاتر دانسته است.
1380/8/20
✅خاطره شهید
ریزبینی و دقت عمل در مسائل مختلف از ویژگیهای ابراهیم بود. این مشخصه، او را از دوستانش متمایز میکرد. فروردین ۱۳۵۸ بود. به همراه ابراهیم و بچههای کمیته به ماموریت رفتیم.
خبر رسید، فردی که قبل از انقلاب فعالیت نظامی داشته و مورد تعقیب میباشد در یکی از مجتمعهای آپارتمانی دیده شده. آدرس را در اختیار داشتم. با دو دستگاه خودرو به ساختمان اعلام شده رسیدیم. وارد آپارتمان مورد نظر شدیم.
بدون درگیری شخص مظنون دستگیر شد. میخواستیم از ساختمان خارج شویم. جمعیت زیادی جمع شده بودندتا فرد مورد نظر را مشاهده کنند. خیلی از آنها ساکنان همان ساختمان بودند.
ناگهان ابراهیم به داخل آپارتمان برگشت و گفت: صبرکنید! با تعجب پرسدیم: چی شده؟ چیزی نگفت. فقط چفیهای که به کمرش بسته بود را باز کرد. آن را به چهره مرد بازداشت شده بست.
پرسیدم: ابرام چیکارمیکنی؟! درحالی که صورت او را میبست جواب داد: ما بر اساس یک تماس و خبر، این آقا را بازداشت کردیم، اگر آنچه گفتند درست نباشد آبرویش رفته و دیگر نمیتواند اینجا زندگی کند.
همه مردم اینجا به چهره یک متهم به او نگاه میکنند. اما حالا دیگر کسی او را نمیشناسد. اگر فردا هم آزاد شود مشکلی پیش نمیآید. وقتی از ساختمان خارج شدیم کسی مظنون مورد نظر را نشناخت. به ریزبینی ابراهیم فکر میکردم. چقدر شخصیت و آبروی انسانها در نظرش مهم بود.
شهیدابراهیم هادی