eitaa logo
به راه بیاییم تا از راه بیاید
99 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
14 فایل
تقدیم به بهترین مادر دنیا و آخرت حضرت زهرا سلام الله علیها .(اللهم عجل لولیک الفرج )🤲🤲🤲 کپی با ذکر سه صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ 🌷خلاصه تمام دعاها! ⚡️روزی شخصی خدمت حضرت علی(عليه‌السلام) می رسد و می گوید یا امیر؛ بنده به علت مشغله زیاد نمی توانم همه دعاها را بخوانم، چه کنم!؟ ⚡️حضرت علی(عليه‌السلام) می فرمایند: خلاصه تمام ادعیه را به تو می گویم، هر صبح که بخوانی گویی تمام دعاها را خوانده ای. 🌷الْحَمْدُ لله عَلَى کُلِّ نِعْمَةٍ🌷 خدایا شکرت برای هر نعمتی که به من دادی. 🌷أَسْأَلُ اللهَ مِنْ کُلِّ خَیْرٍ🌷 از خداوند می خواهم هر خیر و خوبی را. 🌷أَعُوذُ باللهِ مِنْ کُلِّ شَرٍّ🌷 خدایا به تو پناه می برم از همه بدی ها. 🌷أَسْتَغْفِرُ اللهَ مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ🌷 خدایا مرا ببخش برای تمام گناهانم. 📚منبع: بحار الانوار/ ج۹۱
🌻راه در جهان یکیست وآن راه راستیست🌻
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
این قانون جهان هستی است که هر هدفی را تو باور کنی، جستجو کنی و به آن عشق بورزی آن هدف هم تو را جستجو می کند و به سوی تو می آید. در حرکت باش❗️
هدایت شده از  ذکر روزانه
غم و شادی 3.mp3
12.87M
💫 قسمت (سوم ) 🍂 حاجیه خانم رستمی فر 🌹@zekrroozane
16.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آیا میدانید چرا مچ پا و دست و دکمه مانتو ها در مد جدید باز است پس خواهش میکنم که این ۴ دقیقه کلیپ که ارزش دیدن رو برای حفظ شخصیت انسان دارد را ببینید تا بیشتر آگاه شوید. لااقل بدانیم که چه می پوشیم صدقه جاریه لطفا اگر عزیزانت برات مهم وبا ارزش هستن هم نگاه کن وهم برایشون بفرست لطفا
🌻راه در جهان یکیست وآن راه راستیست🌻
🔻داستان واقعی 👈ملاقات خانم خانه دار با امام زمان ارواحنافداه در مجلس روضه! 🔰 ایام عزاداری سید الشهدا علیه السلام نزدیک بود،هر سال یک دهه عزاداری داشتند در حسینیه،امسال اما شور و اشتیاق عجیبی از امام زمان ارواحنافداه در دلش افتاده بود، ‌قبل از شروع عزاداری ها نشست روبه قبله و با آقایش خلوتي کرد،با خواهش و تمنا از مولا خواست بخاطر جد غریبش هم که شده امسال به مجلس آنها هم بیاید، به دلش الهام شد خبری در راه است... 🌀شب اول عزاداری رسید، قبل از شروع مراسم، بالای مجلس پتوی نویی را چهارلا کرد و یک پشتی استفاده نشده روی آن گذاشت، به شوهرش سفارش کرد کسی اینجا نشیند، شوهرش پرسید چرا؟ جواب داد، این، جای آقایم است... شوهر تبسمی کرد و گفت:چشم... 🔰شبهای عزاداری یکی یکی سپری میشد، هر شبی که می رسید در طول مراسم همه ی حواسش به همان جای خالی بود، مدام پرده را کنار میزدو قسمت مردانه را وارسی میکرد، چشم میدوخت به همان جای خالی... شب آخر هم آمد، خبری نشد، عزاداری هم تمام شد، خبری نشد،موقع صرف غذا شد، رفت به آشپزخانه، بغض گلویش را فشار میداد، دلش داشت میترکید، اشکش سرازیر شد، گفت برای بار آخر بروم آن جای خالی را ببینم، پرده را کنار زد،سید معمم جلیل القدری را دید، همان جا نشسته بود،او جمعیت را میدید اما انگار هیچکس او را نمیدید، همه مشغول صحبت کردن بودند، توجهی نداشتند به او، روضه خوان دعای آخر مراسم را میخواند، جوان خوش سیما دستانش را به سمت آسمان بلند کرده بود و بعد از هر دعایی با لحن ملیحی آمین میگفت، غذارا آوردند، چند لقمه ای از غذا به آرامی در دهان گذاشت،چندین بار با مهربانی به سمت آشپزخانه نگاه میکرد و تبسم... بوی عطر عجیبی حسینه را پرکرده بود... 💎 یکی از خانم ها که در آشپزخانه مشغول بود گفت چه بوی عطر فوق‌العاده ای در فضا پیچیده، دوباره پرده را کنار زد،نگاهش را به جای همیشگی انداخت اما کسی را ندید، از درب خروج هم هیچکس خارج نشده بود، شوهرش را سریع صدا زد، تو کسی را با این مشخصات ندیدی در قسمت مردانه، نشسته بود همان جایی که آماده کرده بودم، شوهرش جواب داد نه ولی عطر بسیار خوشی در قسمت مردانه پیچیده بود که همه متوجه شدند، این صحبت را که از شوهرش شنید خیلی منقلب شد، صحبت حضور مولا در مراسم دهن به دهن در حسینیه پیچید،جمعیت منقلب شده بود، صدای ناله ی یا صاحب الزمان تا ساعت‌ها بعد شنیده میشد... صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم 📙 برداشتی آزاد از تشرف خانم محمدی_پایگاه اطلاع رسانی مهدیه تهران =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄