eitaa logo
نـورا✨☁️
222 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
953 ویدیو
90 فایل
🖇❤به‍ نامِ‌خدایِ‌ناممکن‌ها شرایطمون: @hadyahty برایِ بانوان.☁️ @Gomnam_96:خادم✒️ لفت:¹صلوات گردش‌خـۅن‌در‌رگ‌هاےِ‌زندگـٖے ‌شیرین‌است،اماریختن‌آن‌در‌پاےِ محبـٖۅب‌شیرین‌تر‌است ..🔥!'و‌نگو‌شیرین‌تر، بگو: بسے‌بسیار‌شیـرین‌تࢪ ‌. ♥️:) #سیدمرتضی‌آوینی🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
✍پیامبر اڪرم(ص): «برای هرچیزی جوازی لازم است و جوازِ گذشتن از پلِ صراط، محبت وعشق به "علی ابن ابیطالب" است.» 📚بحارالانوار، ج۳ج ص۲۰۲ شخصیٺِ ممتازِ جهان اسٺ علــے حاڪم بہ زمین‌وآسمان اسٺ علے در روزِ غدیرخم محمّد(ص)فرمود مولاےِچومن،بہ‌انس‌وجان‌است علے •°{@yamahdifatemeh3131}°•
✨﷽✨ ✅ثواب عیدی دادن در عید غدير ✍امام صادق علیه السلام: یک درهم به برادران با ایمان و با معرفت دادن در روز عید غدیر برابر هزار درهم است، بنابرین در این روز به برادرانت انفاق کن و هر مرد و زن مؤمن را شاد گردان. 📚مصباح المتهجدص ۷۳۷ امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه‌ای که روز غدیر خواند، چنین فرمود: «یک درهم انفاق در روز غدیر، برابر با انفاق دویست‌هزار درهم است و زيادتر از این مقدار نیز از جانب خداوند امکان دارد». 📚الغدیر ج ١، ص ۵٢٩ 🌟امیرالمؤمنین علیه السلام: «بخشش در این روز، موجب افزایش مال و عمر می‌شود» 📚بحارالانوار، ج۹۵، ص۳۰۲ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ •°{@yamahdifatemeh3131}°•
🦋..♡..🦋 گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا تک درختی در بیابان یکه و تنها کشید گفتمش نامردمان این زمان را نقش کن … عکس یک خنجرزپشت سر، پی مولا کشید گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم راه عشق و عاشقی و مستی و نجوا کشید گفتمش تصویری از لیلی ومجنون را بکش عکس حــیدر(ع) در کنار حضرت زهرا(س)کشید گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن . در بیابان بلا، تصویر یک ســقا کشید گفتمش سختی و درد و آه گشته حاصلم گریه کرد آهی کشید و زینب کبری(س) کشید گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیق .. عکس مهدی(عج) راکشید و به چه بس زیبا کشید. ...✨ •°{@yamahdifatemeh3131}°•💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
34.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ عدم درک غدیر، ننگی بزرگ برای شیعه (قسمت هفتم ) مهمترین رکن دین چیست؟ (روایتی سنگین از امام باقر علیه السلام) شیعه باید همه کاراش رو بزاره کنار و خیلی سریع تکلیفش رو با خودش روشن کنه! نمیدونیم میخوایم چکار کنیم! خلاصه کلام راه رو اشتباه رفتیم......! -غدیر •°{@yamahdifatemeh3131}°•💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خواهرا دقت کنید!!!!!! هر کسی میخواد که بنرش(بنر چالش سین زنی) در کانال قرار بگیره فقط تا امروز وقت داره دو ساعت در کانال گذاشته میشه فقط دو ساعت و دیگه هیچ بنری رو در کانال نمیزنیم از ساعت ۱۸:۰۰ الی ۲۰:۰۰ سریع تر بنر بدید و حتما اول پیام بنویسید خانم هستید❗️❗️❗️❗️ امیدوارم موفق و سربلند باشید فقط همین یک تایم هستش پس سریع تر بفرستید و دیگه هیچ بنر سین زنی از طرف شما در کانال قرار نمیگیره!!
به پیام بالا توجه کنید تا ۱ ساعت پست ممنوع❗️💯
سلام و احترام 🍒🍓
: ✍️ 💠 دیگر درد شانه فراموشم شده که فک و دندان‌هایم زیر انگشتان درشتش خرد می‌شد و با چشمان وحشتزده‌ام دیدم را به سمت صورتم می‌آورد که نفسم از ترس بند آمد و شنیدم کسی نام اصلی‌ام را صدا می‌زند :«زینب!» احساس می‌کردم فرشته به سراغم آمده که در این غربتکده کسی نام مرا نمی‌دانست و نمی‌دانستم فرشته نجاتم سر رسیده که پرده را کشید و دوباره با مهربانی صدایم زد :«زینب!» 💠 قدی بلند و قامتی چهارشانه که خیره به این تنها نگاه‌مان می‌کرد و با یک گام بلند خودش را بالای سرم رساند و مچ این سنگدل را با یک دست قفل کرد. دستان همچنان روی دهان و با خنجر مقابل صورتم مانده و حضور این غریبه کیش و ماتش کرده بود که به دفاع از خود عربده کشید :«این رافضی واسه جاسوسی می‌کنه!» 💠 با چشمانی که از خشم آتش گرفته بود برایش جهنمی به پا کرد و در سکوت برگزاری جماعت عشاء، فریادش در گلو پیچید :«کی به تو اجازه داده خودت حکم بدی و اجرا کنی؟» و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده با دست دیگرش پنجه او را از دهانم کَند و من از ترس و نفس تنگی داشتم خفه می‌شدم و طوری به سرفه افتادم که طعم گرم خون را در گلویم حس می‌کردم. یک لحظه دیدم به یقه پیراهن عربی‌اش چنگ زد و دیگر نمی‌دیدم چطور او را با قدرت می‌کشد تا از من دورش کند که از هجوم بین من و مرگ فاصله‌ای نبود و می‌شنیدم همچنان نعره می‌زند که خون این حلال است. 💠 از پرده بیرون رفتند و هنوز سایه هر دو نفرشان از پشت پرده پیدا بود و صدایش را می‌شنیدم که با کلماتی محکم تحقیرش می‌کرد :«هنوز این شهر انقدر بی‌صاحب نشده که تو بدی!» سایه دستش را دیدم که به شانه‌اش کوبید تا از پرده دورش کند و من هنوز باور نمی‌کردم زنده مانده‌ام که دوباره قامتش میان پرده پیدا شد. چشمان روشنش شبیه لحظات آفتاب به طلایی می‌زد و صورت مهربانش زیر خطوط کم پشتی از ریش و سبیلی خرمایی رنگ می‌درخشید و نمی‌دانستم اسمم را از کجا می‌داند که همچنان در آغوش چشمانش از ترس می‌لرزیدم و او حیرت‌زده نگاهم می‌کرد. تردید داشت دوباره داخل شود، مردمک چشمانش برایم می‌تپید و می‌ترسید کسی قصد جانم را کند که همانجا ایستاد و با صدایی که به نرمی می‌لرزید، سوال کرد :«شما هستید؟» 💠 زبانم طوری بند آمده بود که به جای جواب فقط با نگاهم التماسش می‌کردم نجاتم دهد و حرف دلم را شنید که با لحنی دلم را قرص کرد :«من اینجام، نترسید!» هنوز نمی‌فهمید این دختر غریبه در این معرکه چه می‌کند و من هنوز در حیرت اسمی بودم که او صدا زد و با هیولای وحشتی که به جانم افتاده بود نمی‌توانستم کلامی بگویم که سعد آمد. با دیدن همسرم بغضم شکست و او همچنان آماده دفاع بود که با دستش راه سعد را سد کرد و مضطرب پرسید :«چی می‌خوای؟» در برابر چشمان سعد که از شعله می‌کشید، به گریه افتادم و او از همین گریه فهمید محرمم آمده که دستش را پایین آورد و اینبار سعد بی‌رحمانه پرخاش کرد :«چه غلطی می‌کنی اینجا؟» 💠 پاکت خریدش را روی زمین رها کرد، با هر دو دست به سینه‌اش کوبید و اختیارش از دست رفته بود که در صحن فریاد کشید :«بی‌پدر اینجا چه غلطی می‌کنی؟» نفسی برایم نمانده بود تا حرفی بزنم و او می‌دانست چه بلایی دورم پرسه می‌زند که با هر دو دستش دستان سعد را گرفت، او را داخل پرده کشید و با صدایی که می‌خواست جز ما کسی نشنود، زیر گوشش خواند :« دنبالتون هستن، این مسجد دیگه براتون امن نیست!» 💠 سعد نمی‌فهمید او چه می‌گوید و من میان گریه ضجه زدم :«همونی که عصر رفتیم در خونه‌اش، اینجا بود! می‌خواست سرم رو ببُره...» و او می‌دید برای همین یک جمله به نفس نفس افتادم که به جای جان به لب رسیده‌ام رو به سعد هشدار داد :«باید از اینجا برید، تا رو نریزن آروم نمی‌گیرن!» دستان سعد سُست شده بود، همه بدنش می‌لرزید و دیگر رجزی برای خواندن نداشت که به لکنت افتاد :«من تو این شهر کسی رو نمیشناسم! کجا برم؟» و او در همین چند لحظه فکر همه جا را کرده بود که با آرامشش داد :«من اهل اینجا نیستم، اهل . هفته پیش برا دیدن برادرم اومدم اینجا که این قائله درست شد، الانم دنبال برادرزاده‌ام زینب اومده بودم مسجد که دیدم اون نامرد اینجاست. می‌برمتون خونه برادرم!»... ✍️نویسنده: @yamahdifatemeh3131