بکشید ما را، ملت ما بیدارتر می شود
انگشتر خونین #شهید_آرمان_علی_وردی که به خاطر ضرب و شتم آشوب گران شکسته و خونین شده😭😭
#ایران_قوی 🇮🇷 ✌️
#لبیک_یا_خامنه_ای
•°{@yamahdifatemeh3131}°•
نـورا✨☁️
بکشید ما را، ملت ما بیدارتر می شود انگشتر خونین #شهید_آرمان_علی_وردی که به خاطر ضرب و شتم آشوب گران
وقتی بدن عریانت رو دیدم ذهنم رفت سمت کهنه پیراهن
وقتی انگشتر نیمه شکسته ات رو دیدم یاد انگشت و انگشتر افتادم 😭
وقتی دیدم به بدن زخمیت لگد میزنن یاد اون لحظه ای افتادم که دیدن هیچی ندارن با سنگ و عصا میزدن!
تو چیکار کردی که اینقدر به راه و شیوه ارباب پر کشیدی؟
#شهید_آرمان_علی_وردی
داعشی جدید( محصول اصلاحطلبان و سلبریتیها و فرقه کومله و رجوی ) نشان دادند از همان تبار شمر و عبیدالله و یزید هستند
💔 صحنه کربلا دوباره زنده شد
السلام علیک یا ابا عبدالله
تاریخ تکرار میشه ...
کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا
#لبیک_یا_خامنه_ای
•°{@yamahdifatemeh3131}°•
❇️ ذکری برای رهایی از بلا و گرفتاری
👈 قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص يَا عَلِيُّ أَ لَا أُعَلِّمُكَ كَلِمَاتٍ إِذَا وَقَعْتَ فِي وَرْطَةٍ أَوْ بَلِيَّةٍ فَقُلْ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَصْرِفُ بِهَا عَنْكَ مَا يَشَاءُ مِنْ أَنْوَاعِ الْبَلَاءِ.
🔻پیامبر ص فرمود: ای علی آیا ذکری به تو نیاموزم تا وقتی گرفتاری و بلایی برای تو پیش آمد آن را بخوانی و به برکت آن ذکر، خداوند بلا و سختی تو را برطرف کند.
👈 {بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ}
📚 کافی ج ۲ ص ۵۷۳
🔻توصیه می شود برای رهایی از بلا و گرفتاری ذکر مذکور، روزانه ۱۰۰ مرتبه خوانده شود تا مشکلات سریعتر مرتفع شوند.
•°{@yamahdifatemeh3131}°•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•﷽•
حاجۍ؛
حال یھ ایران بدھ❤️🩹
#حاج_قاسم_سلیمانۍ🎧
#حضرت_شاھچراغ'ع'🥀
#استوری📲
•°{@yamahdifatemeh3131}°•
#رزق_معنوی
👈پدر و مادر را از خود #خشنود کنید. 👈مادرتان را ببوسید، به پای او بوسه بزنید. 😘
👈وقتی دل آنها از شما راضی و شاد شود، از ته دل دعایتان میکنند این برای شما بسیار مؤثر است. 👌
#موعظه_بزرگان
#مرحوم_دولابی
•°{@yamahdifatemeh3131}°•
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_45😍✋
پاهات و دراز می کنی؟!
گیج به امیرعلی که لباس عوض کرده بود نگاه کردم و بی اختیار پاهام صاف شد و امیرعلی سرش
رو گذاشت روی پام!
نگاهش رو از چشمهام گرفت و نفسش رو بیرون داد
_خوبه... راستش خیلی خسته ام از صبح وایستاده ام ...
بدت که نمیاد اینجوری حرف بزنیم؟!
باصدای گرم و آرومی گفتم:
اگه خوابت میاد...
انگشت اشاره اش نشست روی لبم تا سکوت کنم...
امروز واقعا گیج شده بودم از رفتارش
-خوابم نمیاد ...
نتونستم خنده سرخوشم رو کنترل کنم و لبهام که به خندبازشدولبخند
کوتاهی زدم که امیرعلی هم خندید
-میزاری حرف بزنم؟
جمع کردم لبهام رو
_ببخشید بفرمایید سرپا گوشم!
کمی سکوت کرد و نگاهش به دیوار سفید روبه رو بود ...
-شبی که سرما خورده بودی و اومدم پیشت ...
وقتی اون حرفها رو زدی خیلی حس خوبی پیدا
کردم...
غرق خوشی شدم ...
درسته همه اون بدبین بودنم خونه بابابزرگ از بین رفت ...
ولی نمیدونم چی شد محیا که یکدفعه با خودم گفتم نکنه تو از روی عشقی که تو بچه گی به من
داشتی و رویاهایی که بافتی همه چی رو ساده می گیری ...
با خودم گفتم نکنه تو واقعیت کم بیاری
دیشب که مجبور شدم بیام نزدیک دانشگاهت یک فکری به سرم زد ...
ماشین خاموش
شده کاری نداشت ولی خب من از عمد حسابی لباسهام وخاکی کردم ...
میدونم بچگی کردم ولی
خب می خواستم ببینم اگه من و بیرون از خونه اینجوی ببینی بازم خوشحال میشی از حضورم یا با
خجالت سعی می کنی از من دور بشی!
نگاهش رو از دیوار گرفت و دوخت توی چشمهام و من با همه محبتی که به قلبم سرازیر شده بود؛
لبخندی نگاهشو مهمون کردم!
– خب نتیجه؟!
لبخند محوی صورتش و پر کردولب زد
_من وببخش محیا ...
تودیشب جوری ازدیدنم خوشحال شدی که اول اصلامتوجه لباسهای نامرتبم نشدی!
آروم گفتم:
_دوستت دارم هیچ وقت به این حرفی که از ته قلبم میگم شک نکن!
یه بی تابی توی نگاهش حس کردم که سریع چشمهاش رو بست و بعد چند ثانیه باز کرد
– میبخشی منو؟!
_کاری نکردی که منتظر بخشش منی!!
دست مشت شده اش اومد جلو صورتم و بازشد...
یک آویز باشکل پروانه شروع کرد تو هوا تکون خوردن
ذوق زده گفتم:
_وای امیرعلی مال منه؟
لبخند مهربونی زد به ذوق کردنم و با باز و بسته کردن چشمهاش جواب مثبت داد!
پروانه سفید رنگ و لمس کردم که یک بالش برجسته بود و پر از نگین ریز
_خیلی قشنگه... ممنون!!
-نقره است... ببخشید که طلا نیست ..
میدونم وظیفم بود که طلا بخرم ولی...
پریدم وسط لحن کلافه اش و باذوق گفتم:
_مرسی امیرعلی ...بهتر که طلا نیست از طلا خوشم
نمیاد!
دستش رو عقب کشید که مجبور شدم به جای پروانه به صورتش نگاه کنم و اخم ظریف روی پیشونیش!!
#نویسنده_M_alizadeh