🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌸امام صادق (عليه السلام ) فرمود:🌸
حضرت على (عليه السلام ) روزى از كنار جمعى از قريش عبور مى كرد، آنها وقتى پيراهن كهنه و پاره آن حضرت را ديدند اظهار كردند كه على (عليه السلام ) فقير و تهيدست است و بر اثر فقر پيراهن پاره پوشيده است ،🌷
هنگامى كه امام على (عليه السلام ) سخن آنها را شنيد به متصدى نخلستانهاى احداثى خود فرمود:🌷
امسال خرماها را به فقرانده بلكه خرماها را به بازرگانان بفروش و پول آنها را در همان انبارى كه خرماها را در آنجا جمع مى كردى بگذار🌷
متصدى طبق دستور على (عليه السلام ) رفتار نمود آنگاه جوالى پر از پول تهيه شد و آن را در انبار گذاشت🌷
سپس على (عليه السلام ) براى همان هايى كه حضرتش را تهيدست مى پنداشتند، پيام فرستاد و آنها را دعوت كرد آنان به حضور على (عليه السلام ) آمدند، سپس امام براى پذيرائى خرما طلبيد متصدى براى آوردن خرما از انبار بالا هنگام پائين آمدن پايش به جوال خورد و جوال پاره شد و پولهاى زياد آن در زمين پخش گرديد.🌷
آن افراد از روى تعجب گفتند: ما هذا يا ابالحسن ؛ اى على ! اين پولهاى زياد چيست ؟ آن حضرت در پاسخ آنها فرمود:🌷
هذا مال من لا مال له ؛ اين مال كسى است كه مال ندارد! سپس جلو چشم آنها، آن پولها را تقسيم كرده و براى مستمندانى كه هر سال برايشان خرما مى فرستاد، فرستاد و به آنها نشان داد كه ساده زيستى على (عليه السلام ) به خاطر فقر آن حضرت نيست (423)
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌸 @yamahdi313z 🌸
☘🌺☘🌺☘🌺☘
✅رهبرم تنها نمیمانی در ایران یاوری داری🌺
✅اگر دشمن فراوان است اینجا لشگری داری🌺
✅اگر دشمن دمادم بیم حمله میدهد مارا🌸
✅دعای فاطمه باتوست،نقش حیدری داری🌸
☘🌺☘🌺☘🌺☘
✅ @yamahdi313z✅
#تلنگر
💫قبری در مغازه
ابن بطوطه : در سفرنامه اش می نویسد: در شیراز سه روز بودم و این سه روز در مسجد جامع شیراز ماندم، مردم در این مسجد اعتکاف می کردند که این مسجد مربوط به ششصد سال قبل است
بعد رفتم بازار شیراز چشمم به دکانی افتاد که یک نفر نورانی اهل تقوی ظاهر الصلاح در آن نشسته قرآن می خواند،
رفتم نزدیک سلام کردم نشستم او هم پذیرایی کرد، گفتم شما اینجا چه می کنی؟
گفت: من شغلم تجارت است هرگاه مشتری نباشد قرآن می خوانم، نگاه کن فرشها را عقب زد دیدم قبر است،
گفت: این گور خودم است، کنار قبر خودم می نشینم برای خودم قرآن می خوانم، قبرم را در مغازه ام قرار داده ام که گول دنیا را نخورم.
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
@yamahdi313z
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#رضاسگ_باز(!) یه #لات بود تو مشهد
هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!
یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا(!) و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه.
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“
رضا گفت:بروبچه ها که اینجور میگن.....!!!
چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!
به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......!
مدتی بعد....
شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....!
چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“
رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک!) اما چمران مشغول نوشتن بود!
وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد:
”آهای کچل با تو ام.....! “
یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: ”بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟“
رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!
چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!“
چمران و آقا رضا تنها تو سنگر.....
رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیده ای، چیزی؟!!
شهید چمران: چرا؟!
رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....!
تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه.....
شهید چمران: اشتباه فکر می کنی.....! یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!
هِی آبرو بهم میده.....
تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده.....!
منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم.....! تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!
رضا جا خورد!....
..... رفت و تو سنگر نشست.
آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد!
تو گریه هاش می گفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟؟؟؟
اذان شد.
رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت.
..... سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!
وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد. پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد.....
رضارو خدا واسه خودش جدا کرد......! (فقط چند لحظه بعد از توبه کردن ش)
یه توبه و نما ز واقعی........
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
🕌 @yamahdi313z 🕌
☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘
⚡تلنگر
✍در بخشی از وصیت نامه شهید مدافع حرم «مهدی ایمانی» آمده است:
«از شهدا شرمندهام! خیلی دیر به درکِ حقیقتِ وجودشان پی بردم، از خداوند متعال و حضرات معصومین(ع) و شهدا ممنونم که به گریه_های_شبانه این حقیر جواب دادند و من را به عنوان مدافع حرم حضرت زینب (س) و حرم دختر سه ساله امام حسین (ع) برگزیدند.
👆به این فراز از وصیتنامه شهید دقت کنید. میگه با اشک بابِ رفتن به سوریه و شهادت براش باز شده
✅ شهید علی چیت سازیان بعد از شهادتِ معاونش ، ایشون رو توی خواب دید و بهش گفت: به من بگو راهکار شهادت چیه؟ ایشونم گفت: راهکارش اشک ریختن برا خدا و اهل بیته...
🌸پ.ن:
قدر گریه برا اهل بیت(ع) رو بدونیم
توی روضه ها و هیات ها و لابه لای اشک ریختن برا اهل بیت(ع) خیلی حاجت ها امضا میشه. خلاصه اهل روضه و اشک باشیم
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀________________________________
🌷 @yamahdi313z 🌷
✨آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
🔴 همان طور که در سر چهار راه وقتی چراغ قرمز می شود، ترمز می کنید، دین هم چراغ قرمز دارد، چراغ قرمز دین ، کارهای حرام است، یعنی وقتی به کار حرامی رسیدی، ترمز کن و چراغ سبز دین هم کارهای حلال است.
💠 حال کسانی که برای چراغ قرمز ترمز می کنند، دو جور هستند:
👈یک دسته از ترس جریمه شدن ترمز می کنند، که این ترمز کردنشان خیلی چنگی به دل نمی زند،
👈اما عده ای هم برای احترام گذاشتن به قانون ترمز می کنند که این مهم است.
🔥حال ما هم اگر از ترس جهنم نماز بخوانیم، این نماز خواندنمان زیاد چنگی به دل نمی زند؛ یعنی اگر به این خاطر صبح ها بلند مےشوی و نماز مےخوانی که به جهنم نروی، این نماز خواندن زیاد دلچسب نیست،
✅ اما اگر به تو بگویند: «اگر نماز صبح هم نخوانی به جهنم نمےروی» اما باز بلند شوی و نماز بخوانی، این خوب است.
🌹امیرالمومنین علی(ع) در مناجات های شان مےفرمودند: «خدایا عبادت من به خاطر ترس از جهنم و یا به طمع بهشت نیست، و لکن من تو را شایسته عبادت دیدم و به این خاطر عبادتت می کنم.»
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
✅ @yamahdi313z ✅
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
داداش گلم
یک نگاه به نامحرم
می تواند سالها عبادتت را بسوزاند
و یک نگاه نکردن
می تواند برتر از سالها عبادت باشد
چشمت را ببند
سرت را پایین بینداز
با خدا معامله کن...
چک های خدا سر وقت پاس می شود
وعده اش حقیقت محض است...
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
✅ @yamahdi313z ✅
🍃🌷🍃
🌷🍃
🍃
خداوندا ❣
تـو خیلی بزرگی و من خیلی کوچک
ولــــــــــــــی جــــــــــالــــــــب اینجـــــــــاست:
تو به این بزرگی، من کوچک را فراموش نمیکنی
ولی...
من به این کوچکـی تو را فراموش کرده ام
🍃
🌷🍃
🍃🌷🍃
✅ @yamahdi313z ✅
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌷راز عجیب شهید ناشنوایی که یک عمر همه مسخره اش میکردند...🌷
💐 زمان جنگ کارش مکانیکی بود. در ضمن ناشنوا هم بــود. پسر عموش غلامرضا که شهید شد، عبدالمطلب سر قبــرش نشست، بعد با زبـون کــرولالی خودش، با ما حــرف می زد.
🍃 ما هم میگفتیم: چی میگی بابا؟! محلـش نذاشتیــم، هرچی سر و صــدا کرد هیـچ کس محلش نذاشت.
🌸 دید ما نمی فهمیــم ، بغل قبر شهید با انگشت، یه دونه قبر کشید؛ روش نـوشت : شهید عبدالمطلــب اکبری، بعد به ما نگاه کـرد، خندید، ما هم خــندیدیـم.
🌼 گفتیم شوخیـش گرفتــه؟! دید همه ما داریم میخندیم، طفلک هیچ نگــفت… یه نگاهی به سنگ قبر کرد، سـرش رو پائیــن انداخـت و آروم رفـت…
🍀 فرداش هم رفت جبهه؛ ۱۰ روز بعد جنازه اش رو آوردند؛ دقیقاً تـوی همون جایی که با انگشـت کشیده بود خاکش کردند.
💠 توی وصیت نامه اش اینجور نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
یک عمر هرچی گفتم به من میخندیدند، یک عمر هرچی میخواستـم به مردم محبت کنم ، فکر کردند من آدم نیستم، مسخره ام کردن، یک عمر هـرچی جدی گفتم ، شوخی گرفتند؛ یک عمر کسی رو نداشتــم باهاش حــرف بزنم ، خیلـی تنها بودم.
🌴 اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام حرف میزدم. آقا بهم گفت: تو شهیـد میشی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد.. این رو هم گفتم اما باور نکردید!
#شهید_عبدالمطلب_اکبری🌹
شهادت۶۵/۱۲/۴🌹
شادی روح شهدا صلوات🌹
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
✅ @yamahdi313z ✅
✅ آیت الله مجتهدے تهرانے(ره):
👈عاقبٺ بہ خیرے بہ ریش و عرق چین و عبا و عمامہ نیسٺ
انسان نباید بہ این چیزها اعتماد ڪند...
باید ببیند چه شد یک عده از سپاه عمر ابن سعد به امام حسین علیہ السلام ملحق شدند و و عاقبت به خیر شدند و یک که در رکاب سیدالشهدا(ع) آمده بودند از او جدا شدند و رفتند...
🕊خدایا عاقبٺ امر ما را خیر قرار بده.
☘💐☘💐☘💐☘
@yamahdi313z
هدایت شده از rz_313
سفر.mp3
1.34M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃
✅آمادگی برای سفر آخرت✅
آیت الله مجتهدی تهرانی
#بسبارزیبا
🌷🍃🌷🍃🌷🍃
🌷 @yamahdi313z 🌷
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🔸المؤمن کالجبل الراسخ
پیرمرد نجار اصفهانی برای ساخت تابوت جهت شهدا به معراج شهدای اهواز آمده بود.
هر روز شهید می آوردند ....
پیرمرد ، دست تنها بود اما سخت کار میکرد و کمتر وقتی برای استراحت داشت
روزی از روزها همین که داشت از لابلای پیکر مطهر شهدا عبور میکرد،
شهیدی نظرش را جلب کرد ؛
کمی بالای سر شهید نشست
رو به شهید کرد و با همان لهجه ی شیرین اصفهانی گفت :
باریکِلاااا ، باریكِلااااا
و بلند شد و به كارش ادامه داد .
یك نفر كه شاهد این قضیه بود ، سراغ پیرمرد رفت و جویا شد
پیرمرد نجار تمایلی به صحبت كردن نداشت.
همان یك نفر ، سماجت كرد تا ببیند قضیه ی باریكلا گفتنهای پیرمرد چه بوده است.
پیرمرد با همان آرامش گفت : پسرم بود
🌸:چه زیبا فرمودند: كه المومن كالجبل الراسخ.
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
✅ @yamahdi313z ✅
هدایت شده از rz_313
مهمانی دزد.mp3
1.98M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
داستان مهمان دزد و برخورد شیخ مرتضی #زاهد رحمت الله علیه
#بسیارزیبا
#حتمادانلودکنید
#نشرحداکثری
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
✅ @yamahdi313z ✅